|
اين منم، تىتيشمامانى به تنم؟ (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
اين منم، زردى و سرخى به تنم؟
|
|
|
- نديد بديد، وقتىکه ديد به خودش چيد!
|
|
|
- آقا نوائى داره، به بر قبائى داره، دست مىکشه قباشو، نمىشناسه باباشو!
|
|
|
- خدا به ابابيل پوستين داده!
|
|
|
- يا رب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ)
|
|
|
- لالا٭ نرسد به خانهدارى، لولى نرسد به اسبسوارى
|
|
|
رک: کاشکى ننهام زنده مىشد، اين دورانم ديده مىشد
|
|
|
|
٭ لالا: خادم، بنده
|
|
اين منم، سبد به سرم، آباش (آبهايش) مىريخت به سرم (عامیانه).
|
|
|
رک: بابام چارده شتر داشت، نى مىزد و اسفناج مىکاشت!
|
|
اين منم طاووس علّيين شده!
|
|
|
مأخوذ از داستان زير که مولوى در مثنوى معنوى نقل کرده است:
|
|
|
آن شغالى رفت اندر خُمِّ رنگ
|
اندر آن خُم کرد يک ساعت درنگ
|
|
|
پس برآمد پوستش رنگين شده
|
کاين منم طاووس عليّين شده!
|
|
|
ديد خود را سرخ و سبز و بور و زرد
|
خويشتن را بر شغالان عرضه کرد
|
|
|
يک شغالى پيش او شد کاى فلان
|
شَيْد کردى يا شدى از خوشدلان؟
|
|
|
شيد کردى تا به منبر برجهى؟
|
تا زلاف اين خلق را حسرت دهى؟
|
|
|
بس بکوشيدى نديدى گرميى
|
پس ز شيد آوردهاى بىشرميى
|
|
|
گرمى آنِ اولياء و انبياست
|
باز بىشرمى پناه هر دغاست
|
|
|
اى سگِ گرگين زشت از حرص و جوش
|
پوستين شير را بر خود مپوش
|
|
|
اى شغال بى جمالِ بىهنر
|
هيچ بر خود ظنّ طاووسى مبر!
|
|
|
|
(مثنوى معنوى، دفتر سوم)
|
|
|
نظير:
|
|
|
نديده ديد به خودش چيد!
|
|
|
- کاشکى ننهام زنده مىشد اين دورانم ديده
مىشد
|
|
|
- گل را باش، گلدان را باش، يخ را باش يخدان
را باش، ديزى بيار جيزه ببر! (عامیانه).
|
|
|
- يادت بياد گذشتهها را، انبون به دوش و
خوشهها را
|
|
|
- بپوشى رختى، بنشينى تختى، تو را مىبينم
به چشم همون وقتى (عامیانه). يا رب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ)
|
|
|
- گر به دولت برسى مست نگردى مردى
|
|
|
- هستى مستى مىآورد
|
|
|
رک: اين منم تىتيش مامانى به تنم
|
|
اين ناکسان که فخر بر اجداد مىکنند
|
چون سگ به استخوان دل خود شاد مىکنند
|
|
|
رک: سگ بابا نداشت سراغ حاجعمويش را مىگرفت.
|
|
اين نان خوردن به اين ريش جنبانيدن نمىارزد!
|
|
|
رک: سالى هرّى، ماهى ترّى، کفش تا پاره کنى بدرّي
|
|
اين نان فطير از آن خمير است
|
|
|
نظير: اين تيشه از آن بيشه است
|
|
اين نعمت و مُلک مىرود دست به دست
|
|
|
بر مال و دولت دنيا تکيه نبايد کرد، ثروت و نعمت اين جهان پايدار نيست و بر دوام آن اعتماد نمىتوان نمود.
|
|
|
نظير |
|
|
نظير: دولت دنيا که تمنّا کند
|
با که وفا کرد که با ما کند
|
|
|
- مال دنيا به دنيا مىماند
|
|
اى نور چشم من بهجز از کشته ندروي٭
|
|
|
رک: از مکافات عمل غافل مشو...
|
|
|
|
٭ دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
|
.......................... (حافظ)
|
|
اين نه آن خر است، اينکار ديگر است!
|
|
|
رک: اين چهارده شاهى غير از آن هفتصد دينار است
|
|
اين نه دردى است که درمان بپذيرد ز حکيم٭
|
|
|
نظير: غم آن درد که درمان نپذيرد چه خورى؟
|
|
|
|
٭ برو اى خواجه که صبرم به دوا فرمائى
|
..............................(خواجو کرمانى)
|
|
اين نيز بگذرد
|
|
|
نظير:
|
|
|
بر سرِ اولاد آدم هر چه آيد بگذرد
|
|
|
- زمستان بگذرد سرما سر آيد
|
|
|
- هم سر آيد روز غربت هم شب غم بگذرد
|
|
اين و آن گزى هفتصد دينار تفاوت دارند
|
|
اين نيم گزش، نيم گز ديگرش در عقب است!
|
|
|
رک: اين رشته سر دراز دارد
|
|
اينها که آمدند معنىاش اين است که ما بايد برويم!٭
|
|
|
روزى ملانصرالدين گذرش به کوچهاى افتاد که در آن عدهاى کودک مشغول بازى بودند. بىمحابا جلو رفت و با مشت و لگد به جان آنها افتاد. گفتند: ملا، چرا بچههاى بىگناه را بىجهت کتک مىزنى؟ گفت: آخر نمىدانيد، اينها که آمدند معنىاش اين است که ما بايد برويم!
|
|
|
نظير: بچه زر زرى، مىگه من آمدم تو بايد برى (عامیانه).
|
|
|
|
٭ پروين اعتصامى مفهوم اين مثل را در قالب قطعهاى بسيار زيبا تحت عنوان 'صاف و دُرد' به نظم کشيده با مطلع
|
|
|
|
غنچهاى گفت به پژمرده گلى
|
که ز ايّام دلت زود آزرد....(ذبيحالله صفا، گنج سخن، ج ۳. ص ص ۲۹۶، ۲۹۷)
|
|
اين هفتصد دينار غير از آن چهارده شاهى است
|
|
|
رک: اين چهارده شاهى غير از آن هفتصد دينار است
|
|
اين هلو، اين هم گلو! کارى بىنهايت سهل و آسان است
|
|
|
نظير: هلو، بيفت تو گلو!
|
|
اين هم از پيرى است
|
|
|
رک: پيرى است و هزار عيب.
|
|
اين هم اندر عاشقى بالاى غمهاى دگر!
|
|
|
رک: اين غم ما هم به بالاى غمهاى دگر
|
|
اين همان زاغ پليد است که بود
|
|
اين هم بالاى قِرِ يار! (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
اين سى هم بالاى غمسى
|
|
|
- اين هم اندر عاشقى بالاى غمهاى دگر
|
|
اين همه چريدى پس کو دنبهات؟
|
|
|
رک: آن همه چريدى...
|
|
اين همه خر هست ما پياده راه مىرويم!
|
|
|
نظير: با اين همه خر پياده رفتن غلط است (صادق سرمد)
|
|
اين همه لشکر براى کشتن يک تن!
|
|
|
رک: يک آهو و صد سگ؟
|
|
اين هنوز اول عشق است اضطراب مکن!
|
|
|
نظير:
|
|
|
از صد گُلت يکى شکفته است، صبر کن! (ظهير)
|
|
|
- هنوز اول صبح است خسروا مشتاب (مسعود سعد)
|
|
|
رک: شاهنامه آخرش خوش است
|
|
اين يک تکهٔ نان پِرْپِرى، من بخورم يا اصغرى؟ (عامیانه).
|
|
|
نظير: اَلاّ (=الله) کريم، هفت نفريم، يک نون داريم، صبح بخوريم ظهر نداريم، ظهر بخوريم شب نداريم٭
|
|
|
رک: آنقدر نبود که خوراک يک بنگى بشود
|
|
|
|
٭ بخشى از يک تصنيف قديمى که سابقاً درويشان و قلندران در ضمن حرکت دستهجمعى در کوچه و بازار براى تکدّى و امرار معاش مىخواندند و معمولاً تعداد آنها هفت تن بود. همه مَن تشاء درويشى در دست داشتند و با موى ژوليده و لباس ژنده حرکت مىکردند.
|
|
اين يک دَم عمر را غنيمت مىدان ٭
|
|
|
رک: غنيمت دان دمى تا يک دَمَت هست
|
|
|
|
٭ از حادثه زمان ز آينده مترس
|
وز هر چه رسد چو نيست پاينده مترس
|
|
|
|
..........................
|
از رفته مينديش و ز آينده مترس (خيّام)
|
|
اين يک دهن را بد خواندي!
|
|
|
سخن يا خواهش تو بىمورد و نابجاست
|
|
|
نظير: اين دهن را خوب نخواندى
|
|
اين يکى را که زائيدهاى بزرگ کن! (عامیانه).
|
|
|
رک: اين را که زائيدهاى بزرگ کن
|
|
اين ييلاق قشلاق را از کجا آوردهايد؟
|
|
|
زنى براى استعلاج نزد مرحوم ميرزا ابوالحسن خان دکتر (از اولين اطبائى که به اسلوب طب جديد درس خوانده و بالطبع از چهار مزاج و چهار خلط قدما اطلاعى نداشت) آمده گفت: 'حکيمباشى، طبعم گرم است و استخوانهايم سرد، سردى مىخورم با من نمىسازد و گرمى هم ضرر مىکند.' دکتر به تعجب پرسيد: 'خانم،....' (امثال و حکم، دهخدا، ج ۱، ص ۳۴۲)
|
|
ايوان پى شکسته مرّمت نمىشود٭
|
|
|
|
٭ .........................
|
صد بار اگر به ظاهر وى رنگ و رو کنند(نيمتاج خاکپور)
|
|
اى واى که بد نشد بَتَر شد!
|
|
|
رک: رفت بهترش کند بدتر شد
|