یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اسطوره و متافیزیك


اسطوره و متافیزیك

مقاله حاضر در پی دفاع از این نظریه است كه موضوعاتی كه بعضا دربرخی از ادیان, تعلیم, تلقین و یا تقدیس می شوند در واقع دریافتهایی از جهان هستند كه در حوزه فلسفه قرار داشته و غالبا به عنوان نظریاتی فلسفی از طریق اسطوره های دینی تعلیم, تلقین و یا تقدیس می شوند در این صورت پیشنهاد و موضوع اصلی این مقاله این است كه انضباط فلسفی متافیزیك می تواند به گونه ای مشروع و مفید, در فهم اسطوره ها مورد استفاده قرار گیرد

در اواسط قرن بیستم این نظریه كه برخی ادیان نوعاً متضمن [گونه ای] متافیزیك هستند و این كه آنها نظرات متافیزیكی خود را در اسطوره هایشان بیان می كنند، نتیجه مشخصی در پی داشت. برای مثال مورخانی همچون هنری و اچ.ای. فرانكفورت . داستانهای قدیمی خاور نزدیك را بدون تفكیك عملكرد بیانی آنها از جنبه معرفتی شان، مورد بررسی قرار دادند. گرچه آنها پذیرفتند آن نوع تفكری كه در اسطوره ها یافت می شود، فاقد عنصر «جداسازی» است اما در عین حال استدلال كردند كه «اسطوره، گونه ای صورت شعری است [كه]... حقیقتی را اعلام می نماید.» «اسطوره ها صورت شعری حقیقت را عرضه می كنند.» طبق نظر فرانكفورت تخیلاتی كه در اسطوره ها می توان یافت- مثلا تصاویری كه درباره نیروهای كیهانی به شكل گاوهای نر یا عقاب ها، خدایان یا قهرمانان وجود دارد- اصطلاحاتی را ارائه می دهند كه از طریق آنها یك فرهنگ، تجربه خود درباره جهان را منعكس می سازد. این تفكرات تنها مربوط به نیروهای طبیعت مثلا طوفانها یا مرگ نیستند بلكه درباره مقولاتی انتزاعی همچون علیت، مكان و زمان نیز می باشند. اندیشه اساطیری درباره آنچه كه وجود دارد غیرقابل تفكیك از تخیلات بوده به گونه ای كه از طریق آنها مورد تفكر قرار می گیرد. بنابراین، اسطوره می بایست به طور جدی مورد لحاظ قرار گیرد، چرا كه آن یك حقیقت مهم _ اگر نه غیرقابل اثبات _ را آشكار می سازد، حقیقتی كه ممكن است ما آن را یك حقیقت متافیزیكی بنامیم.

همچنین «میرچا الیاده»استدلال می كند كه اسطوره شامل یك صورت غیرنقادانه اما معقول درباره فلسفه است، او می گوید: «آشكارا مفاهیم فلسفی جهان باستان همیشه در یك زبان نظری تنظیم نشده اند، بلكه نماد، اسطوره، شعائر، مراسم و سخن و بیان در سطوح مختلف و از راههایی مخصوص به خود، نظامی پیچیده مشتمل بر نظراتی منسجم درباره واقعیت نهایی اشیاء را به وجود آورده اند. نظامی كه می تواند به عنوان [عنصر] مقوم یا سازنده یك متافیزیك مورد لحاظ قرار گیرد.»اسطوره ها از زبان «هستی» ، «شدن [دگرگونی]» و یا «عدم» استفاده نمی كنند، بلكه طبق نظر ایلیاده، وقتی اسطوره ها به توصیف كیفیت چهره های گوناگون واقعیت موجود [مخلوق] می پردازند، آنها [در واقع] حوادث ماقبل تاریخ را توصیف نمی كنند بلكه بیشتر توصیف گر نمونه های اعلی و نخستینی هستند كه سازنده یك جهان بینی انسانی می باشند. بر این اساس زبان اساطیری به بیان داستانی مهم درباره ساختارهای «اوضاع و شرایط انسانی نیز می پردازد» .شاید منسجم ترین بیان درباره ارتباط میان اسطوره و متافیزیك تبیین كلیفورد گیرتز باشد. طبق نظر او، تعریف دین از یك طرف، عادات و خصوصیات قومی را با نوعی جهان بینی و از طرف دیگر مقوله اخلاق و ارزشها را با گونه ای فلسفه پیوند می دهد. «جنبه متافیزیكی دین، موجب عینی شدن امتیازات و ارزشهای ذوقی و اخلاقی می شود، بدین ترتیب كه در آن، امتیازات فوق به عنوان شرایط نافذ زندگی كه مندرج در جهانی با ساختاری ویژه اند و نیز به عنوان یگانه معنای مشتركی كه شكلی ثابت به واقعیت می دهند، ترسیم می گردند» . اسطوره ها در ایجاد این پیوند نقشی مهم به عهده دارند. همان طوری كه گیرتز خاطرنشان می سازد، «معانی صرفا می توانند در نمادها ضبط و نگهداری شوند، نمادهایی همچون: یك صلیب یا یك هلال » . این گونه نمادهای دینی كه در شعائر و مراسم به نمایش در می آیند و مرتبط با اسطوره ها می باشند برای كسانی كه نمادهای فوق برایشان واجد نوعی معناست، ظاهرا جامع مفاهیمی درباره هستی جهان، كیفیت حمایت زندگی هیجانی و عاطفی از آن و طریقی كه فرد می بایست تا زمانی كه در آن است، پیش روی خود قرار دهد، می باشند .گیرتز در ادامه می گوید كه فلسفه یكی از عناصر اصلی تمام ادیان است، بنابراین متافیزیك جزئی از تعریف خود دین است. هدف من در تحقیق حاضر اثبات این نكته نیست كه اسطوره ها، ضرورتا و یا اساسا شامل متافیزیك می باشند، بلكه منظور من این است كه اسطوره ها ممكن است متضمن دیدگاههایی متافیزیكی نیز بوده باشند و تا آنجایی كه آنها می توانند این گونه باشند، باید باب امكان چنین قرائتی از اسطوره ها به روی مفسران باز باشد.آشكارا، تفاسیر متافیزیكی، از جمله سه تفسیر فوق می توانند موجد فرضیات پرثمر و مفیدی برای مطالعه اسطوره ها باشند. این گونه تفاسیر می توانند حاوی سؤالات فلسفی مهمی نیز بوده باشند. سؤالاتی مانند اینكه تا چه میزان می توان تفكر و اندیشه استدلالی را به صورت داستان بیان نمود؟ و اینكه چه تفاوتی میان دریافت واقعیت در یك فرهنگ نسبت به فرهنگی دیگر وجود دارد؟ توجه به متافیزیك در اسطوره ها همچنین مشعر به سؤالات جامعه شناسی مهمی است؛ سؤالاتی از این قبیل كه آیا اسطوره های متافیزیكی می توانند برای توجیه نظامهای اجتماعی خاص مورد استفاده قرار گیرند؟ و اینكه آیا علاقه و توجه به اسطوره های فلسفی با بخشهای مختلف و تیپهای گوناگون جامعه همخوانی دارد؟گرچه نویسندگان مذكور صریحا و یا تلویحا به این نكته اشاره می كنند كه اسطوره های دینی دعاوی متافیزیكی دارند، اما به بسط و توضیح این اندیشه از یك دیدگاه فلسفی نمی پردازند. آنها به توضیح این مطلب كه معنای یك جهان بینی متافیزیكی چیست؟ و اینكه فرد چگونه می تواند از آن به عنوان موضوع حقیقت یا خطا سخن بگوید؟ نمی پردازند. هر طرح یا پیشنهاد فلسفی كه طبق آن بتوان ادعا كرد كه مفسران هنگامی كه در صدد فهم و دریافت اسطوره ها برمی آیند، باید به متافیزیك نیز توجه داشته باشند، الزاماً خود باید واجد گونه ای فهم (مفهوم) از یك متافیزیك اصیل و معتبر باشد. [البته] این آسان نیست. به عقیده من در غرب از زمان كانت اجماع عموم در میان فلاسفه این بوده است كه فلسفه به معنای تحقیق درباره واقعیت فی نفسه، دیگر چیز مشروعی نیست، حال یا بدین دلیل كه اوصاف مربوط به واقعیت فی نفسه نامعقولند و یا به این دلیل كه آنها در صورت معقول بودن نیز اثبات پذیر نمی باشند. بر این اساس، كسب معرفت فلسفی ناممكن است. بیشتر پیروان كانت، پدیدارشناسان، نظریه پردازان انتقادی، فلاسفه تحلیلی، نوپراگماتیسم ها و ساختار شكنان، علی رغم اختلافات مهمشان در دیگر زمینه ها، در این مورد خاص با یكدیگر توافق دارند.به قول یكی از دوستانم، تلاش برای دفاع از متافیزیك در یك بستر پست مدرنیسمی هنگامی كه خود عقلانیت زیر سؤال است، مانند بازآرایی صندلی های یك كشتی غرق شده است.

در ربع آخر قرن حاضر، عمل قرائت اسطوره هایی كه صریحا و یا تلویحا دعاوی متافیزیكی داشته اند، مورد پسند واقع نیست. هدف تحقیق حاضر، توصیه برای بازگشت به چنین نگرشی است.

تفسیر متافیزیكی اسطوره ها

این سخن كه اسطوره ای متافیزیكی است، چه معنایی دارد؟ تفسیر متافیزیكی اسطوره ها یعنی چه؟ بر اساس نگرش فوق، اجمالا می توان گفت كه اولا وظیفه اسطوره ها عرضه الگوها و نمونه هاست و ثانیا بعضی از این الگوها در حوزه خاص خود همه فراگیرند.این مطلب كه اسطوره، الگوها و نمونه ها را عرضه می كند متضمن این نكته است كه آن [اسطوره] تخیلاتی متافیزیكی را ارائه می دهد كه با آنها فرد می تواند به درك و دریافت جنبه های گوناگون جهان نایل شود. این معنا را به گونه ای برجسته می توان نزد گیرتز یافت. او استدلال می كند كه اسطوره ها هم به عنوان الگوهای واقعیت (نمایاننده ساختار آنچه كه هست) و هم به عنوان الگوهایی برای واقعیت (پیشنهاد ساختار آنچه كه باید باشد) عمل می كنند.به نظر بولتمان اسطوره های دینی به گونه ای نمادین به وجود آدمی به عنوان یك كل، راجع می گردند. الیاده نیز به چنین چیزی اعتقاد داشت. به هر حال تعبیر فلسفی یك اسطوره یعنی اینكه حوزه الگوی آن به عنوان جامع كل واقعیت در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر طبق تعریف ارسطو از متافیزیك، یك اسطوره متافیزیكی توصیفگر ویژگی خاصی است كه هر چیز از آن جهت كه یك چیز موجود است واجد آن می باشد، یعنی آن در صدد توصیف چیزی به عنوان یك موجود خاص نیست بلكه بیشتر در صدد توصیف آنچه كه اساسا [و كلا] وجود دارد، می باشد. بنابراین احكام متافیزیكی می توانند بدین صورت بیان شوند كه:«همه واقعیات انضمامی، Xهستند درجایی كهX بتواند به عنوان ذیروح، یا مخلوق خداوند و یا متشكل از نیروهای حیاتی كارمیك معنی شود. »اجمالا، معنای تعبیر و یا تفسیر فلسفی یك اسطوره این است كه آن، قالبی معرفتی برای درك و دریافت واقعیت فی نفسه را عرضه می كند.باید توجه داشت كه دریافت متافیزیكی فوق ضرورتا مستلزم رجوع به یك واقعیت فوق طبیعی نیست. اگر متافیزیك در معنای پیش از كانتی آن یعنی به عنوان تحقیق درباره واقعیات فوق طبیعی و ورای تجربی در نظر گرفته شود، به نظر می رسد كه بعضی از ادیان شامل متافیزیك به این معنا باشند و بعضی دیگر نباشند. برای مثال قطعات به جای مانده از كنفوسیوس و ماجهیما نیكایای بودا به دلیل بی توجهی شان به چنین معنایی از متافیزیك معروف می باشند. بنابراین فهم پیش از كانتی متافیزیك، وسیله ای مناسب برای مطالعه همه ادیان نیست. چرا كه بعضی از ادیان خیلی عملی و یا به اصطلاح این دنیایی اند. محدودیت دیگر چنین معنایی از متافیزیك این است كه ظاهرا فقط می تواند برای مطالعه آن دسته از ادیان سنتی ای مناسب باشد كه تنها مورد توجه گروه خاصی از روشنگران و كسانی است كه علاقمند به پیگیری این قبیل مباحث و نظرات می باشند. به هر حال متافیزیك به معنایی كه مورد نظر من است [صرفا] مربوط به موجودات فوق طبیعی نیست، بلكه بیشتر مربوط به ویژگی عام و كلی آن واقعیتی است كه ممكن است در موجودات فوق طبیعی وجود داشته و یا نداشته باشد. بطور خلاصه تا آنجا كه برداشت یك دین درباره واقعیت این است كه آن متضمن یك ویژگی عام است كه باید مورد لحاظ قرار گیرد، آن [دین] دارای یك متافیزیك می باشد.عده ای می گویند كه اسطوره نمی تواند شامل متافیزیك باشد. چرا كه قدما یا «مردمان نخستین» فاقد علاقه یا قابلیت جستجوی معرفت برای خود آن، جدای از معرفتی عملی كه در خدمت نیازهای آدمی باشد، بودند. تمایزی مشروع و اصولی میان معرفت «برای خود معرفت» و معرفت «برای ما» وجود دارد، كه اجتماعات دینی كلاً علاقمند به دومی می باشند. البته چنین تمایزی نباید افراطی باشد چرا كه در غیر اینصورت ما قادر نخواهیم بود تا معنای حضور و وجود متافیزیك در هر دین را روشن سازیم.

این مطلب حقیقت دارد كه ادیان نوعاً علاقه كمی به متافیزیك برای خود متافیزیك [از خود] نشان داده اند. اما آنها در عین حال به معرفت متافیزیكی به عنوان بخشی از احساسات، ادراكات و حالات متغیر فرد به منظور انطباق بر ماهیت حقیقی اشیاء علاقه نشان داده اند.

متافیزیك موجود در اسطوره ها نوعاً در خدمت چنین تبدیل و تغییری است. برای مثال اسطوره ها غالباً توصیفگر رفتاری هستند كه به عنوان یك آرمان قابل ستایش سرمشق قرار گرفته و یا به مثابه یك مثال هشدار دهنده مورد اجتناب و حذر واقع شده است. چنانچه رفتاری به عنوان یك عمل قابل ستایش، به خاطر انطباقش باطریق وجودی اشیاء، ارزش تقلید [الگوگیری] را داشته باشد و یا به دلیل عدم انطباقش با طریق مذكور مورد اجتناب قرار گیرد، در این صورت عمل فوق به عنوان زمینه ای كه دارای یك اهمیت متافیزیكی است، مورد لحاظ قرار خواهد گرفت. داستان هایی را به خاطر بیاورید كه نكته اصلی در آنها این است كه در برابر ظواهری چون ثروت، زیبایی و یا مقام و موقعیت، نیروهای نهایی و اصلی تری نیز در كارند.چنانچه نیروهای فوق عرضی به حساب نیایند بلكه به عنوان جنبه های [گوناگون] واقعیت فی نفسه در نظر گرفته شوند، در این صورت میان آداب و ویژگی های قومی [از یك سو] و متافیزیك [از سوی دیگر] پیوندی برقرار شده است.

بستر عملی شعائر و تشریفات اسطوره ها نوعاً این نكته را روشن می سازند كه معرفت متافیزیكی، تنها یك پاسخ نیست كه می توان به پرسش فردی روشنفكر درباره آنچه كه وجود دارد، داد بلكه آن بیشتر باید به عنوان معرفتی رهایی بخش یا نجات دهنده درنظر گرفته شود كه فرد با آن می تواند به زندگی خود در جهان جهتی شایسته بخشد.

آیا متافیزیك موجود در اسطوره ها می تواند

حقیقی باشد

شاید عده ای با این مطلب موافق باشند كه دست كم بعضی از اسطوره ها، الگوهایی را درباره جهان عرضه می كنند كه در جهت گیری فرد به سمت واقعیت فی نفسه مدد می رسانند اما این عده تمایلی به طرح موضوع پرسش از حقانیت دعاوی متافیزیكی نداشته باشند. اینها در واقع دو مسئله جداگانه اند و من با نظر مالینوفسكی موافقم مبنی براینكه پرسش از صدق و كذب اسطوره ها و اینكه آنها به نوعی منعكس كننده برخی مسائل می باشند در نهایت یك مسئله كلامی یا متافیزیكی است. تا مسئله ای مربوط به علوم اجتماعی. «انسان شناس وقتی اهمیت پدیده ای را بر حسب ارزش اجتماعی و بقای فرهنگی آن می سنجد در واقع كار را تمام كرده است.»به هر حال اگر فرانكفورت، الیاده، گیرتز و خود من در این ادعا كه دست كم بعضی از اسطوره ها متضمن دعاوی متافیزیكی هستند بر حق بوده باشیم در این صورت مسئله حقانیت یا عدم حقانیت دعاوی متافیزیكی موضوعی نیست كه صرفاً مورد توجه فلاسفه بوده باشد، همه كسانی كه به مطالعه و بررسی اسطوره ها می پردازند- همه مفسران _ با فرضیاتی كه بعضاً فلسفی هستند به متون مورد بررسی خود نگاه می كنند. یكی از مهمترین فرضیات فلسفی مفسران درمطالعه اسطوره ها فرض معنادار و یا بی معنا بودن آنها به لحاظ معرفتی است. اگر فردی با این فرض به مطالعه اسطوره ها بپردازد كه آنها دعاویی متافیزیكی یا مشعر بدانها دارند در این صورت او می بایست گونه ای فهم اجمالی از كیفیت حقیقی بودن آنها را نیز داشته باشد، یعنی تفسیر او مستلزم معیاری درباره حقیقت متافیزیكی است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.