شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

هری پاتر، ناصر الدین شاه و چه گوارا


هری پاتر، ناصر الدین شاه و چه گوارا

تحایا و درودهای مخصوصیه قجری، پیشکش رفقایی که دل نوشته های ناصر الدین شاه روشنفکریان را هر یومیه مطالعه نموده و نرخ سرانه مطالعه را همین طور بالا می برند!؟ یحتمل تا حالا روایاتی …

تحایا و درودهای مخصوصیه قجری، پیشکش رفقایی که دل نوشته های ناصر الدین شاه روشنفکریان را هر یومیه مطالعه نموده و نرخ سرانه مطالعه را همین طور بالا می برند!؟ یحتمل تا حالا روایاتی من باب میرزا ارنستوخان چه گوارا شنفته و پیرامون زندگانی پرطمطراق و کچیر ایشان، چیزهایی دستگیر شده اید. زد و یومی تصمیم گرفتیم تا از مملکت آرجانتین دیدن فرمائیم و دیداری نیز از رفقای چریکی خود یعنی میرزا فیدل خان کاسترویی، ساموئل خان بولیواری و داداش ارنستوخان چه گوارایی تازه کنیم. عارضم که سفر به ینگی دنیا، طوعا و کرها عنان خستگی ما را بریده بود که در بلد سانتاکروز بولیوی اطراق نمودیم; تصمیم بر آن شد که چرخی فی الاطراف بزنیم که شاید فرجی حاصل شده از آن زاد و بوم نیز، همسری اختیار کنیم تا روابط مان با ممالک سرخ پوستی حسنه شود; عده ای شاید خرده بگیرند که ما آمار ازدواج هایمان من باب کمیت بالا گرفته لیکن مانند میرزا مهدی خان دل روشن و میرزا پژمان خان موسوی نیستیم که فقط بر روی حیفا و نانسی کلیک کرده و دم از کیفیت می زنند؟! معهذا بر این احوالات بودیم که ناگاه چه گوارا با قاطر سفیدش بر جلوی ما سبز شد در حالی که خونسرد و با طمانینه چوپوق دود می کرد؟! نامرد چنان دود حاصله را به شکل حلقه و قلب بیرون می داد که انگار دهانش، کلیشه مخصوصیه داشته باشد. فی الفور پرسیدیم که داداش ارنست چگونه شد ریاست بر بانک مرکزی و صدارت وزارت صنعتیه کوبا را ول کردی، دوباره پی امورات انقلابی روان شده ای؟! ارنست جیگر در حالی که قیافه ای شاهکار و با جبروت به خود گرفته بود، گفتن کرد: من کفتر جلد لیبرالیسم آمریکای جنوبی بوده لیکن میز و صندلی نشینی و قاعده ای از این سوسول بازی های سیاسی، مناسب احوال ما نیست؟!

دیگر اینکه منجیلک را گفتیم بساط بلیارد را برپا کند تا به همراه داش چه گوارا و آلبرتو علی الحساب یک دست بازی و لعبه کنیم شاید که به قاعده ای قلیل این بنی بشر از زندگانی فاز تفریح هم بگیرد من باب اینکه شنفته بودیم ارنست خان از دوازده سالگی به جای یک قل دوقل، پلی استیشن دستی و گرگم به هوا، به مطالعه کتب فروید، بودلر و هایدگر اهتمام داشته است؟! (اول بار سناریوی فیلم مردی که زیاد می دانست از زندگانی ارنستو خان چه گوارایی، اقتباس شده است.)

عارض به حضورتان که وقتی از ینگی دنیا به سمت فرنگ شدیم در طریق بریتانیا با شبابی تصادفی، هری پاتر نام معرفت یافتیم که جل الخالق، امور یاللعجب و شگفتی از خود نشان داده و کف قاعده قلیلی را بریده بود. هری پاتر گویا تازه از زندان مخوف آزکابان گریخته بود تا به همراه میرزا پرفسور پویین، گیتی را سحر و جادو کنند و عده ای بیکار را به سر کار ببرند؟! آن هم سر چه کاری؟! روی سخن به آنانی دارم که استادینگ ماجرایه های عناصر خلقتی چون هری پاتر را نشان از روشنفکری دانسته، من بعد خواندن کتب فلسفی، مدعی شده و فکرون می کنند که از همه عالم برترند.

فی المثل اصغر آقا نیز با مطالعه چند کتاب از نیچه، چه گوارا، بودلر و برتراند راسل، سریعا جوگیر شده و ادعای آن دارد که به جای باراک خان اوبامایی کاندیدای پرزیدنتی مملکت اوتازونی شود لیکن در این موقع است که ضرب المثلی چینی می فرماید: آدم را سگ بگیرد، جو نگیرد؟!

دیگر این که گاهی مواقع در یک جلوس خانوادگی یک دهان لق پیدا می شود و از نقال جمع بابت خوب حرف زدن و سخن راندن، آشمالی می نماید. شخص مربوطه نیز فورا بالا خانه را اجاره داده، طریق شارع و میدان انقلا ب در پیش گرفته تا از کتب فروشی ها، چند کتاب دهان پرکن تهیه و به خواندن آنها، اکشن می نماید.

لا محاله ایشان هوای کاذبیه ای یافته، پرستیژ گرفته و در مجالس متعدده از جایگاه شخصی دانا به خطابه وعرض کمالا ت می پردازند.

آخر کسی نیست که بگوید ای غاز قولنگ، تو که هنوز نمی دانی هابیل با بیل قابیل را کشت یا قابیل با بیل هابیل را کشت، چگونه به تفسیر سخنان مارکس، وبر، ارسطو و مالیخویایی عمو جعفر می پردازی؟! قاعده ای لا یوصف بدین مراحل نیز افاقه نکرده فی الجهت مدل ریش مخصوصیه گذاشته، گیس های خود چنان نسوان بلند کرده و من باب تریپ گذاری و تشخص هر سه چهار دقیقه ایضا سیگاری روشن می نماید تا دور و بری ها، دستگیرشان شوند که طرف، روشنفکر تشریف دارند!؟ قاعده ای تازه به دوران رسیده ایضا در دیالوگ های یومیه از کلمات فرنگی استفاده برده ودر مترو یا اتوباس به حفظون عبارات انگلیشی، تایم می گذرانند. ایشان فی الکل در زندگانی، عمری را به خود فریبی محض سرکرده، تمام هست و نیست شان در یک تیپ ظاهری خلا صه شده که اگردرونی آنها وارسی کنی جز مغزی فندقی چیزی مشاهده نکنی؟! آخر مگر یک دست ریش بزی پرفسوری، یک چوپوق، یک دست لباس جلف موروثی از پدربزرگ فنا شده به همراه لفظ قلم سخن گفتن می شود روشنفکری؟!

دیگر این که قاعده ای نیز چنان محاسن بلند می کنند که گمان می رود خدای ناکرده ریش هایشان با پاچه بز پیوند خورده و عن قریب بیم آن می رود که به علت ازدیاد ریش و پشم مربوطه دچار چولفتگی شده مانند ماست بر روی زمین پخش شوند؟! ایشان با این احوالا ت، محاسن دومتری و ریش و پشم ضایع اصولا کباده ادب و هدایت به سینه زده هر چه اراجیف در مغز تهی خود دارند را یکجا به گوش های مفت، قالب می نمایند.

لیکن روشنفکری آن بوده که فارغ از تعصبات فکری و تظاهرات اسکولی فقط از منظری مترقیه به امورات پرداخته و گرنه که بزمش غلا محسین نیز محاسن بیوتیفول داشته، گیس های الا غ عمو جبار نیز آبشاری بوده و از دهان کتوی نه نه رودابه نیز چنان سیگار، دخان و دود بیرون میآید. روزگارتان عشرون فعلا خداحافظون.

نویسنده : مهدی دل روشن