دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
داستان باب اسفنجی!
سلامت: باب اسفنجی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شد اما پاتریک هنوز خوابیده بود و خرخر می کرد. باب اسفنجی صدای زنگ ساعت را بست و با صدای بلند گفت: «بیدارشو پاتریک! صبح شده. ساعت 8 است!»
پاتریک سرجایش غلت زد و گفت: «باب بخواب بابا! چرا باید بیدار شویم؟»
باب اسفنجی گفت: «چون امروز می خواهیم برویم خرید، شب مهمان داریم و کلی چیز باید آماده کنیم.»
پاتریک گفت: «من خسته ام تو برو» و شروع کرد به خروپف.
باب دوباره پاتریک را صدا کرد و گفت:« چه کار کردی که خسته ای؟»
پاتریک لای چشم هایش را باز کرد و گفت: «دیشب خیلی دیر خوابیدم.»
ساعت دستش را زد به کمرش و گفت: «راست می گوید، فکر کنم ساعت 5 صبح بود که خوابید!»
باب گفت: «پاتریک! ساعت راست می گوید؟»
پاتریک سرجاش نشست و گفت: «راست می گوید!» و باز خوابش برد.
باب اسفنجی گفت: «تو تا آن موقع چه کار می کردی پاتریک؟»
پاتریک چشم هایش را دوباره باز کرد و با صدای خواب آلود و با صدای خواب آلود گفت: «داشتم بازی می کردم.»
ساعت عقربه هایش را خاراند و گفت: «راست می گه، همه اش پای کامپیوتر تو نشسته بود و بازی می کرد.»
باب اسفنجی عصبانی گفت: «پاتریک! تو قول دادی که بدون اجازه من وسایلم را برنداری!»
پاتریک با صدای عصبانی باب از خواب پرید و گفت: «باب اسفنجی! تو که خیلی مهربانی! چرا با من اینجوری حرف می زنی؟»
«خب تو خواب بودی و من نمی توانستم از تو اجازه بگیرم.»
باب جورابش را کشید بالا و گفت: «خب معلومه خواب بودم! شب موقع خوابیدن است. اگر شب ها نخوابیم، مغزمان صبح ها کار نمی کند. تازه بدنمان هم خسته است. تازه تر هم اینکه یک سم هایی توی بدن ماست که فقط شب ها از بدنمان بیرون می آیند.»
باب هنوز داشت حرف می زند که پاتریک خوابش برد و افتاد توی جایش. ساعت صورتش را پاک کرد و گفت: «باب! تو خودت را عصبانی نکن. پاتریک اصلا نمی تواند از جایش بلند شود چون اصلا نخوابیده و بدنش خسته است.»
باب یک کم این طرف و آن طرف را نگاه کرد و از خانه رفت بیرون تا برای شب خرید کند. وقتی که خرید کرد و برگشت خانه، باز هم پاتریک خواب بود. باب که دیگر خیلی عصبانی شده بود، با کمک ساعت پاتریک را تا توی اتاق کشید و روی تخت انداخت. در اتاق را هم بستند و رفتند تا با کمک هم به کارهایشان برسند.
شب که شد، اختاپوس، خرچنگ دریایی، سندی، پلانکتون و لری میگو و گری و خانم پاف آمدند. آخه باب آنها را به مهمانی دعوت کرده بود. مهمانی ای که برای تولد پاتریک گرفته بودند و می خواستند او را خوشحال کنند. پاتریک اما هنوز خواب بود. وقتی که باب کیک را آورد و همه شروع کردن به دست زدن و آواز خواندن، پاتریک تازه چشم هایش را باز کرد و از اتاق آمد بیرون. پاتریک گفت: «هی بچه ها اینجا چه خبره؟»
همه با هم داد زدند: «پاتریک! تولدت مبارک!» باب هم گفت: «پاتریک! تولدت مبارک» اما چون تنهایی همه کارها را کرده بود، آنقدر خسته بود که روی زمین افتاد.
پاتریک از این اتفاق خیلی ناراحت شد. رفت بالای سر باب و بادش زد و گفت: «دوست عزیزم! من را ببخش. من باعث شدم تو از خستگی غش کنی!» باب هم لای چشم هایش را باز کرد و گفت: «عیبی نداره پاتریک! فقط قول بده دیگه هیچ شبی دیر نخوابی!» پاتریک ه خیلی خجالت کشیده بود، به پاتریک قول داد و بعد از تمام شدن مهمانی همه خانه را جمع کرد و شب هم زود خوابید.
پاتریک سرجایش غلت زد و گفت: «باب بخواب بابا! چرا باید بیدار شویم؟»
باب اسفنجی گفت: «چون امروز می خواهیم برویم خرید، شب مهمان داریم و کلی چیز باید آماده کنیم.»
پاتریک گفت: «من خسته ام تو برو» و شروع کرد به خروپف.
باب دوباره پاتریک را صدا کرد و گفت:« چه کار کردی که خسته ای؟»
پاتریک لای چشم هایش را باز کرد و گفت: «دیشب خیلی دیر خوابیدم.»
ساعت دستش را زد به کمرش و گفت: «راست می گوید، فکر کنم ساعت 5 صبح بود که خوابید!»
باب گفت: «پاتریک! ساعت راست می گوید؟»
پاتریک سرجاش نشست و گفت: «راست می گوید!» و باز خوابش برد.
باب اسفنجی گفت: «تو تا آن موقع چه کار می کردی پاتریک؟»
پاتریک چشم هایش را دوباره باز کرد و با صدای خواب آلود و با صدای خواب آلود گفت: «داشتم بازی می کردم.»
ساعت عقربه هایش را خاراند و گفت: «راست می گه، همه اش پای کامپیوتر تو نشسته بود و بازی می کرد.»
باب اسفنجی عصبانی گفت: «پاتریک! تو قول دادی که بدون اجازه من وسایلم را برنداری!»
پاتریک با صدای عصبانی باب از خواب پرید و گفت: «باب اسفنجی! تو که خیلی مهربانی! چرا با من اینجوری حرف می زنی؟»
«خب تو خواب بودی و من نمی توانستم از تو اجازه بگیرم.»
باب جورابش را کشید بالا و گفت: «خب معلومه خواب بودم! شب موقع خوابیدن است. اگر شب ها نخوابیم، مغزمان صبح ها کار نمی کند. تازه بدنمان هم خسته است. تازه تر هم اینکه یک سم هایی توی بدن ماست که فقط شب ها از بدنمان بیرون می آیند.»
باب هنوز داشت حرف می زند که پاتریک خوابش برد و افتاد توی جایش. ساعت صورتش را پاک کرد و گفت: «باب! تو خودت را عصبانی نکن. پاتریک اصلا نمی تواند از جایش بلند شود چون اصلا نخوابیده و بدنش خسته است.»
باب یک کم این طرف و آن طرف را نگاه کرد و از خانه رفت بیرون تا برای شب خرید کند. وقتی که خرید کرد و برگشت خانه، باز هم پاتریک خواب بود. باب که دیگر خیلی عصبانی شده بود، با کمک ساعت پاتریک را تا توی اتاق کشید و روی تخت انداخت. در اتاق را هم بستند و رفتند تا با کمک هم به کارهایشان برسند.
شب که شد، اختاپوس، خرچنگ دریایی، سندی، پلانکتون و لری میگو و گری و خانم پاف آمدند. آخه باب آنها را به مهمانی دعوت کرده بود. مهمانی ای که برای تولد پاتریک گرفته بودند و می خواستند او را خوشحال کنند. پاتریک اما هنوز خواب بود. وقتی که باب کیک را آورد و همه شروع کردن به دست زدن و آواز خواندن، پاتریک تازه چشم هایش را باز کرد و از اتاق آمد بیرون. پاتریک گفت: «هی بچه ها اینجا چه خبره؟»
همه با هم داد زدند: «پاتریک! تولدت مبارک!» باب هم گفت: «پاتریک! تولدت مبارک» اما چون تنهایی همه کارها را کرده بود، آنقدر خسته بود که روی زمین افتاد.
پاتریک از این اتفاق خیلی ناراحت شد. رفت بالای سر باب و بادش زد و گفت: «دوست عزیزم! من را ببخش. من باعث شدم تو از خستگی غش کنی!» باب هم لای چشم هایش را باز کرد و گفت: «عیبی نداره پاتریک! فقط قول بده دیگه هیچ شبی دیر نخوابی!» پاتریک ه خیلی خجالت کشیده بود، به پاتریک قول داد و بعد از تمام شدن مهمانی همه خانه را جمع کرد و شب هم زود خوابید.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست