|
اشتباه برمىگردد
|
|
|
رک: اشتباه تا هندوستان مىرود و برمىگردد
|
|
اشتباه تا هندوستان مىرود و برمىگردد يعنى اشتباه در حساب همواره قابل برگشت و جبرانناپذير است
|
|
|
نظير: اشتباه برمىگردد
|
|
اشتباه را آسيابان مىکند
|
|
اشتر به قطار ديگران خوش مىنمايد٭
|
|
|
رک: مرغ همسايه غاز مىنمايد
|
|
|
|
٭ يا: شتر در قطار مردم رنگين مىنمايد
|
|
اشتر به قطار مردمان رنگينه
|
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين
|
|
اشتر را به کارد چوبين نکشند
|
|
|
نظير: اشتر را به تيغ چوبين نتوان کشت
|
|
اشتر را گفتند: از کجا مىآئى؟ گفت، از حمّام، گفتند: از پاشنهٔ پايت معلوم است! (از فيهمافيه)
|
|
|
رک: به شتر گفتند: از کجا مىآئى؟...
|
|
اشتر که چهار دندان شد از آواز جرس نترسد٭
|
|
|
نظير: بيدى نيست که از اين بادها بلرزد
|
|
|
|
٭ اصل اين مَثَل از تذکرةالاولياء عطار و بهصورت زير نقل شده است: اشتر که چهار دندان شود از آواز جرس نهراسد.
|
|
اشتر که علف مىخواهد گردن دراز مىکند (يا: اشتر که کاه مىخواهد...)
|
|
|
رک: اشتر که علف مىخواهد...
|
|
اشترم من تا توانم مىکشم، چون که گشتم زار به مُردن خوشم
|
|
|
نظير:
|
|
|
آن پير خرى که مىکشد بار
|
تا جانْشْ هست مىکند کار
|
|
|
- آسودگى آن زمان پذيرد
|
کز زيستنى چنى بميرد
|
|
اشترى در مرغزارى رفت، رفت (يا: اشترى در پنبهزارى رفت، رفت)
|
|
|
نظير: ما را چه از اين قصه که گاو آمد و خر رفت!
|
|
اشتها زير دندان است
|
|
|
نظير: دهان مهربان است
|
|
اشتها نيست بلکه اين مرض است٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
کمترکى، نترَکي!
|
|
|
- کاه از تو نيست کاهدان که از تو است
|
|
|
|
٭ بشنو اين نکته را که بىغرض است
|
..................... (شيخ بهائى)
|
|
اشک کباب مايهٔ طغيان آتش است٭
|
|
|
رک: چوب نرم را موريانه مىخورد
|
|
|
|
٭ اظهار عجز پيش ستمگر روا مدار
|
............................ (صائب)
|
|
اصفهان نصف جهان ٭
|
|
|
|
٭ ملکالشعرا بهار گويد:
|
|
|
|
اصفهان نيمهٔ جهان گفتند
|
نيمى از وصف اصفهان گفتند |
|
اصل بازرگانى بر جهل نهادهاند و فرع آن بر عقل (قابوسنامه)
|
|
اصلِ بد در خطا خطا نکند ٭
|
|
|
رک: از مار نزايد جز بچهمار
|
|
|
|
٭ .........................
|
بد گهر با کسى وفا نکند (نظامى)
|
|
اصل سرمايهٔ تاجر به جهان امساک٭ است
|
|
|
|
٭ در اين مَثَل کلمهٔ 'امساک' به معنى صرفهجوئى و قناعت بهکار رفته است
|
|
اصلش چيست که فرعش باشد
|
|
|
نظير: مِهرش چيست که هشت يکش باشد
|
|
اصلِ کاربَر و روست، کچلى زير موست! (عامیانه).
|
|
|
نظير: حُسنم بَر و رو باشد، کچليم زير مو باشد! (عامیانه).
|
|
اصلِ مردمى کمآزارى است (قابوسنامه)
|
|
|
رک: مى بخور منبر بسوزان مردمآزارى مکن
|
|
اطاعت کردن بدان تا فرمان دادن بتوانى (قابوسنامه)
|
|
اطلبوا العلم منالمهد الىاللّحد (حديث)
|
|
|
رک: ز گهواره تا گور دانش بجوي
|
|
اطلبو العلم و لو بالصّين (حديث)
|
|
|
نظير: در پى علم دين بيايد رفت
|
اگرت تا به چين بيايد رفت (اوحدى)
|
|
اطلس اگر خوار شد پاپيچ چاروادار نشد
|
|
|
رک:از اسب افتادهايم از اصل که نيفتادهايم
|
|
اطلس کهنه مىشود اما پاتابه نمىشود
|
|
|
ريشه و مأخذ اين مَثَل داستان زير است:
|
|
|
'چون يزدگرد چهار سال مُلک راند عمربنخطاب سعد وقاص را به عجم فرستاد. يزدگرد چند کرت سپاهها بفرستاد به حربِ عرب و شکسته شد و منهدم شدند. آخرالامر خود منهزم شد و به سيستان گريخت و از آنجا به مرو رفت. ماهويه به استقبال او آمد و خدمت کرد اما در نهان با او بد بود و بهانه مىطلبيد تا سر از فرمان او بکشد تا روزى با وى همعنان مىرفت گفت: ملک بايد دختر خود را در حکم من آورد تا کمر خدمت در ميان بندم. يزدگرد از اين سخن برنجيد و گفت: ديبا کهن شود ولى پاتاوه نشود و گلاب ريزد اما بوى از بوى نريزد (جوامعالحکايات)
|
|
|
رک: از اسب افتادهايم از اصل نيفتادهايم
|
|
اظهار دوستى به زبان نوعى از رياست (رفيق اصفهانى)
|
|
اعتراف به نادانى دانائى و اقرار به ناتوانى توانائى است
|
|
|
نظير: عجز از درکِ ادراک، ادراک است
|
|
اعتماد تو بر چماق امير
|
بيش باشد که بر خداى کبير! (اوحدى)
|
|
اعمال مؤمن را بايد حمل به صحت کرد
|
|
|
نظير: |
|
|
هر که را جامه پارسا بينى
|
پارسادان و نيکمرد انگار٭
|
|
|
- نديدهاى پاک است
|
|
|
|
٭ ... ور ندانى که در نهادش چيست
|
محتسب را درون خانه چهکار (سعدى)
|
|
اغراق اصل را هم از ميان مىبرد
|
|
افادهاش به نوّاب مىرسد گدائيش به عباسدوس! ٭
|
|
|
رک: آدم گدا اين همه ادا؟
|
|
|
|
٭ عباسدوس: نام گداى معروفى از قبيلهٔ دوس در يمن قديم که در حيلههاى گدائى استاد بوده است و در کتب ادبى و داستانى شهرت فراوان دارد.
|
|
افادهها طبق طبق، سگها به دورش وقّ وقّ! (عامیانه).
|
|
|
رک: شکم خالى و باد فندقي!
|
|
افتادگى آموز اگر طالب فيضى
|
هرگز نخورد آب زمينى که بلند است(پورياى ولى)
|
|
|
رک: درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميدهتر است
|
|
افتادن ديوار کهن نو شدن اوست٭
|
|
|
|
٭ جز مرگ کسى در پى آبادى من نيست
|
.......................(حکيمباشى)
|
|
افروختن توان ز يکى شمع صد چراغ٭
|
|
|
رک: از چراغى بسيار چراغها توان افروخت
|
|
|
|
٭ آموختن توان ز يکى خويش صد ادب
|
............................ (قطران)
|
|
افسار خر لايق خر!
|
|
|
رک: سر خر و دندان سگ!
|
|
افسانه چو از حد گذرد دردسر آرد٭
|
|
|
|
٭ طالب، گلهٔ اهل وفا مختصر اولى
|
......................(طالب آملى)
|
|
افسردهدل افسرده کند انجمنى را ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
همدميِ مرده دهد مردگي
|
صحبت افسردهدل افسردگى (جامى)
|
|
|
- تا نبايد غم و نکاهد عمر
|
روى غمگين و روى مرده مبين
|
|
|
- پريشان دل پريشان مىکند همصحبت خود را (ميرزا باقر اصفهانى)
|
|
|
|
٭ در محفل خود راه مده همچو منى را
|
ک.......(مخلص خان هندوستانى؟ بنداررازى؟)
|
|
|
|
يک نوگل پژمرده بسوزد چمنى را
|
ک....................(محمدحسين شهريار)
|
|
افسردهدلان را به خرابات چهکار است ٭
|
|
|
|
٭ آتش نفسان قيمت ميخانه شناسند
|
.....................(ناصر بخارائى)
|
|
افسوس که ديگر امام حسينى نيست وگرنه شمر بسيار است!
|
|
افسونگر زمينِ ماردار را مىشناسد ٭
|
|
|
|
٭ تمثل:
|
|
|
|
فسونگر داند آن خاکى که از وى بوی مار مىآيد
|
شناسم بوى زلفت را اگر در مشک ترپيچى(ملاّ رشيد)
|
|
افعى به زمّرد نگردد کور شود
|
|
|
هر چيز با مخالف و ضد خود برخورد کند آسيب مىبيند
|
|
افعى کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نيست (سعدى)
|
|
|
نظير: آتش نشاندن و اخگر گذاشتن کار خردمندان نيست (سعدى)
|
|
افعى گزيده مىرمد از شکل ريسمان٭
|
|
|
رک: مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مىترسد
|
|
|
|
٭ سنبل اسير زلف تو را دام وحشت است
|
.............................. (سليم)
|
|
افکنده بوَد شاخ که بيش آرد بار (عثمان مختارى)
|
|
|
رک: درخت هر چه بارش بيشتر است سرش خميدهتر است
|
|
افلاس عنان از کف تقوى بربايد٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
شکم گرسنه ايمان ندارد
|
|
|
- گردى چو مفلسى پيش آيد (از جامعالتمثيل)
|
|
|
|
٭ با گرسنگى قوت پرهيز نماند
|
.......................... (سعدى)
|
|
اقبال اگر ندارى تيغت بُرش ندارد (سالک)
|
|
|
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
|
|
اقرار به نادانى عين دانائى است
|
|
|
نظير: آنکس که نداند و بداند که نداند
|
آخر خرکِ لنگ به منزل برساند
|
|
اقرار مدّعى بِهْ از صد شاهد عادل است
|
|
اکبر ندهد، خداى اکبر بدهد٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
احمد نباشد يار من، خدا بسازد کار من
|
|
|
- اگر محمود زوالى در خواب است، محمود بىزوال بيدار است
|
|
|
- خدا روزىرسان است.
|
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک: داستانهاى امثال، نگارش اميرقلى امينى (چاپ سوم)، صص ۴۴ - ۳۹.
|
|
اَکّش چيست که پکّش باشد! (عامیانه).
|
|
|
رک: مورچه چيست که کلّه پاچهاش باشد.
|