آن جمع کن جان پراکنده بیار |
|
وان مستی هر خواجه و هر بنده بیار |
آواز بکش رضای پاینده بیار |
|
ز آواز سرافیل شوم زنده بیار |
|
آن زلف سیاه و قد رعناش نگر |
|
شیرینی آن لعل شکرخاش نگر |
گفتم که زکوة حسن یک بوسه بده |
|
برگشت و به خنده گفت سوداش نگر |
|
آن ساقی روح دردهد جام آخر |
|
این مرغ اسیر بجهد از دام آخر |
گردد فلک تند مرا رام آخر |
|
وز کرده پشیمان شود ایام آخر |
|
آن کس که ترا دیده بود ای دلبر |
|
او چون نگرد بسوی معشوق دگر |
در دیده هر آنکه کرد سوی تو نظر |
|
تاریک نماید به خدا شمس و قمر |
|
از عاشق بدنام بیا ننگ مدار |
|
ورنه برو این مصطبه را تنگ مدار |
از دردی خم بجز مرا دنگ مدار |
|
ای خونی خونخواره ز ما چنگ مدار |
|
امروز من از تشنه دهانی و خمار |
|
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار |
میآیم و میروم چو انگور افشار |
|
آخر قدح شیره به عصار بسیار |
|
اندیشهی دهرت ز چه بگداخت جگر |
|
طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر |
پندار که نطفهای نینداخت پدر |
|
انگار که گلخنی نپرداخت قدر |
|
ای آمده ز آسمان درین عالم دیر |
|
و آورده خبرهای سموات به زیر |
ز آواز تو آدمی کجا گردد سیر |
|
یارب تو بده دمدمه پنجهی شیر |
|
ای آنکه دلت باید در وی منگر |
|
زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار |
اما چکند چشم که بیرون و درون |
|
بیچارهی عشق اوست بیچاره نظر |
|
ای بوده سماع آسمانرا ره و در |
|
وی بوده سماع مرغ جانرا سر و پر |
اما به حضور تست آن چیز دگر |
|
مانند نماز از پس پیغمبر |
|
ای خاک درت ز آب کوثر خوشتر |
|
اندر ره تو پای من از سر خوشتر |
چون بانگ دف عشق ترا ماه شنید |
|
مه گشت دو تا و گفت چنبر خوشتر |
|
ای دلبر عیار دل نیکوفر |
|
از جملهی نیکوان توئی نیکوتر |
ای از شکرت دهان گلها پر زر |
|
وز هجر کبود پوش تو نیلوفر |
|
ای دل بگذر ز عشق و معشوق و دیار |
|
گر دیده وری ز هر سه بندی زنار |
در توبهی نیستی شو و باک مدار |
|
کاین فقر منزه است ز یار و اغیار |
|
ای زادهی ساقی هله از غم بگذر |
|
ای همدم روح قدس از دم بگذر |
گفتی که ز غم گریختم شاد شدم |
|
شادی روان خود از این هم بگذر |
|
ای ظل تو از سایهی طوبی خوشتر |
|
ای رنج تو از راحت عقبی خوشتر |
پیش از رخ بندهی معنی بودم |
|
ای نقش تو از هزار معنی خوشتر |
|
ای عشق خوشی چه خوش که از خوش خوشتر |
|
آتش به من اندر زن کاتش خوشتر |
هر شش جهت از عشق خوشآباد شدست |
|
با این همه بیرون شدن از شش خوشتر |
|
ای مرد سماع معده را خالی دار |
|
زیرا چو تهیست نی کند نالهی زار |
چون پر کردی شکم ز لوت بسیار |
|
خالی مانی ز دلبر و بوس و کنار |
|
این صورت باغست و در او نیست ثمر |
|
تو رنجه مشو بیهده سوگند مخور |
یا کار معلق و فریبست و غرر |
|
خود از تو نجست کس از این جنس خبر |
|
بالا بنگر دو چشم را بالا دار |
|
صاحبنظری کن و نظر با ما دار |
مردانه و مرد روی دل اینجا دار |
|
آوردم و آمدم تو دانی یاد آر |
|
بالا منشین که هست پستی خوشتر |
|
هشیار مشو که هست مستی خوشتر |
در هستی دوست نیست گردان خود را |
|
کان نیستی از هزار هستی خوشتر |
|
با همت باز باش و یا هیبت شیر |
|
در مخزن جان درآی با دیدهی سیر |
رو زود بدانجا که نه زود است و نه دیر |
|
بر بالا رو که خود نه بالا است نه زیر |
|
بسیار بخواندهام دستان و سمر |
|
از عاشق و معشوق و غم و خون جگر |
پای علم عشق همه عشق تو است |
|
تو خود دگری شها و عشق تو دگر |
|
تا بتوانی مدام میباش به ذکر |
|
کز ذکر ترا راه نمایند به فکر |
محرم چو شدی در حرم اجلالش |
|
بینی به یقین جمال معشوقهی بکر |
|
تا چند کشی سخرهی نفس بیکار |
|
تا چند خوری چو اشتران خوشهی خار |
تا چند دوی از پی نان و دینار |
|
ای کافر و کافر بچه آخر دیندار |
|
چون از رخ یار دور گشتم به بهار |
|
با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار |
از باغ بجای سبزه گو خار بروی |
|
وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار |
|
چون بت رخ تست بتپرستی خوشتر |
|
چون باده ز جام تست مستی خوشتر |
در هستی عشق تو چنین نیست شدم |
|
کان نیستی از هزار هستی خوشتر |
|
چون دید رخ زرد من آن شهره نگار |
|
گفتا که دگر به وصلم امید مدار |
زیرا که تو ضد ما شدی در دیدار |
|
تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار |
|
خواهی بستان حلقهی مستان بنگر |
|
خواهی سر خر به خودپرستان بنگر |
اکنون سر خر نیز به بستان آمد |
|
کون خر اگر نهای به بستان بنگر |
|