جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مرگ، سوگواری، خاکسپاری؛ جاودانگی نمادین(2)
[...] جاودانگی زیستی شاید بارزترین نوع آن باشد. به معنای سادهتر یعنی تداوم یک فرد به وسیلۀ دختران و پسرانش صورت میگیرد و این مثل یک زنجیر ادامه دار است. به علاوه برای ادامۀ نسل، این نمونه نماد تولید مجدد سلولهاست که از والدین به فرزندان در حال انتقال است. شکل زیستی جاودانگی، به طور عمده در آسیای شرقی مخصوصاً چین و ژاپن مورد استفاده قرار گرفت.
جایی که نقصان در امر زاد و ولد به کمبود احترام برای اجداد اشاره میکند. اما ایدۀ تداوم خانوادهها و حمایت «نام خانوادگی» از مواردی که ممکن است آنرا خدشهدار کند، در تمامی فرهنگها حائز اهمّیت است. نوشتن وصیّت نامه و انتقال ارث نیز یک تضمین برای نسل دیگر است که نشاندهندۀ نگرانی و حمایت از نسلهای آتی است.
این صورت تز جاودانگی به طور خاص هم بیولوژیکی محسوب نمیشود چون حالت عاطفی و سمبولیک را نیزتجربه کرده و یک خانواده را زمانی از نظر زیستی برتر میداند که شامل برتریهای قومی، ملیّتی،سازمانی و حتّی مالی باشد. حس تداوم زیستی با تداوم فرهنگی در هم آمیخته میشود و به صورت گذر هر نسلی از سنتها و رسومات تجلی مییابد.
ما میتوانیم از یک «جاودانگی اجتماعی زیستی» نیز صحبت کنیم که این تداوم از طریق یک خانواده و سایر گروههای اجتماعی مهم صورت میگیرد. از نظر تاریخی، این نوع جاودانگی یک ترکیب مبارک است.که به تشویق مشارکت آنها میپردازد در صورتی که مربوط به یک خانواده باشند اما اگر از نظر آنها متفاوت بود به یک میهن پرست متعصب تبدیل میشوند و آنها را می کشند.گرچه یک روند مشخص در بین تعداد زیادی از افراد سراسر جهان وجود دارد که معتقدند همه از یکنوع هستند و سرنوشت یکسان دارند.
دوّمین حالت جاودانگی به کارهای انسان یا حالت خلاقیت بر میگردد. ممکن است شخصی این حس را از طریق آموزش، ساخت اثار هنری، تعمیر کردن، بازسازی، نوشتن و اختراع درک کند یا از طریق تأثیری که بر هر نوع دیگر از انسانها میتواند بگذارد-تاثیری که یک حس بتواند به کلیّت یک فرد فراتر از خودش وارد شود .در حرفههایی مانند علم یا هنر که یک میراث طولانی دارد، یک شخص میتواند از منابع تاریخی و سنتی اگاه باشد.
در حرفههایی مثل پزشکی و آموزش، تأثیر مستقیم پزشک و معلّم بر روی بیمار و دانش آموز از فاصلۀ دور هم میتواند منتقل شود نه فقط آنهایی که در معرض دید و شناخت میباشند. وقتی که تلاش در عرصۀ درمان و آموزش موفقیت امیز نباشد، ممکن است با نا امیدی همراه شود. این نا امیدی خود نشان دهندۀ نیاز عمیق انسان به تلاش بیشتر است. وقتی روند کاری به خوبی پیش میرود، نگرانی کمی درمورد تأثیر جاودان آن وجود دارد. اما زمانی که تلاش برای تولید یک محصول کافی به نظر نمیرسد و شخص خود نیز نمیتواند حسش را مجسم کند، نگرانیهای آگاهانهای به وجود میآید که به مواردی مثل ارزش و معنای زندگی بر میگردد.
در عقیدۀ رایج مسیحیت بین work وworks تفاوت قائل شده است.work در اینجا به یک حس دنیوی بر میگردد. مواردی که معمولاً سبب رنج و نارضایتی میشود. این رنجها دوباره به وجود میآیند. جامعه و افراد نیز در ان دخیل نیستند.works نیز به ارزشهای از دست رفته در جوامع بزرگتر بازمیگردد.
وارد شدن به یک شغل به احساس شخصی بستگی دارد و واژۀ حرفه نیز به مواردی فراتر از شغل بازمیگردد. این بدان معناست که یک شخص حس میکند با کارش ارتباط برقرار میکند. ارتباطی فراتر از خویش. در بعضی از درجات خودآگاهی این فعالیتها درک شده و شامل موارد با ارزشی از زندگی فرد است که با دیگران سنجیده میشود. سایر مذاهب نیز موارد مشابهی در مورد عبادت، وظایف و کردار ارائه دادهاند.
حالت مذهبی جاودانگی یکی از موارد پیشنهاد شده در این عرصه است. از نظر تاریخی نیز همواره موسسات مذهبی وجود داشته است که در ان انسانها به طور اگاهانه در مورد روحیۀ مقابله با مرگ و زندگی ابدی بحث میکنند. مذاهب گوناگون از طریق راههای متفاوت تضمینی برای جاودانگی ارائه میدهند. اما نگرانی درمورد مواجهۀ مرگ و زندگی یک مسئلۀ عمومی در تمام آیینهای مذهبی است. هیچ مذهبی بر پایۀ این فرض بنا نشده که زندگی انسان به طور ابدی یک پدیدۀ ناچیز است. بودا، موسی، مسیح و محمّد با گرداوری مجموعههایی از الهامات و نکات اخلاقی اکتسابی و باقی گذاردن انها برای پیروانشان،خود از دنیا رفتهاند.
خطری که درمورد تصور دینی از جاودانگی وجود دارد این است که آنها به سرعت میتوانند کیفیت نمادینشان را از دست بدهند همچنین نتیجۀ این ادعا که انسان ها هیچ وقت نمیمیرند. در طول قرنها، معلمان مذهبی بزرگ به مذهبی که به شکل مؤسسه در امده به عنوان عامل واقعی لغزش برای دستاوردهای روحانی معتبر ،حمله کردند. معمولاً چنین تصوراتی از بهشت، جهنم، برزخ و رستاخیز همانند مشاهدات علمی طبیعی قابل درک هستند. مفهوم «روح ابدی»-قسمت مرگ گریز انسان-توسط فروید به عنوان یک مثال شخصیتی از ظرفیت انسان برای توهمّات مذهبی است.
ما معتقدیم که حملۀ فروید به مکتبهایی که مرگ را انکار میکنند، قابل قبول است. اما فروید از نمادهای مذهبی زندگی پس از مرگ تقدیر نمیکند همچنین زندگی ماورای مرگ که تصوری از اقامت فرشته ها در بهشت و روح شیطانی در اتش جهنم دارد. تصور جاودانگی میتواند ارتباطی با تجارب مرگ روحانی و تولد دوباره برقرار کند. این روند همواره در طول زمان در حال چرخش است.
تولد دوباره ممکن است به عنوان مرگ کفر یا وجود عامه پسند تفسیر شود. زندگی دوباره به همراه اشتیاق زیاد و برنامۀ هدفمند، یک تجربه است که امیدها را برمیانگیزد.
مذهب یهود بر این باور است که تولد دوباره، امریست که برای تمامی انسانها یا ملّت ها اتفاق میافتد. تأکید مسیحیت بیشتر بر رستگاری و دستیابی به روح فردی است.
تصور زندگی دوباره، در مکاتب هندو و بوداییست جلوۀ بهتری نسبت به یهود و مسیحیت دارد. تا زمانی که این تصور وجود دارد، خطرات ناشی از آن نیز وجود خواهد داشت. با تمرکز بر این عقاید و سازگاری بیشتر با محیط، مفهوم مرگ والا با دستاوردهای روحی که با قوانین جاودانگی در ارتباطند، معنا مییابد.
مفهوم «نظرکرده ی خداوند» به لطف و رحمت خدا بر میگردد که معادل برداشتن حجاب از وجود ادمی در مذاهب شرقی است. همۀ این تصورات که درمورد تجارب متحول شدۀ زمان ومرگ است به صورت نمادین است. همۀ مذاهب، متدهای اموزشی برای جهتگیری شخصی در ارتباط با زمان و مرگ برای پیروان خود دارند. این جهت گیری که از ان صحبت می شود، به یک تولد دوباره ی روحی که پس از مرگ حاصل میشود، بازمیگردد. در مسیحیت این امر چنین بازگو می شود «کسی که زندگی را بدست می اورد انرا از دست خواهد داد، و کسی که زندگی را به خاطر من از دست میدهد، انرا به دست خواهد اورد» این تصور درمورد مرگ و تولد دوباره یک پارادکس است.
حالت چهارم درمورد حس جاودانگی به طور مداوم از طریق طبیعت و ذات به وجود می اید.«از خاک میآید و دوباره نیز به خاک باز میگردد.» این آیهای است برای مقابله با غرور و خودپسندی و هچنین بهترین بیان برای اینکه زمین نخواهد مرد. اتفاقاتی که میافتد تنها مربوط به ادمی، درختان، کوهها، دریاها و رودخانهها است. برای بیان این دلیل ما نگاهی به عقب و به طبیعت داریم که به طور خلاصه میتوان گفت مربوط به جوان سازی از بعد روحانی است.
در فرهنگ سنتی ژاپن، طبیعت به عنوان یک تجسم از خدایان کوه، دره، باران، باد، زمین و طوفان است. زیبایی باغهای ژاپن نشان دهندۀ این فرهنگ است. در هند، خدا اینگونه به تصویر کشیده میشودکه گویی همیشه در میان کوهها و درههای سرسبز اقامت دارد. طبیعت به عنوان یک خانۀ روحانی ایدهال معرفی میشود. امریکاییها نیز چنین دغدغهای در مورد یک «مکان عظیم»دارند. دغدغهای که اساساً توسط مرزهای بزرگ هنوز نیز در مواردی مثل سفر به ماه و عروج وجود دارد.(این سفرها و عروجها ،انسان شدنها ممکن است به وسیلۀ رقابت از بین برود که چه کسی نخستین نفر باشد-اثر این کار نیز میتواند بالا رفتن مزیت جاودانگی در این دوره باشد.)
یک حس اشتیاق در انواع مختلف ورزشهای صحرایی و محیط زیست وجود دارد که سبب اهمیت عادات مربوط به طبیعت میشود.
نگرانی درمورد محیط زیست و احتمالات زیادی که مربوط به خسارت به این بافت وجود دارد، همچنین اهمیّت به طبیعت و تصورات ما از ان همگی مقولههای مهمی محسوب میشوند. تحمل ریتم طبیعت یک مشخصه است که هیچ وقت تحلیل نمیرود بلکه شاید تشدید هم بشود. این امر مربوط به ساکنین شهرها میشود که زیاد هم رویت نشدهاند.
پنجمین حالت جاودانگی که ما انرا ماورائ تجربه مینامیم کمی متفاوت تر از موارد قبل است و به مبحث روان شناسی مربوط میشود. این حالت یک تجربۀ تنویر یا یک وجد روحانی است و زمانی حاصل میشود که به نظر میرسد همه چیز در حال ناپدید شدن است. واژۀ ماورا به معنای «رفتن به سمت فراتر» است و به احساساتی که فراتر از حد و حدود تعیین شده در زندگی روزانه است بازمیگردد. لحظات ماورایی یک کیفیت نئشه گونه دارد و کلمه ی نئشه به معنای «قرار گرفتن در بالاترین حالت»است. در این مقوله، لحظات ماورائ تجربی لحظه هایی هستند که فراتر از مرگ و زندگی کسل کننده هستند.
ماورائ تجربی شبیه به زندگی دوباره ی مذهبی است که در مورد ان صحبت کردیم. اما چنین تجربه روان شناسی در موارد زیر شایع است: موسیقی، رقص، جنگ، قهرمانی، جنگهای ابزاری، تعمق در گذشته، هنرمند یا ابداعات ذهنی، عشق، تولد کودک، رفاقت و احساس کار کردن با بقیه. این تجربه میتواند در ارتباط با چهار حالت قبل(زیستی،خلاقانه،دینی،طبیعی)اتفاق بیفتد و در واقع ممکن است به طور اجبار با یکی از انها ترکیب شود. ماورا تجربی به قول یونگ یک عمل بدون زمان است. ماورائ تجربی به نظر میرسد که یک پتانسیل روانی جهانی است و حتی نیاز به وقفۀ زمانی دارد.
عبارت ماورائ تجربی ممکن است به همراه مواردی مثل دارو،گرسنگی، خستگی فیزیکی یا کمبود خواب اورده شود. این عبارت به عنوان یک اجتماع روان شناسی فوق العاده محسوب میشود، همچنین روشن سازی ها قابل بیان نمی باشند. پس از چنین تجربهای، زندگی کاملاً یکسان نیست. در واقع نتیجۀ چنین تجربیاتی –معنای«زندگی جدید»-ارزشمندتر از خود تجربیات است.
تجربیات ماورایی نتیجۀ سازماندهی مجدد تصورات و نمادهای غالب در زندگی است. نتیجه میتواند یک نمود جدید از اعتبار زندگی باشد همچنین میتواند یک معنای جدید برای متوقف کردن پروژههای کسی یا رها کردن پروژه های قدیمی و توقف سبک جدیدی از زندگی باشد. سازمان دهی مجدد میتواند منجر به یک تمامیت اخلاقی بزرگتر شود و همچنین مشوق فعالیت های اخلاقی نیز است. میزان قوت این گونه تجربهها میتوانند کمتر یا بیشتر باشند. اما قدرت کمتر و رخدادهای عمومی بیشتر مثل تلاش در زمین تنیس یا در پیست دو سرعت، لحظۀ سکون یا تماسهای شهوانی ملایم، همگی میتوانند شامل یک تغییر در معنای زمان و احساسات در فضای زندگی گسترده باشد.
در طول قرن ها، انسانها به دنبال این تجربیات از مواد مخدر استفاده کرده است. اما در سالهای اخیر مصرف مواد افزایش یافته است که این امر به دلیل امیزش با موسیقی برای رسیدن به انواع مختلف فازهاست. خیلی از انسان ها در توصیف چنین «حالتی» به اهمیت شرایط مصرف مواد تاکید میکنند. شخصی که تجربیاتش را به عنوان راهنمایی در اختیار دیگران قرار میدهد، انتظار دارد که از این تجربهها استفاده شود. همۀ این موارد به بافت نمادین باز میگردد یا به تصوراتی که حین استفادۀ مواد در ذهن است. میتوان گفت مواد به خودی خود جهت دهی روحی به همراه ندارند. تعداد زیادی از مردم نظم دهنده های روحی پیدا کردهاند مثل مدیتیشن، که میتواند تجربههای مشابهی بدون نیاز به مصرف مواد ارائه دهد.
فازهایی که بعضی افراد بوسیله ی مواد یا الکل تجربه کردهاند، توسط چیزهای دیگر در افراد دیگر بوجود امده است. ویلیام جیمز معتقد است که افراد نادان این حس را از مواد میگیرند و افراد دانا همین حس را از یک سمفونی نیز میتوانند بگیرند. به طور یقین درستی و نادرستی این امر مشخص نیست اما ممکن است تعجب کنیم از ترکیب مدرنی که او از گوش دادن و سنگ شدن ارائه میدهد. جالب است بدانیم که استفاده از ماری جوانا منجر به پدید امدن اصطلاح «سنگ شدگی»شده است هما طور که وقتی مست میشویم میگوییم «گچ شدهایم». در این مورد تصور بیحس و بیجان بوجود می اید اما در یک حالت بسیار خاص به بالاترین لذت و فراتر از درد می رسیم. الکل در ابتدا به عنوان یک افسرده کننده به حساب میامده و ماری جوانا نیز حالتی را برای شخص ایجاد میکرده که قوۀ درک او از مسایل دچار اختلال میشده است. اما نتیجۀ مصرف هردو میتواند منجر به بالاترین حس در شخص یا بالعکس شود که این بستگی دارد به موقعیت مصرف انها و همچنین انتظاری که مصرف کننده از انها دارد.
کسانی که تجارب حاصل از مصرف مواد را د اختیار دیگران قرار میدهند قطعاً بیان میکنند که نتیجۀ این امر اعتیاد و نابودی است. مصرف مواد منجر به مرگ جنین جاپلین و جیمی هنریکس شده است.
وقتی نظم دهی و جوان سازی مجدد راهی انحصاری برای اعتماد به تاثیر شیمیایی مصرف مواد به حساب میاید، عادت و اعتیاد را نیز به همراه میاورد. تصورات رهایی از وجود قبلی خود مربوط به مقولۀ مرگ سمبولیک میشود. مصرف مواد این رهایی را بیشتر میکند، همۀ پیوندهای درونی را میشکند و به طور فزایندهای با تصور مرگ از جدایی و عدم یکپارچگی پیوند میخورد.
یک نگرانی درمورد ترک کردن مواد به طور اجباری وجود دارد و ان هم این است که همواره یک حسی انها را به شکل مارپیچ به پایین سوق میدهد. اکثر انهایی که با مواد درگیر بودهاند با کنار گذاشتن ان یک زندگی دوباره را تجربه کرده اند که بسیار بهتر از حس نگرانی و اعتیاد است.
جستجو برای ماورا تجربی معمولا مربوط به جستجو در زمان حال نمی شود بلکه قدیمی ترین و عمیق ترین ها را در وجود انسان اشکار میکند. تولد دوباره و زندگی جدید تصوراتی هستند که در اکثر ادیان وجود دارند. این همان پیام روحانی مسیح هست که از ان به «بشارت بزرگ» یاد میکند. تجربۀ اعتیاد نه فقط به مواد بلکه به هر چیز دیگر، یک تحقق سخت است که تا به امروز صورت گرفته است. بنابراین اعتیاد تجربهای عرضه میکند که حرف جدیدی برای گفتن ندارد و حرکت زندگی در یک مسیر پوچ را نشان میدهد. اعتیاد یک بی حسی مرگ گونه است زمانی که دیگر بازگشت سخت شده است.
روند درمانی این معضل شامل بازنگری نمادینی است که در ماورا تجربه اتفاق می افتد. زمانی که درمان موفقیت امیز باشد، بیمار حس میکند که در یک فضای وسیعی زندگی میکند. مثل این است که بگوییم سازمان دهی مجدد واقعیتهای موجود از یک دید اندک سبب اشکار شدن انسجام بیشتر در گذشته و وعده های بیشتر در اینده می شود. تصور مرگ درک دوبارهای را به وجود میاورد و حاصل ان تصور زندگی و پیوندش با انسجام و جنبش و سلطه است.
در بسیاری از جوامع مسایل ماورا تجربی در فستیوالها، جشنها و تعطیلات کاربرد دارد چون به انسانها کمک می کند تا از دغدغه های روزمره و معمول خود رهایی یابند و حس خود را از طریق اواز، رقص، مشروب، خنده و عشق ورزی بروز دهند. چنین جشن هایی عادات روزمرۀ زندگی را قطع میکند و به شخص اجازه میدهد تا برای لحظاتی زمان و مسؤلیتهای روزانه را فراموش کند. این مناسبتها که مخصوص جشن هستند معمولاً در روزهای مقدس مذهبی قرار دارند که دیگر جزئی افسانههای جامعه شدهاند. جشنها در جوامع مانند یک تولد هستند که زندگی مردم را نو میکنند.
ماورا تجربه نکتۀ اصلی معنای جاودانگی در هر حالتی است. چیزی که در بطن ماورا تجربه قرار دارد تعیین مجدد زمان است که برای حالات دیگر نیز لازم است و با معنای ابدیت پیوند دارد. ماورا تجربه شامل وارد شدن به چیزی است که ما انرا «زمان اسطوره ای» مینامیم که در ان مفهوم مرگ به حالت مینیمال درامده. یعنی فردی احساس میکند که همان طور که در زمان حال زندگی میکند در گذشتۀ قدیم و ایندۀ دور نیز میتواند حضور داشته باشد.
ما درمورد غریزۀ مرگ، جدایی و عدم پیوستگی صحبت کردیم. پنج حالتی که سبب ایجاد جاودانگی نمادین و مقابله با مرگ است را بیان کردیم. با بدست اوردن رابطۀ مهم این حالتها،کیفیت انسجام زندگی نشان داده میشود و همچنین تصور زندگی از ارتباط، حرکت و پیوستگی را نشان میدهد. ما می توانیم نیاز حس نگرانی از مرگ را به عنوان اساس شرط انسانی برشمریم و همچنین حالت های جاودانگی نمادین را به عنوان یک مسیر محیا شده برای این منظور به حساب اوریم. امکان تصور در مورد زندگی انسان در هر لحظه به عنوان حرکت بین دو قطب وجود دارد:ت صوری از تفکیک کلی(تصور مرگ) و تصوری از تداوم(جاودانگی نمادین). هر دو در قالب یک نوع تعادل ظاهر میشوند. هیچ کدام همدیگر را از بین نمی برند. تصور مرگ تلاش برای جاودانگی نمادین را ضروریتر میداند و یک محرک برای تلاش خلاقانه برای تمامی انواع مهیا میکند.
تصور تداوم و جاودانگی، قاطعیت مرگ را تهدید میکند. احساس لحظات ماورا طبیعی یا یک حس قوی از رابطه با سایر حالت های جاودانگی نمادین، یک فرد را قادر به تاکید تداوم زندگی بدون انکار مرگ می سازد.
بیشتر مواقع این موضوعات بخشی از هشدارهای اگاهانه نیستند گرچه انها کیفیت این هشدارها را تضمین میکنند. در نکات بحران و زمان انتقال،انها تبدیل به موضوعات اگاهانه می شوند.
دوران جابجاییهای تاریخی با کمبود اعتماد به موسسههای اجتماعی شکل گرفتهاند. اما موسسات-خانواده، کلیسا، حکومت، کار، مدارس-خودسازمان دهی میشوند و این تصور جاودانگی را به اسانی با همدیگر در میان میگذارند. در زمان کنونی که این موسسات در حال جریان هستند، به دست اوردن معنای جاودانگی سختتر می شود.
زمانی که شخص در انزوا با مرگ روبرو میشود، نگرانی از ان نیز بیشتر میشود. جوامع و موسسات اجتماعی –زمانی که مردم به انها اعتقاد دارند-قادرند که نگرانی از مرگ را بوسیلۀ تولید و به اشتراک گذاشتن تداوم زندگی فردی هر کس به دست اورند. ظرفیت زندگی کردن با مرگ بوسیلۀ شکل های اجتماعی در دسترس تولید می شوند.
خودکشی هرگز یک موضوع کاملا شخصی محسوب نمیشود. شخص زندگی خود را دارد اما شکست او در موضوع نگرانی از مرگ مربوط به شکست جامعه هم میشود. جامعه نتوانسته نمادهای تداوم را برای او بخوبی بیان کند. مفهوم خودکشی به معنای تلاش برای رسیدن به یک تداوم، دارای پارادکس است. راهی است برای نگه داشتن قوانین قطعی و تعریف مرزهای زندگی شخصی و تاکید ارزش ها. این بدین معنا نیست که بگوییم خودکشی نتیجۀ حاصل از نا امیدی نیست. اما زندگی با نا امیدی یک چیز است و نمایش پایان یافتن زندگی هم یک چیز دیگر.خودکشی نوعی سلطۀ غلط است.کسی که دست به خودکشی می زند قادر نیست با علم در مورد مرگ زندگی کند یا نمیتواند روابط مربوط به ان را درک کند.
خودکشی به تنهایی نمیتواند به عنوان یک فعالیت بی ارزش که ناشی از ناامیدی است درک شود و بوسیلۀ تمرین هاراگیری که یک تمرین سنتی ژاپنی است نشان داده شود. مراسم خودکشی مثل مردن است که در هردو انسان مغلوب میشود. طبق عقیدۀ ساموراییها یک عمل شرافتمندانه است که شخص میتواند بوسیلۀ ان نام خود و کشورش را جاوید کند. یوکیو میشین، رمان نویس بزرگ ژاپنی، تلاش میکند که ان فرهنگ را احیا کند، خودکشی های اخیر را موجه کند و پیام دهد که ژاپن در این عصر در حال از دست دادن هویت ملی خود است.گرچه خیلیها خودکشی را عملی پوچ میدانند اما او به تاثیر ان بر روی جامعۀ ژاپن اشاره دارد.
به طور قطع همۀ انها که خودکشی میکنند به عقیدۀ سامورایی معتقد نیستند. مثلاً شخصی که داوطلبانه به زندگی خود خاتمه میدهد یک نتیجه ی مثبت را از طریق یک عمل منفی بدست می اورد که قطعاً در حالت تحمل ناپذیری زندگی صورت گرفته است. عمل خودکشی فرض را براین میگذارد که بعضی استانداردها برای زندگی وجود دارد. در یک شرایط سخت و فشرده مثل کمپ نازیها، خودکشی می تواند یک راه نجات باشد (پایان دادن زندگی توسط خود بهتر از مردن توسط دیگری ست).در این حالت خودکشی نوعی زندگی دوباره است که فراتر از سلطۀ مرگ عمل میکند.
خودکشی به ندرت می تواند منبعی برای نوسازی باشد. در بیشتر مواقع به دلیل ناامیدی از سلطه است که هرگز هم به طور کامل ایجاد نمیشود و میتوان گفت خود مرگ است. اما نابودی و فعالیتهای نابودگرانه کمتر دسته بندی میشوند. زمانی میرسد که فرد حس میکند خودش نیز تنها به دلیل حس جاودانگی است که زندگی میکند.
* کتاب مرگ، سوگواری و خاکسپاری؛ مطالعهای میان فرهنگی
*پایان بخش دوم، ترجمة این مقاله و انتشار آن در سایت انسانشناسی و فرهنگ در دو بخش تنظیم شده است.
بخش اول: http://anthropology.ir/node/27787
* پرونده «هاجر قربانی» در سایت انسانشناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/26919
*ایمیل نویسنده: Hajar.ghorbani64@gmail.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست