یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

عرفان, نگاه هنری با الاهیات


عرفان, نگاه هنری با الاهیات

هیچ هنرشناسی در هنر به جستجوی معنی ــ از نوع معنایی كه در یك عبارت تاریخی یا جغرافیایی یا فیزیكی یا هندسی مطلوب است ــ نخواهد بود معنی در هنر همان صورتی است كه شما را مسحور خود می كند

«عرفان» چیزی نیست مگر «نگاهِ هنری و جمال شناسانه نسبت به الاهیّات و دین.» ازین چشم انداز، هیچ دین و مذهبی وجود ندارد كه در آن نوعی «عرفان» وجود نداشته باشد. حتی اگر كسانی باشند كه، به هر دلیلی، یك دین و مذهب جدید را «اختراع» كنند و عده ای هم، به طور مفروض، بدان مذهب و دین «ایمان» بیاورند، پس از مدّتی خود به خود به دو گروه تقسیم می شوند:

۱) آنها كه این دین و مذهب را با نگاهی جمال شناسانه و هنری (یا به قول قدما: ذوقی) می نگرند. اینان عارفانِ آن دین و مذهب خواهند بود.

۲) آنها كه چنین نگاه هنری و جمال شناسانه ای نسبت به آن دین ندارند. چنین كسانی بیرون از دایره عرفان آن دین و مذهب قرار خواهند داشت

اگر كسی این سخنان ساده و بدیهی را به درستی دریافته باشد به روشنی درمی یابد كه، بر این اساس، هیچ دین و مذهبی در تاریخ ظهور نكرده مگر اینكه بعضی از پیروان آن در شمار عرفان آن مذهب قرار داشته اند. به تعبیری دیگر، هیچ دین و مذهبی وجود ندارد كه در آن نوعی عرفان وجود نداشته باشد. نتیجه دیگری كه از این «اصل» می توان گرفت این است كه «عرفان» دارای طیف های بی شمار است، زیرا «نگاه های هنری و جمال شناسانه» بسیار است. بنابراین، مفهوم «عرفان» یك امر ثابت و مستمر نیست، بلكه با تحوّلات تاریخی و فرهنگی جوامع، پیوسته در تحوّل است. همان گونه كه تجربه های هنری و خلاقیّت های ذوقی جامعه دارای پست و بلند تاریخی است، عرفان موجود در آن فرهنگ نیز می تواند تعالی و انحطاط داشته باشد. هر كس با فرهنگ ایران دوره اسلامی مختصری آشنایی داشته باشد. این نكته را به ضرورت احساس می كند كه عرفان اسلامی در ایران، در طول چهارده قرن، یا دقیق تر بگوییم: در طول دوازده قرن، از آغاز تا اكنون، در سیر خویش دارای پست و بلندهای بسیار است.

دستاورد مهم دیگری كه این نظرّیه می تواند به ما ارائه دهد این است كه «عارف بودن» امری است نسبی و به قول قدما ذات مراتب تشكیك. یعنی همان گونه كه روشنی و تاریكی دارای درجاتی است، عرفان نیز دارای درجات است. از باب تمثیل: روشنی داخل یك اطاق وقتی پرده را كشیده ایم و چراغی هم روشن نیست، با روشنی همان اطاق وقتی كه چراغی روشن شود متفاوت خواهد بود و با درجه نوری كه آن چراغ دارد می تواند كم و زیاد شود. بر همین قیاس تا وقتی كه از اطاق بیرون آییم و به روشنی آفتاب برسیم، آفتاب سحرگاه یا آفتاب نیم روز، آفتاب زیر ابر یا آفتاب یك روز بی ابر تابستان در نیم روز، اینها همه مصادیق روشنی است ولی یكسان نیست. همان گونه كه هنرها، در طول تاریخ، اوج و حضیض دارند عرفان و تجربه عرفانی نیز می تواند اوج و حضیض داشته باشد.

غرض از یادآوری این بدیهیّات این بود كه بگویم عرفان، مثل هر نگاه جمال شناسانه و هنریی، دارای دو وجه یا ساخت است: از یك سوی «عارفی» كه با تجربه های هنری و خلاّق خود دین و مذهب را می نگرد و آن دین و مذهب را وجه هنری و ذوقی (= عرفان) می بخشد و از سوی دیگر كسانی كه در پرتو خلاّقیت و نگاه هنری او به آن دین می نگرند و عرفان حاصل از نگاه او را تجربه می كنند اینان نیز به گونه ای دیگر عارفان آن مذهب اند، در حدّ سیر و سلوك در تجربه های ذوقی او.

در این چشم انداز، هم با یزید بسطامی عارف است، به عنوان كسی كه تجربه دینی اسلامی را وجه هنری و ذوقی می بخشد، و هم كسانی كه در پرتو تجربه ذوقی و هنری او می توانند اسلام را از نگاهی ذوقی و هنری بنگرند. اینان نیز به گونه ای دیگر عارفان اسلام به شمار خواهند آمد. از باب تمثیل می توان گفت هم كسی كه یك ملودی موسیقایی برجسته می آفریند دارای تجربه هنری است و هم تمام كسانی كه از آن ملودی لذّت هنری می برند. هم كسی كه یك تابلو نقّاشی بدیع می آفریند دارای تجربه هنری است و هم تمام كسانی كه با ادراك هنری آن تابلو نقّاشی را می نگرند دارای تجربه هنری اند. وقتی حافظ غزلی سروده است به آفرینش یك تجربه هنری و ذوقی و ادبی دست زده است و تمام كسانی هم كه در طول تاریخ از غزل او لذّت هنری و ذوقی بُرده اند، دارای نوعی تجربه هنری و ذوقی به شمار می روند. پس همان گونه كه مصادیق تجربه هنری و جمال شناسانه بسیار است، مصادیق تجربه عرفانی نیز بی شمار خواهد بود.

هر تجربه دینی در آغاز خود تجربه ای ذوقی و هنری است. ولی در طول زمان دست مالی و مبتذل می شود، كلیشه می شود و تكراری می شود. نگاه عارف این تجربه مبتذل و دست مالی شده و تكراری را «نو» می كند و به صورتی در می آورد كه ما تحت تأثیر آن قرار می گیریم و فراموش می كنیم كه این همان تجربه پیشین و تكراری است. نقش هنر در تاریخ همواره همین بوده است كه جهان كهنه را در نظر ما نو كند و زندگی روزمرّه و مبتذل را با چشم اندازی دیگر در برابر ما قرار دهد كه آن كهنگی و ابتذال را فراموش كنیم. نگاه عرفانی به دین نیز همین ویژگی را دارد كه نمی گذارد ما با صورت تكراری و كلیشه شده دین ــ كه نقشی است اُتوماتیكی و فاقد حضور قلب ــ روبرو شویم.

اینهمه حرف های بدیهی را برای آن گفتم كه خوانندگان این یادداشت، اگر نمی دانند بدانند كه «عرفان نگاه هنری به الاهیّات و دین» است و این «نگاه هنری» امری است كه با تحولات تاریخی و فرهنگی جامعه دگرگونی می پذیرد و همان گونه كه تجربه جمال شناسانه و هنری امری است شخصی، تجربه عرفانی نیز امری است شخصی و غیر قابل انتقال به دیگری. اگر هزار نفر (در یك زمان) در برابر یك تابلو نقاشی یا یك ملودی موسیقی قرار گیرند، تأثّرات آنها، به ظاهر، مشابه و یگانه می نماید اما در عمق، هر كسی التذاذ و تأثّر ویژه خود را دارد كه غیرقابل انتقال به دیگری است. به عنوان اصل دوّم این نظریّه ناچارم كه مطلب را بدین گونه خلاصه و بازگو كنم كه:

۱) تجربه عرفانی، مثل هر تجربه ذوقی و جمال شناسانه و هنریی، امری است شخصی.

۲) تجربه عرفانی، مثل هر تجربه ذوقی و هنریی، غیرقابل انتقال به دیگری است.

۳) تجربه عرفانی، مثل هر تجربه جمال شناسانه ای، غیرقابل تكرار است.

به زبان بسیار ساده می توان این مسأله را به یاری این تمثیل بیان كرد كه وقتی ما در یك اتوبوس از مشهد به تهران حركت می كنیم، به ظاهر، همه مسافر یك اتوبوسیم اما وقتی به درون افراد رسیدگی شود، هر كس ازین سفر قصدی دارد كه با آن دیگری مشترك نیست: یكی می خواهد در دانشگاه ثبت نام كند، دیگری مقصدش خرید لباس است و آن دیگری دیدار خواهر یا برادرش و... ما نیز وقتی در برابر یك تابلو نقاشی قرار می گیریم، هر كس عوالم درونی خود را دارد كه با عوالم درونی شخصی كه در كنار او ایستاده به كلی متفاوت است. بنابراین، تجربه هنریی كه از آن تابلو دارد با تجربه هنری فردی كه در كنار او ایستاده و او هم بدان تابلو می نگرد، به كلی متفاوت است. حتی اگر هر دو تن با یكدیگر به توافق برسند كه این تابلو «بی نظیر» است یا «زیبا» است یا... این توافق توافقی است در حد الفاظ. در عمق تجربه هنری آنان توافقی حقیقی امكان پذیر نیست زیرا دو تن كه در تمام حالات روانی یكسان باشند هرگز در تاریخ قابل تصوّر نیست. می توان برادران یا خواهرانی را یافت كه به صورت، چندان به هم شباهت دارند كه حتی پدر و مادر هم آنها را از یكدیگر نمی توانند تمیز دهند و با دشواری روبرو می شوند، اما دو تن كه جهان درونی آنها یكسان باشد، در تاریخ تحقّق نیافته است. بنابراین، تجربه هنری غیرقابل انتقال به دیگری است و به همین دلیل غیرقابل تكرار است. لذّتی كه شما از دیدن یك تابلو، امروز، می برید با لذّت دیدار شما، در فردا، ممكن است شباهت هایی هم داشته باشد، اما دقیقاً یك تجربه نیست زیرا در فاصله امروز تا فردا هزاران لحظه شاد و غمگین در درون شما روی خواهد داد كه یك یك آنها بر نوع تجربه فردای شما تأثیر خاصّ خود را دارد.

همه این حرف های بدیهی برای آن بود كه خوانندگان این یادداشت توجه كنند كه تمام ویژگی هایی كه در «تجربه هنری» وجود دارد، عیناً در «تجربه عرفانی» هم وجود دارد و از آنجا كه در «هنر» ما با عناصری از قبیل «تخیّل» و «رمز» و «چند معنایی» و... روبروییم، در «عرفان» نیز با همین مسائل روبرو خواهیم بود. عرفان هیچ عارفی از قلمرو «تخیّل» و «رمز» و «بیان چند معنایی» او بیرون نخواهد بود. در یك كلام، «زبان» ــ در معنای زبانشناسانه و سوسوری([۱][۱]) آن ــ نقش اصلی را در خلاّقیّت عارف دارد. «حال» و «قال» عارف دو روی یك سكّه است و اگر كسانی باشند كه مدّعی شوند «حال» عالی در «قال» نازل قابل تحقّق است یا شیّادند یا سفیه و ما را با هیچ كدام ازین دو گروه سر مجادله و بحث نیست.

بایزید بسطامی یكی از مظاهر تجلّی «حال عالی» در «قال درخشان و ممتاز» است و این كتاب جلوه هایی از ظهورات این حال و قال به شمار می رود.

● شطح در عرفان و شطح های بایزید

شطح كلمه ای است كه تعریف علمی آن محال است. «گزاره ای» است «هنری و عاطفی.» این گونه گزاره های هنری و عاطفی ظاهری غامض و پیچیده دارند و معنای آن برای بعضی قابل قبول است و برای بعضی دیگر غیرقابل قبول. همه كسانی كه در طول تاریخ ستایشگران «اَنا الحقّ» حلاّج و «سبحانی» بایزید بوده اند، كسانی بوده اند كه این گزاره ها ایشان را اقناع كرده است و تمامی كسانی كه به كشتن حلاّج و آواره كردن بایزید كوشیده اند، و در طول تاریخ منكران ایشان بوده اند، كسانی بوده اند كه این گزاره ها آنان را اقناع نكرده است. كسی را كه این گزاره ها اقناع نكرده باشد با هیچ دلیل علمی و منطقی یی نمی توان به پذیرفتن آنها واداشت و بر عكس نیز اگر اقناع شده باشد با هیچ دلیل منطقی یی نمی توان او را از اعتقاد بدان بازداشت. ردّ و قبول «شطح» ردّ و قبول «علمی و منطقی» نیست. ردّ و قبول «هنری» و «اقناعی» است.

در ساختار شطح های معروف نوعی بیان نقیضی و پارادوكسی نهفته است. اگر به چهار شطح معروف تاریخ عرفان ایران ــ كه همه جا نقل می شود و از زبان چهار عارف برجسته برجوشیده است ــ بنگریم، این ویژگی بیان پارادوكسی و نقیضی را می توان، به نوعی، مشاهده كرد:

۱) سبحانی ما اعظم شانی (بایزید متوفی ۲۶۱)

۲) انا الحقّ (حلاّج مقتول در ۳۰۹)

۳) الصوّفی غیر مخلوق (ابوالحسن خرقانی متوفی ۴۲۵)

۴) لیس فی جُبَّتی سوی اللّه! (ابوسعید متوفی ۴۴۰)

تناقضی كه در جوهر این گزاره ها نهفته است، چنان آشكار است كه نیازی به توضیح ندارد: قطره ای كه دعوی اقیانوس بودن كند، دعوی او یاوه است و گزافه. اما همین گزاره های یاوه و گزافه را اگر از دید دیگری بنگریم، عین حقیقت خواهد بود. مگر دریا جز مجموعه بی شماری از قطره هاست؟ اینجا مجال متّه به خشخاش گذاری های معمول نیست. فقط می توان گفت كه این چشم انداز یا كسی را «اقناع» می كند یا نمی كند. اگر اقناع كرد، این چهار شطح پذیرفتنی ست و اگر نكرد ناپذیرفتنی. درست به همان گونه كه شما از شنیدن یك سمفونی یا لذّت می برید یا نه. اگر لذّت نمی برید تمام براهین ریاضی و منطقی عالم را هم كه برای شما اقامه كنند، بر همان حال نخستین خویش باقی خواهید ماند و كمترین تغییری در شما ایجاد نمی شود. شطح از خانواده هنر است و هنر را با منطق نمی توان توضیح داد. البته هر هنری منطق ویژه خویش را دارد كه با همه منطق ها و بذرهان ها متفاوت است.

سراسر این كتاب گزاره هایی است در حوزه الاهیّات كه از ذهن و زندگی مردی به نام بایزید بسطامی بر جوشیده و دهان به دهان آن را در طول سالها نقل كرده اند تا آنگاه كه یكی از علمای بزرگ قرن پنجم، به نام سهلگی، آن را تدوین و كتابت كرده است. چیزی نزدیك به هزار سال از عمر این كتاب می گذرد و از وفات بایزید نیز چیزی در حدود هزار و دویست سال.

همین كه مردی زردشتی تبار در گوشه شهر بسیار كوچك بسطام، در هزار و دویست سال پیش ازین، در عرصه تجربه های الاهیّاتی به چنین سخنانی پرداخته و در طول دوازده قرن مایه اعجاب و حیرت بعضی شده است و گروهی را به تكفیر و دشنام او واداشته، دلیل اهمیت این حرف ها و دلیل برجستگی جایگاه بایزید در حوزه اندیشه های عرفانی است.

برخلاف حلاّج كه مطالبات سیاسی آشكاری داشته و شهید راه همان مطالبات سیاسی شده است، بایزید هرگز به عرصه سیاست و اقتصاد جامعه پای نگذاشته و به همین دلیل، حدود هفتاد سال در كمال احترام زیسته، بجز مواردی كه گروهی از متعصّبان و كژاندیشان به ستیزه با او كمر بسته و برخاسته اند و گاه مجبور به ترك بسطام شده است.

از هم اكنون می توانم درباره خوانندگان این كتاب چنین پیش بینی كنم كه خود به خود به دو گروه تقسیم خواهند شد: گروهی از مجموعه این گزاره ها را بی معنی (nonsense) خواهند دانست و حق با آنهاست نیز هست. همان گونه كه در ردّ و قبول یك قطعه موسیقی حق با هر دو سوی بحث است، در اینجا نیز حق با هر دو سوی داوری است. تا شما در كدام سوی این چشم انداز ایستاده باشید.

دكتر محمدرضا شفیعی كدكنی (م.سرشك)

[۲]. همان كه حافظ می گوید: حضوری گر همی خواهی از و غایب مشو حافظ...

[۳]. مراجعه شود به مقاله ما با عنوان «بازمانده های زبان قدیم قومس» در مجله دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلّم، شماره اول سال اول، ۱۳۸۳.

[۴]. «می گریستم كه آن كتاب مقامات ابایزید به من نمی دهند. شیخ می خندید. یعنی مقام تو كجاست؟» مقالات شمس تبریزی، ۲۲۳.

[۵]. دیوان خاقانی، چاپ دكتر سجّادی، ۱۵۴.

[۶]. همانجا. ۹۱۰.

[۷]. تذكرهٔ الاولیاء ۱/۱۳۵.

[۸]. مراجعه شود به تعلیقات اسرار التوحید، ۲/۹۱ ــ ۶۹۰.

[۹]. تاریخ نیشابور (المنتخب من السیاق) عبدالغافرین اسماعیل الفارسی، چاپ محمدكاظم، ۷۶.

[۱۰]. الأنساب، چاپ عكسی مارگلیوث، ۸۱۲.

[۱۱]. السیاق، ۷۶.

[۱۲]. الأنساب، ۸۱۲.

[۱۳]. متن حاضر، بند ۲۲۱ و اسرارالتوحید، ۱/۲۷۹.

[۱۴]. دستورالجمهور، ورق b۱۵۳ نسخه تاشكند.

[۱۵]. مقصود ابن عبدالله باكویه شیرازی است (متوفی ۴۲۸) همو كه در شیراز مزارش به نام باباكوهی معروف است. در باب او مراجعه شود به تعلیقات اسرار التوحید، ۲/۶۲ ــ ۶۶۱.

[۱۶]. التدوین، چاپ عطاردی، ۴/۱۵۰.

[۱۷]. اسرار التوحید ۱/۵۰ ــ ۴۹.

[۱۸]. دستور الجمهور، ورق b۳۲ از نسخه تاشكند.

[۱۹]. كشف المحجوب، هجویری، ۲۰۵.

[۲۰]. نزههٔ القلوب، حمدالله مستوفی، به اهتمام گای لسترنج، كمبریج، ۱۹۱۵، ص ۳۷۹.

[۲۱]. تذكرهٔ الاولیا ۱/۱۴۰.

[۲۲].متن حاضر، بند ۵۰۳.

[۲۴]. مراجعه شود به تاریخ الثرات العربی، فؤاد سزگین، بخش العقاید و التصوف، ۱۷۲.

[۲۵]. ازین كتاب سه نسخه تاكنون در جهان شناخته شده. دو نسخه از آن در تاشكند است و یكی در كتابخانه گنج بخش پاكستان. استادان محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار این متن را سالهاست آماده نشر كرده اند. امیدواریم هر چه زودتر انتشار یابد.

[۲۷]. شطحاتُ الصوفیّه، الجزءُ الاوّل، ابویزید البسطامی، قاهره، ۱۹۴۹، چاپ سوم، كویت و كالهٔ المطبوعات ۱۹۷۸.

[۲۸]. عنوان ترجمه فرانسوی كتاب النور این است:

http://www.bukharamagazine.com/treatise.php?tre_id=۴۶۶


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.