دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

عبور از رودخانه


عبور از رودخانه

در یکی از روزهای زیبای تابستان، رودخانه آرام در جنگل کاج به خورشید خانم سلام کرد و به او لبخند زد. حیواناتی که در جنگل کاج زندگی می‌کردند با یکدیگر مهربان بودند و به طبیعت احترام …

در یکی از روزهای زیبای تابستان، رودخانه آرام در جنگل کاج به خورشید خانم سلام کرد و به او لبخند زد. حیواناتی که در جنگل کاج زندگی می‌کردند با یکدیگر مهربان بودند و به طبیعت احترام می‌گذاشتند. آن روز بز جوان و نیرومند این جنگل زیبا تصمیم گرفت برای دیدن بزرگترین درخت کاج جنگل از رودخانه عبور کند.

بز جوان برای رسیدن به درخت مجبور بود از پلی باریک که روی رودخانه قرار داشت عبور کند. در میان پل بز پیر و فرتوت جنگل را دید که قصد داشت در جهت مقابل او از پل عبور کند.

پل آنقدر باریک بود که هر دو آنها نمی‌توانستند از کنار یکدیگر عبور کنند و هیچ محل عبوری برای آنها وجود نداشت.

بز جوان به بز پیر گفت: بهتر است از همان راهی که آمدی بازگردی تا من بتوانم عبور کنم. پس سریع به عقب برگرد و راه را برای من باز کن.

بز دانا و پیر گفت: من از تو بزرگتر هستم و تو باید به من احترام بگذاری. به عقب بازگرد تا من عبور کنم.

بز جوان و مغرور نپذیرفت و به او گفت: من از تو قوی‌تر و جوان‌تر هستم، هیچ وقت تسلیم نمی‌شوم و باز نمی‌گردم.

هر دو حیوان مدت‌ها با یکدیگر بحث و جدل می‌کردند تا این‌که رودخانه فریاد زد: هیچ‌کس در این جنگل با دیگری قهر نیست و جدل نمی‌کند، یکی از شما عاقل است و دیگری نیرومند، راه‌حلی پیدا کنید در غیر این صورت هر دو شما غرق خواهید شد.

بز پیر به بز جوان گفت: به نظر من تو که جوان‌تری خم شو تا من از روی تو عبور کنم در این صورت هر دوی ما به سلامت از پل عبور خواهیم کرد.

آن روز با خوشحالی و رضایت به پایان رسید. بز پیر از عقل و تجربه و بز جوان از نیرومندی و قدرت استفاده کرد.