چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

جنجال هایی که راه نقد را می بندد


جنجال هایی که راه نقد را می بندد

«دو کلیشه ما را می خنداند اما, صد ها کلیشه ما را تکان می دهد » حتی اگر فریدون جیرانی این گفته امبرتو اکو نشانه شناس, رمان نویس و منتقد نام آشنای ایتالیایی درباره فیلم مشهور کازابلانکا را نشنیده باشد, درک نظری او از هنر و خط مشی اش در فیلم سازی, چیزی جز این نیست ب

«دو کلیشه ما را می‌خنداند اما، صد‌ها کلیشه ما را تکان می‌دهد.» حتی اگر فریدون جیرانی این گفته امبرتو اکو نشانه‌شناس، رمان‌نویس و منتقد نام آشنای ایتالیایی درباره فیلم مشهور کازابلانکا را نشنیده باشد، درک نظری او از هنر و خط مشی‌‌اش در فیلم‌سازی، چیزی جز این نیست. با این وجود، چرا کازابلانکا شاهکار از کار در می‌آید و فیلمی‌مانند «من مادر هستم» نه تنها فیلم خوبی نیست که فاصله نجومی با مرز‌های میان مایگی دارد؟

پاسخ این سوال بسیار ساده است. با این وجود، آنچه حدود کلیشه در یک اثر هنری اعم از فیلم، نمایش، رمان و ... را مشخص می‌کند بخش قابل توجهی از نقادی مدرن در حوزه هنر را شامل می‌شود. رونق گرفتن نقد هنر و ادبیات در قرن بیستم به بدیهی انگاشته شدن برخی نظریات منجر شده است. اکنون کمتر بحثی در این باره وجود دارد که هنر برای هنر مکتبی فراموش شده است و هنر راستین چیزی جز آن محصولی نیست که از دیالکتیک عین و ذهن به وجود می‌آید. جورج لوکاچ جامعه شناس و منتقد ادبی می‌نویسد: رئالیسم سترگ راستین،انسان و جامعه را از دیدگاهی صرفا انتزاعی و ذهنی به نمایش نمی‌گذارد، بلکه آنها را در تمامیت پویا و عینی‌شان به روی صحنه می‌آورد. بر مبنای این معیار، گرایش به درونی ساختن صرف و گرایش به بیرونی ساختن صرف، هر دو به شیوه‌ای واحد موجب فروکاستن و تباهی همه انواع هنر می‌شود. در مقابل، رئالیسم مستلزم انعطاف‌پذیری، ترسیم همه جانبه اشخاص، زندگی مستقل انسان‌ها و روابط آنان با یکدیگر است.»

این عبارات خاستگاه نظری این بحث و شیوه برخورد با یک اثر هنری را مشخص می‌کند. این مشخص‌سازی حداقل دو جنبه دارد: اول اینکه به خوبی نشان می‌دهد نقد هنری بدون تمسک جستن به جامعه شناسی و به تعبیر روشن‌تر بدون داشتن نگاه اجتماعی امکان‌پذیر نیست و آن نوشته‌ای که قصد بررسی یک اثر هنری نه با نگاه به واقعیت‌های جامعه که صرفا با اتکا به قواعد هنری برای مثال قواعدی که در یک ژانر سینمایی باید رعایت شود را دارد، راه به جایی نمی‌برد. دوم اینکه اگر گفته می‌شود اثر هنری راستین اثری است که واقعیت را تصویر می‌کند منظور نشان دادن بی کم و کاست و گزارش وار آنچه در اطراف ما رخ می‌دهد نیست که، اگر واقعیت را همانطور که هست نشان دهیم در واقع، آن را کشته‌ایم. این مقدمه راه ورود به بحث راجع به آخرین ساخته فریدون جیرانی که جنجال‌های پیرامون آن در روز‌های اخیر به صف آرایی مجازی و واقعی مخالفان و موافقان منجر شده را باز می‌کند.

گروهی موسوم به انصار حزب‌الله هفته پیش همزمان با شروع اکران فیلم «من مادر هستم» بیانیه‌ای صادر کرد و این هفته به دنبال بی‌توجهی مسوولان وزارت ارشاد در توقف اکران آن، جلو این وزارتخانه تجمعی ظاهرا با سازماندهی همان گروه برگزار شد. همزمان عده ای از سینماگران و سینما دوستان با دعوت برخی نهاد‌های سینمایی و در حمایت از این فیلم همان جا تجمع کردند. ناگفته پیداست این دو تجمع هیچ کدام ربطی به محتوای فیلم و به ویژه ارزش هنری آن نداشت. آنچه به جرات می‌توان جنجال سازی پیرامون آخرین ساخته جیرانی نامید در واقع، اتفاقاتی حاشیه‌ای است که شدیدا متن را تحت تأثیر قرار می‌دهد و راه را بر نقادی درست می‌بندد. «من مادر هستم» ضعف‌های اساسی دارد که دامنه آن از اشتباهات مبتدیانه تا داشتن روایت نخ نما گسترده است.

بگذارید با اشتباهات مبتدیانه شروع کنیم. ناهید و نادر زن و شوهری هستند که در آستانه طلاق قرار دارند. آنها دختر ۱۹ ساله ای به نام آوا دارند که ظاهرا اختلافات و دعواهای پدر و مادر باعث شده او از آنها فاصله بگیرد و آنها را با اسم، ناهید و نادر، صدا بزند. در صحنه ای از فیلم می‌بینیم باران کوثری در نقش آوا در کمال ناباوری دچار اشتباه لفظی می‌شود و به جای نادر می‌گوید ناصر! بی دقتی کارگردان و دست اندرکاران فیلم تا به آن حد است که این اشتباه لفظی در مراحل مختلف تدوین و بازبینی کشف و اصلاح نشده و تماشاگر این صحنه را بی کم و کاست می‌بیند. این اشتباه آنقدر مبتدیانه و مضحک است که مخاطب را مجبور می‌کند کارگردان فیلم را هیجان زده و ناشکیبا توصیف کند. هیجان زدگی و ناشکیبایی ویژگی‌های بارز جیرانی است و این ویژگی‌ها راهنمای ما در سفید خوانی‌هایی است که ربط وثیقی به ضعف‌های اساسی فیلم او دارد. بی دقتی کارگردان روشن می‌کند او علی‌رغم برخی ادعاها، آوردن جمله‌ای از رمان آناکارنینا در ابتدای فیلم یا ادعای شناخت ژانرهای سینمایی، برداشتی کاملا سطحی از هنر، روایت و فیلم‌سازی دارد. شخصیت‌ها در فیلم جیرانی عجیب و غریب و غیرپرداخته هستند. او همان رویکردی را دنبال می‌کند که اصغر فرهادی در«جدایی نادر از سیمین»به کار گرفته است با این تفاوت که، فرهادی استادانه این کار را انجام می‌دهد و خیلی سخت است ثابت کنیم شخصیت‌های او خاکستری نیستند و در واقع سیاه و سفید هستند اما، جیرانی بسیار مبتدیانه این کار را انجام می‌دهد و به همین دلیل، آدم‌های فیلمش انگار از کره ای دیگر آمده اند.

از این نقطه نظر،«جدایی نادر از سیمین» پدر خوانده فیلم جیرانی است و البته خود او هم بی علاقه نیست این واقعیت را بپذیرد: بیننده فیلم «من مادر هستم» با دو شخصیت هم نام شخصیت‌های اصلی فیلم فرهادی یعنی نادر و سیمین مواجه است که از قضا مانند نادر و سیمین فرهادی با مسایل هستی شناسانه رو‌به‌رو هستند.

شاید اگر فیلم جیرانی مانند«جدایی نادر از سیمین» صرفا به مسایل هستی شناسانه می‌پرداخت تنها با این انتقاد که مسایل اجتماعی و سیاسی را نادیده گرفته مواجه می‌شد اما، مشکل زمانی پیش می‌آید که «من مادر هستم» داعیه پرداختن به مسایل اجتماعی را دارد. فیلمی که به مسایل اجتماعی می‌پردازد لزوما آن فیلمی‌نیست که مسئله یا معضلی اجتماعی را بررسی می‌کند بلکه، توجه به شخصیت پردازی با در نظر گرفتن معیار‌های اجتماعی، ادعای پرداختن به مسایل اجتماعی است. درست در همین جاست که ما با کلیشه‌های بی شماری رو به رو هستیم. یک جا سیمین یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم از روان کاو خود سیگار می‌خواهد و او می‌گوید سیگاری نیست اما، مستخدم مطب سیگار دارد. او تذکر می‌دهد که البته سیگارش ارزان قیمت است! این نخ نماترین تصوری است که می‌توان از سیگار کشیدن یک مستخدم داشت. به همین صورت شخصیتی که از سرایدار ساختمان تصویر می‌شود همین قدر نخ نماست. این نخ‌نما بودن بی‌هیچ استثنایی درباره همه شخصیت‌های فیلم وجود دارد: نادر مردی در آستانه جدایی از همسرش به مشروب‌خواری و سیگار کشیدن روی آورده و در عین حال که پدری دلسوز و وکیلی موفق و دارای اخلاق کاری است بسیار عصبی و مستأصل است. سیمین زنی عقده‌ای و انتقام‌جو است و این ویژگی باعث شده بسیار سیگار بکشد، بد اخلاق و حسابگر باشد و آخر سر از انتقام‌جویی خود عذاب وجدان بگیرد. ناهید مادری سختگیر است که زندگی شوهر و دخترش را سیاه کرده اما، همین آدم، احیانا چون مادر است، در موقعیتی، یکمرتبه احساسات مادرانه‌اش گل می‌کند و حتی حاضر است جای دخترش بالای چوبه دار برود.

به همین ترتیب تک تک شخصیت‌های فیلم پرداختی نخ‌نما و کلیشه‌ای دارند اما، شاید بهتر باشد برای توضیح آن جمله که ابتدای نوشته آمد تفاوتی بین «نخ‌نما» و«‌کلیشه» قائل شویم. استفاده درست از کلیشه در واقع، کلیدی است که اثر هنری را به شاهکار تبدیل می‌کند. این همان اتفاقی است که در فیلم کازابلانکا که حتما جزء ده فیلم برتر تاریخ سینماست رخ می‌دهد. در واقع، این درک درست هنرمند از کلیشه است که کاربرد آن را مجاز و دوست داشتنی می‌کند؛ درکی که جیرانی ندارد تا از کلیشه‌ها در شخصیت پردازی آدم‌های فیلمش استفاده کند. کاری که او می‌کند در واقع، حقنه کردن ذهنیت کلیشه ای خود به شخصیت‌هاست. او تصوراتی نخ نما که یا هرگز وجود نداشته یا اگر داشته حالا مدت‌هاست تغییر کرده از مستخدم، سرایدار، زوج‌های در آستانه جدایی، آدم‌های عقده‌ای و انتقام‌جو و ... دارد. این ذهنیت باعث می‌شود از روایت فیلم گرفته تا شخصیت پردازی در آن نخ نما باشد. باید از او پرسید روایت فیلم جدید شما چه تفاوتی با دیگر فیلم‌هایتان برای مثال با«شام آخر» که نزدیک به ۱۰ سال پیش ساخته‌اید دارد؟ جای این سوال و سوالاتی از این دست اما انگار اینجا و حالا نیست. اینجا و حالا جنجال‌سازی بی‌دلیل پیرامون فیلم باعث شده راه نقد درست بسته شود و به جای پرداختن به اصل به حاشیه پرداخته شود.

نویسنده : محمد جواد صابری



همچنین مشاهده کنید