یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

همان كن كه وجدانت گوید


همان كن كه وجدانت گوید

یوهان گوتلیب فیشته در سال ۱۷۶۲ در ساكسونی آلمان به دنیا آمد او در دوران دانشجویی به نظریه جبرانگاری گرایش یافت, اما جبرانگاری با طبع پرجوش و خروش فیشته و علائق بسیار شدید او به مسائل اخلاقی سازگار نبود و به زودی جای خود را به پافشاری بر آزادی اخلاقی داد

یوهان گوتلیب فیشته در سال ۱۷۶۲ در ساكسونی آلمان به دنیا آمد.

او در دوران دانشجویی به نظریه جبرانگاری گرایش یافت، اما جبرانگاری با طبع پرجوش و خروش فیشته و علائق بسیار شدید او به مسائل اخلاقی سازگار نبود و به‌زودی جای خود را به پافشاری بر آزادی اخلاقی داد. هرچند از آن پس فیشته خود را مخالف سرسخت مكتب اسپینوزا نشان داد اما همواره در نظر او فلسفه اسپینوزا یكی از قطب‌های بزرگ فلسفه به‌شمار می‌آمد.

او در سال ۱۷۹۱ برای دیدن كانت به كونیگسبرگ رفت اما كانت او را به سردی پذیرفت و به خوبی از او استقبال نكرد. او برای به‌دست آوردن دل كانت، رساله‌ای در بسط نظریه كانت برای توجیه ایمان از دیدگاه عقل عملی نوشت كه باعث خشنودی كانت و ستایش فیشته شد و همین واقعه نام او را قرین شهرت كرد. فیشته از سال ۱۸۱۰ تا ۱۸۱۲ رئیس دانشگاه برلین بود و در سال ۱۸۱۴ درگذشت.

فیشته واقعاً شایسته عنوان فیلسوف اخلاق است. او عموماً عمل را بر نظر مقدم می‌دارد و در این راستا اختیار را اساس عمل اخلاقی در نظر می‌گیرد.او سر و كار علم اخلاق را با اخلاق درونی یعنی وجدان و اصل صوری اخلاق می‌داند و به همین دلیل هگل معتقد بود كه فیشته به‌راستی هرگز نتوانست از اخلاقیات صوری كانت رها شود هرچند كه خود هگل زمینه این كار را فراهم كرد.

فیشته معتقد بود كه هدف گسترش و رشد آگاهی انسان، رشد اخلاقی است و هدف اخلاقی زندگی انسان، غایت تمام فعالیت‌های نظری اوست. مسأله اصلی فلسفه از نظر فیشته اختیار اخلاقی است و گرایش او به اصالت معنی و مخالفت شدید با اصالت ماده صرفاً جهت تبیین و حفظ اختیار اخلاقی بود.او عقیده داشت كه انسان می‌تواند علم اخلاق و طبع اخلاقی خود را از دو منشأ استنتاج كند: یكی وجدان اخلاقی شخصی و دوم وجدان اخلاقی عام.

از نظر او در طبیعت انسانی انگیزه‌هایی برای انجام دادن اعمالی هست كه انسان جز انجام همان اعمال هیچ هدف دیگری ندارد. او این انگیزه‌ها را «طبع اخلاقی» نامیده است. وظیفه و كاركرد اصلی علم اخلاق این است كه اركان این طبع اخلاقی یا وجدان اخلاقی را شناسایی كند. پس بنابراین وجدان انسان- كه همان شعور اخلاقی اوست- معیار و ملاك علم اخلاق است. فیشته جمله مشهوری دارد كه مفهوم آن چنین است: «همان كن كه وجدانت به آن گواهی می‌دهد.»

وجدان از نظر او عبارت است از: آگاهی مستقیم از وظیفه اخلاقی انسان‌ها. معیار اخلاقی باید به درون ذات انسان متعلق باشد، زیرا در غیر این صورت اختیار معنایی نخواهد داشت. همچنین معیار اخلاقی باید در دسترس عموم مردم قرار داشته باشد تا در وصول به معیار اخلاقی به تخصص فلسفی و علمی نیاز نباشد.

تمام این شرایط در وجدان جمع است، پس وجدان معیار اخلاق و عمل اخلاقی است. فیشته وجدان اخلاقی را «من» می‌خواند و این من همان كار و فعالیت و تلاش است. شكل اساسی این فعالیت و كوشش كه تشكیل دهنده ذات من است همان انگیزه یا كششی است كه از جنس آگاهی است، بنابراین انسان متشكل از مجموعه‌ای از انگیزه‌هاست و انگیزه اصلی این مجموعه، صیانت ذات است.

فعالیت «من» تعیین كننده است زیرا ذات عقل، عمل و كنش است و نه چیز دیگری؛ حتی نمی‌توان گفت عقل یك شیء فعال است زیرا این بدان معنی است كه عمل عارض امر دیگری شده، در حالی ‌كه عقل خود عمل است و فعل نه امر فعال و دارای عمل. فعالیت «من» چنان‌كه گفتیم تعیین كننده و معنابخش است.

طبیعت به عنوان «جز من» در مقابل، منفعل و تابع من است. فیشته می‌گوید: «من برای طبیعت نیستم بلكه طبیعت برای من است. طبیعت نمی‌تواند به من زیان رساند مگر این‌كه خود نیز منهدم شود. طبیعت فقط برای «من» موجود است و اگر من نباشم آن هم نیست؛ من چنین می‌زیم، من چنینم و من چنین پا بر جایم و برای ابدیت آماده‌ام، زیرا وجود طبیعت یك امر عارضی و بیگانه از ذات من نیست؛ وجود من متعلق به خود من است .»

به این ترتیب، صفت بارز عقل از نظر فیشته عمل است نه نظر. فیشته از این هم پا فراتر نهاده و وجود را عین عمل می‌داند. وجودی كه عمل نكند وجود نیست. در این مورد می‌گوید «عقل برای وجود نیست بلكه وجود برای عقل است. وجودی كه مقتضیات عقل [ یعنی عمل] را برنیاورد و پرسش‌های عقل را جوابگو نباشد نمی‌تواند وجود حقیقی باشد؛ اما ذات عقل صرف عملكرد بی‌قید و شرط نیست بلكه عمل عقلانی همواره عملكرد اخلاقی است؛ یعنی عملی برخاسته از تكلیف و توأم با اختیار.

فیشته می‌گوید: «برای من موجودی كه هیچ نسبتی با من نداشته باشد اصلاً وجود ندارد. هر چیزی كه برای من موجود باشد فقط به اعتبار نسبتی كه با وجود من دارد، برای من موجود است. اما نهایت فقط یك نسبت است كه بین من و اشیاء نسبت واقعی و امكانی است و بقیه نسبت‌ها به تبع آن تحقق می‌یابند و صور فرعی آن نسبت‌اند: این نسبت اصیل عبارت است از اشتغال من به فعالیت اخلاقی.

دنیای من چیزی نیست جز متعلق و حوزه تكالیف من. هر چیزی كه برای من موجود است فقط می‌تواند از طریق همین نسبت اخلاقی وجود خود را به من نزدیك كند و در معرض اقدامات من و در دسترس من قرار گیرد و از طریق همین نسبت می‌توانم حداقل آن را درك كنم.» رسالت قبل از شناخت و علاوه بر شناخت، عمل كردن است.فیشته می‌گوید: «وقتی برای لحظه‌ای به خود می‌آیم و به درون خود رجوع می‌كنم، از اعماق جان این ندا را می‌شنوم كه رسالت تو فقط این نیست كه بدانی و درك كنی بلكه این است كه مطابق درك و دانش خود عمل كنی. تو فقط برای تأمل نظری اینجا نیامده‌ای بلكه برای عمل آمده‌ای؛ فقط عمل تو ارزش تو را تعیین می‌كند.»

فیشته با تاكید بر جنبه عملی گوهر عقل در انسان، آفرینندگی عقل را تأكید كرده است و انسان را تا مرتبه خدایی بالا می‌برد و می‌گوید: «اگر ما اقتضائات شعور اخلاقی‌مان را جدی تلقی كنیم، متوجه خواهیم شد كه در جهان حقیقی، یعنی در ورای طبیعت، وجود انسانی با وجود الهی یكی است. شعور اخلاقی به ما می‌فهماند كه اعمال ما فقط ناشی از ذات خود ماست.»اما عمل من عملی است ذاتی و خودبه‌خودی و این نحوه عملكرد به معنای مختار بودن و مطلق بودن من است.

فیشته برای اختیار دو تعبیر به كار می‌برد: اختیار صوری به معنای اختیار مطلق به استقلال و خودمختاری اراده و آن عبارت است از قدرت عملكرد مستقل از تعین طبیعی؛ و اختیار مادی كه عبارت از موارد خاص اختیار است. مختار بودن «من» ‌از نظر فیشته به معنی خلاق بودن اوست. انسان حاكمیت خود را بر طبیعت اعمال می‌كند. چنین نیست كه وجود من تابع تعینات طبیعی باشد بلكه تعینات طبیعی تابع اراده من است: «چنین نیست كه چون غذایی وجود دارد من گرسنه می‌شوم بلكه چون گرسنه می‌شوم چیزی در طبیعت هست كه غذای من می‌شود.»

اتحاد نفس و بدن از یك‌سو و اتحاد من فاعل ادراك و من متعلق ادراك از سوی دیگر به اتحاد اختیار و قانونمندی می‌انجامد و از این راه پرپیچ و خم قانون اساسی اخلاق به دست می‌آید. بدین مضمون كه «آن ایده ضروری عقل كه او باید آزادی خود را همساز با مفهوم استقلال بی‌هیچ آمیختگی و استثنا تعیین كند.»

به این ترتیب آزادی و اختیار یك موجود آزاد و مختار تحت یك قانون قرار می‌گیرد و آن قانون خودمختاری كامل یا استقلال مطلق من متفكر است. صفت اصلی من به عنوان یك واحد متمایز از غیر، فعالیت ذاتی و خودبه‌خودی آن است و از همین رهگذر است كه به خود همچون چیزی آزاد، توانا برای واقعیت بخشیدن به خودكوشی مطلق و قدرتی خودمختار می‌اندیشد.

منشاء اطاعت از قانون و قانونگذاری نیز همین خودكوشی ذاتی آزادانه است. همانطور كه نفس و بدن پشت و روی یك سكه واحدند، «من» به عنوان فاعل شناسایی «سوژه» و «من» به عنوان متعلق شناسایی «اُبژه» نیز یك واقعیت‌اند. این یگانگی، منشاء یگانگی اختیار و قانون اخلاقی است؛ یعنی اختیار و قانونمندی هم پشت و روی یك سكه‌اند.

فیشته می‌گوید: «هنگامی كه به خود همچون وجودی آزاد می‌اندیشی ناگزیر از آنی كه خود را آزاد بدانی. آزادی همان اندازه از پی قانون می‌آید كه قانون از پی آزادی.»به نظر وی انسان مركب از دو جزء متمایز و مستقل نفس و بدن، چنانكه دكارت می‌پنداشت، نیست بلكه همیشه یك كل واحد است. افكار [به عنوان اجزاء روحانی] با انگیزه‌ها [به عنوان اجزاء‌ مادی] در هم تنیده و پیوسته‌اند. تمام افكار ما بر انگیزه‌های ما بنا شده است.

شناخت انسان متناسب با تأثرات اوست. انگیزه‌ها ما را به سوی اندیشه‌های خاصی هدایت می‌كنند.بالاخره فیشته به تبع كانت از مدخل اخلاق به جهان آخرت راه می‌یابد. در این مورد می‌گوید: «شعور اخلاقی به ما می‌فهماند كه مكلفیم در جهات خاصی اقدام به عمل كنیم.

اگر الهامات شعور اخلاقی را جدی تلقی كنیم درخواهیم یافت كه – انسان به عنوان یك موجود اخلاقی جز این چاره‌ای ندارد- این الهامات حاكی از جهان دیگری است جز جهان محسوس كه باید آن را جهان واقعی نامید.

به موجب الهامات شعور اخلاقی خواهیم پذیرفت كه جهانی وجود دارد كه در آن، تكالیف ما اجرا می‌شود و الزامات ما تحقق می‌یابد.»

از آنچه گفته شد می‌توان به این نتیجه رسید كه نظام فلسفی فیشته یك نظام اخلاقی است و فلسفه او را می‌توان «فلسفه عمل» نامید زیرا وجدان اخلاقی فقط در عمل تحقق می‌یابد و ذات آن عمل كردن است و در این عملكرد، اختیار به كمال می‌رسد و قید و بندهای تصنعی برداشته می‌شود. به این دلیل است كه فیشته می‌گوید اگر طبع اخلاقی بشر به كمال برسد دولت از میان خواهد رفت.

دكتر پریش كوششی