پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
ملت عشق
غزل کوچ سروده کاظم بهمنی با زبانی ساده و بیآلایش آغاز میشود، با تصویری از سرسپردگی و تسلیم شاعر و با ردیفی که در ظاهر متضمن گونهای از یاس و ناامیدی است.
لیکن تعقیب هر یک از ویژگیهای فوق در ادامه و سیر کلی غزل روند تحول و تکامل خاص خود را طی میکند.
الف) زبان شعر
همچنان که اشاره شد، غزل با زبانی ساده و بیآلایش و در عین حال استعاری آغاز میشود. بلافاصله در بیت دوم شاعر با زبانی روایی ـ و نه استفهامی ـ سوالی را مطرح میکند که با بهرهگیری از آن از طریق پاسخهایی که در ادامه به این سوال میدهد، سیر غزل را دگرگون میکند.
در ابیات بعد جلوههایی از تفکرات ذهنی شاعر «تیر از جایی که فکرش را نمیکردم رسید...» و حتی بیان آمرانه در مصرع «پرت کن ما را به دوزخ...» به چشم میخورد. در مصرع آخر با تکرار قید «همچنان»، شاعر غزل را با پافشاری بر خواسته و تاکید بر سرگردانی خود به پایان میرساند.
ب) تصویرپردازی
در مطلع غزل با خلق تصاویری از شاخه و برگ و خزان شاعر ذهن مخاطب را به منظرهای زنده و فضایی ملموس میبرد. در بیت دوم هرچند حضور واژه «جبرت» ذهن را از آن تصویر جدا میکند، اما در ۳ مصرع بعدی باز تابلوهایی میآفریند و ذهن مخاطب را تنها برای چند لحظه به تماشای هر یک از آنها دعوت میکند. توالی چنین تصاویری در ظاهر و در دنیای واقع بسیار دور و نامربوط به یکدیگر به نظر میرسد، ولی شاعر علیرغم تنوع این تصاویر نمادین، مضمونی کمابیش مترادف را در این قالبها جای داده است.
از بیت چهارم تغزل در تصویرپردازیها پررنگتر میشود و از بیت ششم بتدریج تصویرها معناگراتر و اسطورهای میشوند.
ج) درونمایه و خط سیر غزل
شاعر با بیانی که روایی نیست و کاملا بر پایه تصویرپردازیهای متنوع استوار شده است، خط سیری را دنبال میکند که نشانگر احوال خاص یک عاشق و مرحله به مرحله تجربه عشق اوست.
«شاخه را محکم گرفتن این زمان بیفایده است»: عاشق از مقاومت در برابر عشق، خسته و ناامید شده است، «برگ میریزد، ستیزش با خزان بیفایده است»: گویا عاشق ـ به سبب چهره زرد و هجرانی که طالع اوست ـ به برگی خزان زده تشبیه شده است و خزان ـ که نمودی از زمان وقوع هجران و جدایی برگ از شاخه است ـ نمادی از عشق یا ـ بهتر بگوییم ـ «جبر عشق» است.
«باز میپرسی چه شد که عاشق جبرت شدم/ در دل توفان که باشی بادبان بیفایده است»: در بیت دوم معشوق با سوالی تکراری ـ سوالی که ازجمله سوالات خاص معشوق است ـ از عاشق دلیل سرسپاری و تسلیمش را جویا میشود و عاشق ـ به شیوهای که خاص عاشقان است ـ دلیلی را بیان میکند که مبین واضح و بدیهی بودن دلیل عشق اوست. کما این که «توفان» مظهری از «جبر» خداوند است پس هیچ اراده و اختیاری در مقابل جبر معشوق نمیتواند عاشق را از دریای عشق «نجات» دهد.
«بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت/ دست و پا وقتی نباشد نردبان بیفایده است»: شاعر از تصویر شکستن بادبان در توفان بیت قبل بهرهگیری کرده تا در آغاز این بیت به تصویر شکستن بال پرنده برسد. کما این که در این بیت با ۲ تصویر متفاوت مضامین تقریبا مترادفی را خلق کرده است. عاشقی که راه نجاتی از دریای عشق برایش وجود ندارد، چون پرنده بال شکسته و انسان بیدست و پایی اسیر است. این اسارت توان کوچ و تغییر را از عاشق گرفته است. شاید به این دلیل که باز هم بنابر جبر عشق عاشق همواره در احاطه معشوق است.
«تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم/ سعی من در سر به زیری بیگمان بیفایده است»: در این بیت عاشق تلویحا از معشوق گلایه میکند و به دلیلی دیگر باز او را مقصر قصه عشق میداند؛ چراکه همان گونه که اعتراف میکند او در این مرحله تلاش کرده نقشی در دامن زدن به قصه عشق نداشته باشد.
«تیر از جایی که فکرش را نمیکردم رسید/ دوری از آن دلبر ابروکمان بیفایده است»: گویا این بیت نمودی از افکار شاعر و نه مباحثه او با معشوق است و لذا عاشق پس از گذراندن این فکر و نتیجهگیری از ذهن خود باز خطاب به معشوق میگوید: «در من عاشق توان ذرهای پرهیز نیست/ پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بیفایده است».
«از نصیحت کردنم پیغمبرانت خستهاند/ حرف موسی را نمیفهمد شبان، بیفایده است»: شاعر در این بیت به داستان موسی و شبان اشاره میکند و با تشبیه خود به شبان، در بیت آخر با تلمیحی به این سروده مولانا ـ که مقام «سوخته جان» را بالاتر از همه مقامها معرفی میکند ـ اشاره مینماید: «موسیا آدابدانان دیگرند/ سوخته جان و روانان دیگرند/ ملت عشق از همه دینها جداست/ عاشقان را ملت و مذهب خداسـت».
«من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا/ همچنان میگردم، اما همچنان بیفایده است»: شاعر در نهایت مقامی چون شبان عاشق طلب میکند تا همچون او همه هستی خود را فدای معشوق خویش کند، اما اعتراف میکند که هر چقدر تلاش کرده است هنوز به مقام «سوخته جان» نرسیده و همچنان در حیرت و سرگردانی به سر میبرد.
● کوچ
شاخه را محکم گرفتن این زمان بیفایده است
برگ میریزد، ستیزش با خزان بیفایده است
باز میپرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل توفان که باشی بادبان بیفایده است
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بیفایده است
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بیگمان بیفایده است
تیر از جایی که فکرش را نمیکردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بیفایده است
در من عاشق توان ذرهای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بیفایده است
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خستهاند
حرف موسی را نمیفهمد شبان، بیفایده است
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان میگردم، اما همچنان بیفایده است
زهرا اسدیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست