چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

داستانک


داستانک

پدر کودک را بلند کرد و در آغوش گرفت. کودک هم می خواست پدر را بلند کند. وقتی روی زمین آمد دست های کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد تا پدر را بلند کند ولی نتوانست. با خود گفت حتماً چند …

پدر کودک را بلند کرد و در آغوش گرفت. کودک هم می خواست پدر را بلند کند. وقتی روی زمین آمد دست های کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد تا پدر را بلند کند ولی نتوانست. با خود گفت حتماً چند سال بعد می توانم. بیست سال بعد توانست پدر را بلند کند. پدر سبک بود. به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان...

محمد مبینی