شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

گرایش امام به فلسفه اشراق بیشتر بود


گرایش امام به فلسفه اشراق بیشتر بود

حضرت امام خمینی چه در فلسفه اشراق و چه در فلسفه مشاء یا بوعلی صاحب نظر بودند و در هر كدام حرف و نظر تازه دارند اما اساساً گرایش ایشان به اشراق بیشتر از گرایش به فلسفه و مكتب مشاء است

● جایگاه علمی امام در گفت وگو با آیت الله سیدمحمد موسوی بجنوردی

توجه به فلسفه ملاصدرا از طرف امام خمینی زمانی بود كه در حوزه كتاب ایشان را نجس می دانستند و حتی رفت و آمد با كسانی كه ملا را قبول داشتند نادرست شمرده می شد. اما پس از گذر زمان اكنون شاهد آن هستیم كه این فلسفه جا افتاده و ترویج می شود و حتی برای آن كنگره برگزار می شود. امام چه دیدی راجع به این فلسفه داشتند و نقش ایشان در تحولات چه بود؟

حضرت امام خمینی چه در فلسفه اشراق و چه در فلسفه مشاء یا بوعلی صاحب نظر بودند و در هر كدام حرف و نظر تازه دارند. اما اساساً گرایش ایشان به اشراق بیشتر از گرایش به فلسفه و مكتب مشاء است. ملاصدرا در كتاب اسفار یك نحو تقارب و امتزاج بین مشاء و اشراق برقرار كرده و معجونی ساخته كه به حقایق خیلی نزدیك شده است. در اسفار اربعه ای كه تنظیم كرده نسبت به خداشناسی و خداباوری و رسیدن به حقایق هستی و نیز رسیدن به واقعیت عبودیت و بندگی و نسبت به خدا و مسئله شناخت مطالب ویژه ای دارد. برهمین اساس می بینیم آنهایی كه مشرب اشراقشان بر مشرب مشاء می چربد علاقه ویژه ای به فلسفه ملاصدرا دارند. امام نیز از این جمله بود. ایشان به حدی بر فلسفه ملاصدرا مسلط بود كه از بعضی شنیده بودم زمانی كه در قم درس می گفتند شاگردهای اولیه ایشان به این نتیجه رسیده بودند كه ملاصدرا خودش به این خوبی نمی توانست مطالب را بیان كند. از جمله این افراد می توان به دكتر مهدی حائری یزدی فرزند مرحوم آیت الله العظمی شیخ عبدالكریم حائری اشاره كرد. گاهی انسان ممكن است اصطلاحات عرفانی را به خوبی بلد باشد یعنی به عرفان نظری كاملاً مسلط باشد اما از عرفان عملی كه همان سیر و سلوك است حظی چندان نداشته باشد. این باعث می شود كه آن عرفان نظری هم نمود پیدا نكند. اما امام در عرفان عملی و سیر و سلوك نیز تبحر داشت. كسی كه تبحر داشته باشد می تواند به واقعیت نزدیك تر شود. امام این خصوصیت را داشت. ایشان از فلسفه ملاصدرا حرف های بالاتری می زد. علاقه خاصی به محی الدین عربی و به مسلك او داشت. سابق براین فقها به عرفا خوش بین نبودند. زیرا عرفا برحسب ظاهر حرف هایی می زدند كه فقها می گفتند اینها كفر است. مثل وحدت وجود و موجود. كه فقها می گفتند منافات با توحید دارد و به معنای انكار توحید است. در حالی كه عرفا بر آن بودند كه عالی ترین مراتب توحید چنین است. امام تحول عظیمی به راه انداخت یعنی مسئله ایمان را جلوه داد و آمیخته با آیات و روایات كرد و آن را با معارف دینی عجین كرد. در حالی كه عرفان جدای از معارف دینی بود. پس از این آمیختگی حیثیتی شد كه كسی دیگر نمی توانست ایراد بگیرد. ایشان در عین حال یك فقیه بسیار بزرگ بود. اعلم بودند، اصولی بودند، متكلم بودند، با این ابزار وارد عرفان شده و لذا در آن موفق شدند. تحول و كار عظیم دیگری كه صورت گرفت و به نظر من كار برجسته ای بود؛ اینكه عرفا گوشه گیر بودند و منزوی از خلق. امام با عرفان آمد انقلاب كرد، حكومت تشكیل داد. با بزرگترین قدرت های جهانی درگیر شد تا آخر حرف خود را زد و ایستادگی كرد و تحول ایجاد كرد. همان عارفی كه در سیر و سلوك عملی و عرفان نظری درجه یك بود با استعمار و استعمارگران در ظرف این ۱۴ ، ۱۵ سال درگیر و پیروز شد و حكومت اسلامی تشكیل داد و نشان داد كه سیاست جدای از عرفان نیست. برخلاف این برداشت غلطی كه هر كس وارد عرفان می شود نباید وارد سیاست بشود یا اینكه از فقها اگر وارد عرفان شدند نباید به او نزدیك شد. امام سیاست و عرفان و فقه و فلسفه را به یكدیگر نزدیك كرد و نشان داد با یكدیگر تغایر و منافات ندارند و از هركدام این علوم در جایش باید استفاده كرد.

● ولی امام گهگاه گریزی به فلسفه یونان و ارسطو داشته و آن را نقد كرده اند و نیز جملاتی دارند كه فلسفه یونان ربطی به اسلام ندارد.

آنها كه شاگردهای امام بودند و مبانی ایشان را داشتند روش شان كاملاً جدید بود. نه روش ارسطو را به تنهایی می پذیرفتند و نه به كلی آن را انكار كرده اند. یكسری از مسائلی كه ارسطو مطرح كرده واقعیات غیرقابل انكار است. اما هرچه هم گفت نمی توان گوش كرد. پس معجونی به وجود آمد از فلسفه بوعلی، اشراق و ملاصدرا البته خود صدرالمتالهین این تقارب را ایجاد كرده بود. امام اسفار را تكمیل و نقص های این معجون را برطرف كرد. به نحوی كه می توانیم بگوییم این فلسفه جدید امتیاز خاصی نسبت به دیگران دارد. این شامل متقن ترین آرا نسبت به معارف اسلامی و خداشناسی بود و آرای پیشین را نیز روشن تر و مستحكم تر ساخت. من اعتقاد دارم امام بحق بنیانگذار این فلسفه اسلامی است.

● با توجه به اینكه اصول فقه ما بر فلسفه ارسطویی بنا شده در حالی كه امام به آن نقد داشته اند نوآوری های امام در مبانی فقه چه بوده است؟

امام در نگاهش به فقه هیچ گاه فلسفه را مخلوط نمی كرد و نگاه او نگاه عرفی بود. فقه فلسفه عملی اسلام است. یعنی فقه متكفل است به بیان احكام و قوانینی در آنچه مورد ابتلای افراد جامعه است به طور روزمره. زمانی برای حل مسائل فردی فقه می نویسیم و به فكر جامعه نیستیم. مشكلات جامعه را نمی شناسیم. طبیعتاً چیزی كه می نویسیم نمی تواند مشكلات جامعه را حل كند. روش امام عكس این بود. اول جامعه را می دید، بعد وارد فقه می شد. لذا نظر به عمق مشكلات جامعه داشت. از سوی دیگر امام معتقد بود اسلام دینی جهانی است و از حیث جغرافیا و زمان محدود به مكان و زمانی خاص نیست و از گستردگی برخوردار است. پس یك مجتهد نمی تواند در طرز تفكرش برای احكام دینی از عینك ایران یا جزیره العرب نگاه كند. اسلام فوق این مرزها است و احكام به نحوی باید باشد كه این دین را در اروپا، آسیا و همه جهان بتوان پیاده كرد. اگر با این دید وارد فقه شویم و عناصر زمان و مكان را در اجتهاد خود دخالت دهیم مسلماً دید ما تفاوت خواهد داشت. به همین جهت این دید را می توان از بزرگترین تحولاتی دانست كه در فقه انجام شد. ایشان اعتقادشان این بود كه اسلام سیستم حكومتی و نظام حكومتی دارد. برخلاف بعضی ادیان كه می توان در هر سیستمی آنها را پیاده كرد. اسلام سیستم مخصوصی برای حكومت دارد و قائل است به حكومت قانون بر مردم. اسلام نظرش این است كه هیچ گاه فرد حكومت نمی كند. قانون اسلام است كه بر مردم حاكم است و قانونگذار خداست و بالطبع حاكم اصلی او است. در جامعه اسلامی، افراد مجری قانون اند همان طور كه خود پیامبر (ص) بود. حال اگر با این دید نگاه كنیم و بگوییم حكومت جزء احكام اولیه است و اسلام نظام حكومتی دارد آیا می شود فقه جدای از حكومت باشد و به مسائل فردی محدود شود؟ مقرراتی كه در فقه ما مطرح است حكومتی است و نه فردی. این مسائل خیلی مهمی است كه مبنا هستند و گاهی می بینیم با این نظر در موقع فتوا مسئله عوض می شود و فتواها به گونه ای دیگر صادر می شوند.

● این گفته امام كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها برای حكومت مناسب نیست ناظر بر همین مسئله است؟

یعنی فقها زمان و مكان یا اوضاع جامعه را درنظر نمی گرفتند و فقط براساس ادله تصمیم می گرفتند. مسلماً اگر بنده با آگاهی به ادله نگاه كنم برداشت من از آیه و روایت فرق خواهد داشت با كسی كه از جامعه باخبر است. اجتهاد مصطلح اجتهاد سنتی است. امام معتقد بود فقه، فقه سنتی جواهری است اما اجتهاد اجتهاد پویا است. پویایی در اجتهاد یعنی باید همیشه حركت اصلاحی داشته باشیم یعنی با دید باز به مسائل اسلام نگاه كنیم. اما وقتی ما معتقدیم اسلام هیچ وقت به بن بست نمی رسد و همه مشكلات را بیان می كند این متضمن این است كه تمام مسائل جامعه را بدانیم. موضوع شناسی مسئله مهمی است. شاید موضوعی به بنده مربوط نباشد پس باید به كارشناس مربوط به آن فن رجوع كنم. گاهی یك موضوع را روانشناس باید تشخیص دهد یا جامعه شناس، یا پزشك، یا فیزیولوژیست و حتی اقتصاددان نظر بدهد. فقیه در موضوع شناسی باید از كارشناسان علوم مختلف كمك بگیرد. پس از توضیحات آنان اظهارنظر كند. و در اظهار نظر خود از همان ادله ای كه از فقه دارد با ابزار كتاب و سنت و عقل و اجماع استفاده كند. این اجتهاد پویاست و جامعه با كمك چنین اجتهادی به بن بست نمی رسد.

ضحی معتمدی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید