شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا

نقدی بر فیلم «رازهای لیسبون»


نقدی بر فیلم «رازهای لیسبون»

این اثر عظیم نقطه اوجی در کارنامه ۳۷ ساله کارگردان شیلیایی, رائول روییز, محسوب می شود اما متاسفانه زمان نمایش طولانی بیش از چهار ساعت آن برای نمایش در سالن سینما, بسیاری را از غوطه خوردن در دنیای رمانتیک مردان نجیب زاده و بانوان زیبا که در چنبره مرگبار عشق و قواعد اجتماعی اوایل قرن نوزدهم کشور پرتغال گرفتار آمده اند, باز می دارد

این اثر عظیم نقطه اوجی در کارنامه ۳۷‌ساله کارگردان شیلیایی، رائول روییز، محسوب می‌شود اما متاسفانه زمان نمایش طولانی بیش از چهار ساعت آن برای نمایش در سالن سینما، بسیاری را از غوطه خوردن در دنیای رمانتیک مردان نجیب‌زاده و بانوان زیبا که در چنبره مرگبار عشق و قواعد اجتماعی اوایل قرن نوزدهم کشور پرتغال گرفتار آمده‌اند، باز می‌دارد. ورای استقبال جشنواره‌های معتبر از جمله تورنتو، سن سباستین، نیویورک، لندن، نمایش در فیلمخانه‌ها، بیشترین مخاطبان این فیلم، تماشاگران تلویزیون خواهند بود که نسخه شش ساعته آن را به عنوان یک سریال کوتاه تماشا می‌کنند.

پیش از این، آخرین بار که روییز وارد عرصه ادبیات شد و بسیار هم موفق بود، در سال ۱۹۹۹ بود که برگردانی سینمایی از «زمان بازیافته» مارسل پروست را به روی پرده برد، اثری که این اقتباس از رمان کامیلو کاستلو برانکو، نویسنده پرتغالی که در سال ۱۸۵۴ نوشته شده، از جهات مختلف به آن شبیه است. مساله خاطرات و داستان‌های در هم پیچیده و ظاهرا بی‌پایان درباره کشش‌ها و وسوسه‌های زندگی در طبقات بالای جامعه مضمون مشترک این دو فیلم است و همچنین احساس پیچیدگی نامحدود زندگی که از دریچه چشم ناظر یک نویسنده بزرگ دیده می‌شود، در هر دو فیلم وجود دارد. با این حال، در این فیلم نه نام بزرگی در میان بازیگران به چشم می‌خورد که تماشاگران را به سالن بکشد و نه داستان مشهوری که تماشاگر آن را بشناسد. کاستلو برانکو در زمان خودش به همان اندازه نویسنده برجسته‌ای بود که روییز در زمان خود فیلمساز برجسته‌ای است اما برانکو، پروست نبود و در نتیجه، فیلم فاقد لحظات بزرگ مکاشفه هنری و شخصی آثار پروست است. آنچه باقی مانده، لذت ناب داستان‌گویی است. دل‌مشغولی تماشاگران که چه اتفاقی قرار است بیفتد و داستان فیلم چه رویدادی را برای بعد مهیا کرده است.

تهیه‌کننده فیلم پائولو برانکو است که همچنین «زمان بازیافته» و بسیاری از آثار یک فیلمساز مولف دیگر، مانوئل دی الیویرا را تولید کرده است. سرطان کبد روییز ساخته شدن فیلم را با وقفه مواجه کرد و او بعد از آنکه به شکلی معجزه‌آسا بهبود یافت، فیلمبرداری را از سر گرفت. شاید گسستگی و کیفیت ناهمگون روایت را بتوان ناشی از مشکلاتی دانست که در زمان تولید فیلم به وجود آمد، با این حال رمان کاستلو برانکو ذاتا گیج‌کننده و مشکل‌آفرین است. علاوه بر دشواری در خاطر نگه داشتن فهرستی طولانی از شخصیت‌ها که در طول داستان ناپدید می‌شوند و باز می‌گردند، این مشکل وجود دارد که بسیاری از آنان تغییر هویت می‌دهند و بعد با نام‌هایی تازه سر و کله‌شان پیدا می‌شود و بازیگرانی تازه نقش آنها را بازی می‌کنند. روایت به شکل داستان‌های تو در تویی تعریف می‌شود که شخصیت مرکزی آنها مرد نجیب‌زاده جوانی به نام پدرو داسیلواست. در ابتدای زندگی او پسری است (با بازی ژوائو لوییز آریاس) که نامی ندارد و در مدرسه‌‌های شبانه روزی بزرگ می‌شود و پدر دینیس (آدریانو لوز) مرد خوب و دنیادیده‌ای که همراه اوست به او می‌گوید که فرزند نامشروع کنتس سانتاباربارا (ماریا ژوائو باستوس) است. این کنتس عملا مثل یک زندانی در قصری زندگی می‌کند که به شوهر سادیست او (آلبانو ژرونیمو) تعلق دارد، شخصی که کنتس مجبور بوده به جای نجیب‌زاده فقیری که محبوبش بوده است، با او ازدواج کند. این البته اولین بخش از اولین داستان است که با در هم تنیدن داستان‌های بیشتر، پیچیده‌تر می‌شود. شخصیت‌ها با تغییر چهره‌های کاملا غیرمنتظره باز می‌گردند، آدمکش‌ها به نجبا تبدیل می‌شوند و نجیب‌زاده‌ها شکل گدایان را به خود می‌گیرند. تماشاگرانی که از حافظه‌ای عالی برخوردارند، در پایان در می‌یابند که همه داستان‌ها به یکدیگر پیوند خورده‌اند.

روییز آشکارا از بازی با این شخصیت‌ها لذت می‌برد و اغلب آنها را با عروسک‌های نمایش خیمه شب بازی مقایسه می‌کند. در طول فیلم بر حضور نوکرانی که خصوصی‌ترین مکالمات اربابا‌ن‌شان را استراق سمع می‌کنند، گویی آنها تماشاگران تئاتر یا تماشاگران خود فیلم هستند. پدرو نیز یک صحنه کوچک نمایش‌های کودکانه دارد که هر جا می‌رود، آن را نیز با خود می‌برد و حتی در پایان مالیخولیایی و گیرای فیلم تا انتهای دنیا هم می‌برد.

داستان‌ها به روابط خارج از چارچوب خانواده، دورویی اجتماعی و شورش علیه قواعد اجتماعی به ویژه از جانب شخصیت‌های زن پیش از سرکوب شدن توسط جامعه می‌پردازند. در داستان پایانی که سرزنده‌ترین و «پروستی»ترین داستان است، پدرو که بزرگ شده و از آب و گل درآمده، جوانی آرمانگراست (نقش او را ژوائو باتیستا و ژوائو آفونسو پیمنتال بازی می‌کنند) که به دام الیزا دمونفورت (کلوتیلد هسم) می‌افتد. الیزا سعی می‌کند از او وسیله‌ای برای انتقام‌گیری از آلبرتو دماگالاز برزیلی بسازد اما از پیوندهایی که این دو مرد را به یکدیگر مربوط می‌کند، غافل است.

دیالوگ‌های کارلوس سابوگا فیلمنامه‌نویس رنگ و بوی اشرافی داستان‌های رمانتیک قرن نوزدهم را دارد و راه را برای بازی‌هایی هموار می‌کند که بیشتر گوتیک است تا واقع‌گرا، با این حال همچنان نسبت به فیلم‌های الیویرا طبیعت‌گرایانه‌تر است. فیلمبرداری فاخر و چشمگیر آندره سزانکوفسکی با همراهی طراحی صحنه اشرافی ایزابل برانکو برای رسیدن به ماهیت زیبایی‌شناختی دوران ناپلئونی تلاش می‌کند به‌ویژه در صحنه‌های داخلی با دیوارنگاره‌های باشکوهی که گویی درام‌هایی دیگر را بازگو می‌کنند.

منبع: هالیوود ریپورتر

دبورا یانگ