شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

بحران جهانی نئولیبرالیسم و فرصت پیش رو


بحران جهانی نئولیبرالیسم و فرصت پیش رو

نئولیبرالیسم, اصطلاحی است که از اوایل دهه هشتاد قرن بیستم میلادی و پس از به قدرت رسیدن «مارگارت تاچر» در انگلستان و «رونالد ریگان» در ایالات متحده آمریکا در ادبیات سیاسی و اقتصادی جهان مطرح و امروزه به صورت یک اصطلاح جاافتاده در قلمرو مباحث علوم سیاسی و جامعه شناسی و مباحث اقتصادی مطرح گردیده است

نئولیبرالیسم، اصطلاحی است که از اوایل دهه هشتاد قرن بیستم میلادی و پس از به قدرت رسیدن «مارگارت تاچر» در انگلستان و «رونالد ریگان» در ایالات متحده آمریکا در ادبیات سیاسی و اقتصادی جهان مطرح و امروزه به صورت یک اصطلاح جاافتاده در قلمرو مباحث علوم سیاسی و جامعه شناسی و مباحث اقتصادی مطرح گردیده است.

با نگاهی به تاریخ غرب مدرن می توان دریافت که لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی اومانیستی و سکولار که مدافع و سخنگوی منافع سرمایه داران تجاری و صنعتی اروپایی است در اواخر قرن هفدهم و به ویژه در قرآن هیجدهم پدید می آید و تدریجا از نفوذ و گسترش بسیاری برخوردار می گردد. به گونه ای که در سراسر قرن نوزدهم و تا قبل از اتمام جنگ جهانی اول، اغلب دولت های بزرگ غربی، تحت سلطه رژیم های لیبرالی قرار داشتند و یکی دو رژیمی هم که در اروپای قرن نوزدهم هنوز به لحاظ سیاسی تحت انقیاد لیبرال ها در نیامده بودند، به لحاظ اقتصادی تحت نفوذ لیبرال- سرمایه داری قرار داشتند. لیبرالیسم قرن هیجدهم و نوزدهم را لیبرالیسم کلاسیک نامیده اند.

شعار محوری لیبرالیسم کلاسیک، اصالت دادن به بازار آزاد در تجارت و صنعت و اعتقاد داشتن به مکانیسم به اصطلاح «دست نامرئی بازار» بود. لیبرالیسم کلاسیک صراحتا به ترغیب خودخواهی و سودمحوری می پرداخت و مدعی بود که بدینسان خواهد توانست منافع عمومی جامعه و صلح و رفاه مادی فراگیر را فراهم آورد. البته تجربه تاریخی جوامع غربی در قرن هیجدهم و به ویژه قرن نوزدهم، امری خلاف این شعارها را نشان داد و فقر و بحران های اقتصادی ویرانگر، به طور مستمر دامنگیر همه جوامع غربی بود. به علاوه این که ملت های غیرغربی نیز طعم تلخ استعمار و تازیانه نژادپرستی و استثمار خشن لیبرال ها را تجربه می کردند.

با وقوع کشتار خونین جنگ جهانی اول که دولت های لیبرال نقش اصلی را در ایجاد آن داشتند، بطلان ادعاهای صلح طلبانه لیبرالی نیز به اثبات رسید، بدینسان و پس از پایان جنگ جهانی اول و در پی وقوع بحران های بزرگ اقتصادی و پیدایی موقعیت های انقلابی در جوامع مختلف غربی، سردمداران دولت های اروپایی و ایالات متحده آمریکا عدم امکان تداوم رویکردهای لیبرالی و رسوایی و بی اعتباری آن را کامل حس کرده و جهت جلوگیری از وقوع انقلاب های رادیکال مردمی، از اوایل سال های دهه ۱۹۳۰ میلادی سیاست های لیبرالیسم کلاسیک را به کناری نهاده و به صورت جدی به لیبرالیسم تحت عنوان «لیبرالیسم سوسیال- دموکرات» روی آوردند.

دوره دوم حیات لیبرالیسم با به قدرت رسیدن لیبرال های سوسیال دموکرات در بسیاری از جوامع اروپایی از سال های دهه ۳۰ قرن بیستم و نیز با غلبه گرایش کینزگرایانه در اقتصاد و سیاست دولت آمریکا (پس از بحران عظیم «وال استریت» در ۱۹۲۹ و در قالب سیاست «نیودیل» ]New Deal[ دولت فرانگلین روزولت) آغاز می شود. مشخصه اصلی این دوران این است که دولت های سوسیال دموکرات می کوشیدند تا با کاستن از بخشی از سودهای کلان سرمایه داران و تزریق آن به جامعه در قالب سیاست ها و خدمات حمایتی و اجتماعی (نظیر ساختن مدارس و دانشگاه های دولتی، طراحی بیمه های اجتماعی و بیکاری، صندوق بازنشستگی و...) در عین حفظ کلیت سلطه سرمایه سالاری، جلوی طغیان گسترده محرومان و به خطر افتادن سلطه سرمایه داران را بگیرند. در این بین، چپاول امکانات و نیروی کار ملل جهان سوم نیز به امپریالیست های سوسیال دموکرات، این امکان را می داد تا ضمن حفظ بخش بزرگی از سودهای بهره کشانه، نظم عمومی جوامع خود را حفظ نمایند.

از اواخر دهه ۱۹۶۰ و با گسترش بدهی های دولت های غربی و کاهش نسبی سود سرمایه داران و به ویژه پس از شوک نفتی سال ۱۹۷۳ و وقوع بحران رکودی- تورمی دولت های سوسیال دموکرات عملا گرفتار مشکلات عدیده اقتصادی و اجتماعی گردیدند و صاحبان سرمایه ها و مجتمع های بزرگ صنعتی- مالی چند ملیتی به ویژه با توجه به تغییراتی که در ساختار اقتصادی جهانی و گردش مالی سرمایه، به وجود آمده بود، تصمیم به کنار گذاشتن رویکرد لیبرال- سوسیال دموکراتیک گرفتند و یا نوعی بازگشت به شعارها و ایده های لیبرالیسم کلاسیک، رویکردی را به قدرت رساندند که نئولیبرالیسم نامیده شد.

بنیان های نظری نئولیبرالیسم ظرف سال های دهه ۱۹۷۰ در دانشگاه شیکاگو توسط «فردریک فون هایک» و شاگردانش از جمله «میلتون فریدمن» تدوین و تبیین گردید. فون هایک و حلقه شیکاگو از حمایت گسترده و فوق تصور محافل مالی و شبکه بزرگ بین المللی از بنیادها و مؤسسات برنامه ریز سرمایه داری برخوردار بودند و با به قدرت رسیدن مارگارت تاچر (و سپس جان میجر) در انگلستان و رونالدریگان (و سپس بوش پدر) به اجرایی و عملیاتی کردن ایده های خود پرداختند. در آمریکای دوران ریگان به طور مشخص «بنیاد هریتج» هدایت گر اصلی اجرایی و عملیاتی کردن ایده های نئولیبرالی بود. در کانون آرای نئولیبرالیستی، قطع و یا کاهش فو ق العاده سیاست های حمایتی و خدمات اجتماعی، بازگشت به سلطه عریان و خشن سرمایه، کاستن از نفوذ اتحادیه های کارگری، حاکم کردن منطق بی رحم بازار به قیمت فقر و ورشکستگی انبوه عظیمی از فرودستان و طبقات متوسط به منظور افزایش سود مجتمع های عظیم مالی قرار دارد. نتیجه بارز و روشن اعمال این سیاست ها، افزایش فاصله طبقاتی و تشدید فقر و فلاکت عمومی در جوامع غربی بوده است. بنا به گواهی آمار در ایالات متحده دوران ریگان (که ثروتمندترین کشور سرمایه سالار غربی بود)، سیاست های نئولیبرالی دولت ریگان موجب گشت در طول دهه ۱۹۸۰، درآمد ۱۰درصد غنی ترین خانواده های آمریکایی به طور متوسط ۱۶ درصد افزایش یابد.

درآمد ۵درصد متمول ترین خانواده های آمریکایی، ۲۳درصد و درآمد یک درصد از ثروتمندترین خانواده های آمریکایی معادل ۵۰درصد افزایش یافت. در همین حال ۱۰درصد فقیرترین خانواده های آمریکایی، ۱۵درصد درآمد ناچیز خود را از دست دادند. در همین سال ها نسبت فاصله طبقاتی در آمریکا به این شکل درآمد که درآمد متوسط سالیانه یک درصد ثروتمندترین خانواده های آمریکایی، ۱۱۵ برابر درآمد متوسط سالیانه ۱۰درصد از فقیرترین خانواده های این کشور گردید.

تداوم سیاست های نئولیبرالی از زمان بوش کوچک وضع را در اقتصاد آمریکا از این که گفتیم نیز بدتر کرده است. نتایج اجرای سیاست های نئولیبرالی در جوامع تحت سلطه و به اصطلاح جهان سوم به مراتب فاجعه بارتر بوده است و منجر به وقوع بحران ها و بی ثباتی های گسترده اجتماعی و حتی سیاسی در کشورهایی چون آرژانتین، مکزیک، پرو و با شدتی کمتر در میان کشورهای شرق آسیا گردیده است. در کشور خودمان نیز در سال های دهه هفتاد شمسی، نتیجه اجرای برخی تدابیر و سیاست های نئولیبرالی (آن هم به طور محدود و موقت) که از طرف برخی تکنوکرات ها و به اصطلاح اصلاح طلبان، ترویج می گردید را در قالب تشدید تورم و وجوه منفی دیگر اقتصادی و اجتماعی شاهد بوده ایم. هر چند که نئولیبرال های وطنی هنوز دست بر نداشته و به رغم آشکار شدن ماهیت و تبعات وخیم و خطرناک رویکردهای نئولیبرالی همچنان در مطبوعات متعلق به خود از شعارهای فرهنگی و سیاسی و تاکتیک های اقتصادی آن دم می زنند.

نتایج هولناک و ضدانسانی رویکردهای نئولیبرالی در کل جهان از سال ۲۰۰۵ میلادی به بعد شرایط نوینی را در وضعیت عمومی سیاره رقم زده است. درواقع با مسجل شدن نتایج نکبت بار ایدئولوژی نئولیبرالیسم و تشدید فقر عمومی و شکل گیری تدریجی اعتراضات مردمی در جوامع مختلف غربی (که به صورت اعتصابات متعدد، برگزاری تظاهرات مختلف، شکل گیری خشونت های خیابانی و نظایر این ها ظاهر گردیده است) و نیز افزایش گرایش مردمی به سوی سیاست ها و گروه های رادیکال در جوامع تحت سلطه (که از خاورمیانه گرفته تا آمریکای لاتین خودنمایی می کند)، برای اولین بار پس از حدود ربع قرن یکه تازی نئولیبرالیست ها، چشم اندازی از یک بن بست فراگیر در مقابل سردمداران این ایدئولوژی و کلیت تمدن غرب مدرن پدید آمده است.

درواقع به نظر می رسد جوامع غربی استکباری که از سال های دهه ۱۹۵۰ به بعد تقریبا به طور مستمر در یک وضعیت ثبات نسبی قرار داشته اند در آستانه یک موقعیت انقلابی قرار گرفته اند. کشورها و ملل موسوم به جهان سوم نیز که دهه ها است به صورت بالقوه و گاه بالفعل در حالت آمادگی برای یک اعتراض تهاجمی نسبت به استکبار قرار داشته اند، بی تردید همراه شدن این دو موقعیت می تواند چشم انداز روشن و امیدبخشی را در برابر پیروان تعالیم انقلابی اسلام اصیل و عدالت طلبان جهان و نیز مستضعفین عالم قرار دهد، البته تجربیات تاریخی و ره آوردهای جامعه شناختی نشان داده اند که در فضای عمومی جوامع، پیدایی موقعیت انقلابی لزوما به معنای شکل گیری و پیدایی یک انقلاب نیست و چه بسا موقعیت های انقلابی بسیاری که عقیم مانده و به یک انقلاب فراگیر تبدیل نشده اند.

آنچه امروز در موقعیت عمومی جهان به ویژه برای ما (که از منظر تفکر شیعی و آرمان های انقلاب اسلامی به وقایع می نگریم) مهم و تعیین کننده است، توجه به این امر اساسی است که تشدید بحران ها در جوامع غربی در شرایطی این کشورها را در آستانه یک موقعیت ویژه قرار داده است که اولا آمریکا هژمونی مطلق العنان و جهانی اقتصادی خود را تقریبا از دست داده است، ثانیا رویکردهای نئولیبرالی در پی تجربه ۳۰ ساله اخیر بی اعتبار شده اند، ثالثا ایدئولوژی اومانیستی سوسیالیسم نیز به دلیل تجربه شکست خورده شوروی و ناتوانی های ذاتی خود فاقد جاذبه و اعتبار جدی است و بر این اساس فرصت بی نظیری برای ظهور هژمونیک اندیشه اسلام انقلابی به عنوان محور ایدئولوژیک مبارزه علیه نظام جهانی سلطه پدید آمده است.

این قابلیت اصولگرایی اسلامی در پیدا کردن موقعیت هژمونیک، در برخی کشورهای اسلامی پیرامون ما فعلیت یافته و ظرفیت تحقق آن به صورت بالقوه در تمامی این کشورها وجود دارد. یک رویکرد فرهنگی- ترویجی گسترده و مستمر ما به سوی دیگر مردم جهان به اصطلاح سوم و طیف گسترده محرومان و فقرای کشورهای غربی بی تردید بستر مهیایی را برای شکل گیری تدریجی هژمونی اندیشه اسلامی (یا حداقل الهام گیری از شعارها و آرمان های اصلی آن) در آن جوامع ایجاد خواهد کرد. اگر بپذیریم که ادامه حیات نئولیبرالیزم موجب تشدید فقر و اصطکاک های اجتماعی و سیاسی خواهد شد و اگر بپذیریم که این وضعیت زمینه های پیدایی یک موقعیت انقلابی عمومی را پدید خواهد آورد و با توجه به بی اعتباری ایدئولوژی سوسیالیستی مدرن در جهان کنونی، درمی یابیم که فرصت بی نظیری برای بسیج نیروهای انقلابی در جهان اسلام حول تعالیم پیامبر اعظم(ص) و اسلام ناب محمدی(ص) و نیز بسیج محرومان دیگر نقاط جهان حول مدار تعالیم عدالت طلبانه و اخلاقی اسلامی پدید آمده است. باید تأکید کرد هر موقعیت انقلابی ای ممکن است به یک انقلاب بالفعل و فراگیر و یا پیروز بدل نشود، اما هوشیاری سیاسی و وظیفه دینی حکم می کند که از فرصت ها و موقعیت های پدید آمده بالقوه و بالفعل بهره بگیریم.

محسن جعفری اصلی