یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
نگاهی به رمان ژرمینال اثر امیل زولا جبر سیاهی
مردی تنها، شبی تاریک و بیستاره به سیاهی قیر، در شاهراه مارشیین به مونسو پیش میرفت و او کسی جز امیل زولا نبود که تصویری سیاهتر از آنچه پیش رو داشت نمیدید. تصویر مردمی زحمتکش و فرورفته در سیاهی غلیظ شب تاریک فرانسه قحطی زده. مردمی که از جبر طبیعت به فلاکت خود تن دادند و راه گریزی از سیاهی نمییابند. آن وقت ژرمینال زاده شد که سروش حبیبی آن را حماسه برادری در فلاکت نامید. آری این حماسه تاریک ناتورالیستها بود که جبر طبیعت را در تن دادن به زور و استکبار اقویا به تصویر کشید.
صحنهها یکیک به ذهن سرسام گرفته زولا میآمد و او به تیرهتر کردن تصویر زندگی این مردمان میاندیشید. زندگی که مجبورند از ساعت چهار صبح به معدن وروو بروند و در اعماق زمین، این دیو گرسنه، جان بکنند و کلنگ بزنند ولی این دیو گرسنه هیچوقت از گوشت تن آنها سیر نشد. اتیین یا بشریتی که به دوره استثمار صنعتی رسیده است به معدن وروو میرسد. شخصیتها آفریده میشوند. بابا سگجان، مردی که تمام عمر خود را در معدن کار کرده و شاید نماد تن دادن به فلاکت و سرخوردگی باشد. او به همراه رفیق خود، بابا موک پیر، هر دو در هر صحنهای گوشهای مینشستند و آرام و سر به زیر وقایع را نظاره میکردند. زولا همچنان پیش میرفت، دیگر به کوی شماره دویست و چهل کارگران رسیده بود که میان مزارع گندم و چغندر، زیر لحاف شب سیاه در خواب بود. خانواده ماهو پیش چشمش بود. باباسگجان پدربزرگ کودکان همین خانه بود. خانوادهای بدبخت که همه کار میکردند و همه گشنه میماندند. خانوادهای که نسل در نسل برای شرکت، این غول خونخوار کار کرده و بعد از گذشت این همه کار هر روز بیچارهتر از روز قبل میشدند. خانوادههای دیگر وضعی بهتر نداشتند. همه مثل هم در فلاکت غوطهور بودند. همسایهشان لوواک که شاید نماد سرکشی غیر عقلانی ضعفا باشد، با تمام سرکشیاش همچنان روزگار در بدبختی میگذراند. مستأجرش، بوتلو، با زنش میخوابد و دخترش با دو بچه هنوز شوهر نکرده. انسانیت در این تیرگی گُم میشود. دیگر تعهد و مسئولیت اگزیستانسیالیستها توهمی بیش نیست. خانوادهای که دخترش برای شستشو و تعویض لباس مجبور به اقدام جلوی دیگر مردها هست دیگر راهی برای حفظ ارزشهای انسانی ندارد.
این تصویر چیزی کم داشت، اژدهای خونخواری که مردم را به این روز کشانده. باید کسی مسئولیت این بدبختی را بر عهده بگیرد. اینجاست که زولا از فلاکت این مردم یکباره به زندگی آسوده و مرفه خانم و آقای گرهگوار میرسد. سهامداری که بر خلاف آنچه زولا در تصور داشت بسیار نرمخو و انساندوست است. زندگی آرام و بیسر و صدایی دارد. به بینوایان کمک میکند ولی بدون اینکه کار بکند از دسترنجشان اعیانوار زندگی میکند. عجیب آنکه خود به هیچوجه احساس ظالم بودن نمیکند تا آنجا که نگرل در مهمانی اعتصاب کارگران به او به شوخی میگوید که ممکن است کارگران به او هم حمله بکنند و یکباره آقای گرهگوار متوجه ظلم و ستم خود میشود یا شاید هم نمیشود. اما این برای وقایع آتی است نباید از سیر داستان خارج شویم.
کمی بعد شخصیت موکت به ذهن زولا رسید. موکت دختر سرزنده و هوسباز موک پیر است و وقایع داستان خوشقلبی او را به اثبات میرساند. دختری که با تمام کثافتکاریاش عاشق اتیین میشود و خود را با تمام بیتوجهی اتیین به او تسلیم میکند و در نهایت در راه آرمان او جان میدهد. ولی زولا به این راضی نمیشود و شخصیتپردازی خود را به اوج میرساند. ژانلن را میآفریند. کودکی که هنوز حتی بالغ هم نشده ولی سردسته گروه دزدان است. این همان روح بچگانه شرارتبار است که از دل این مردم زحمتکش زنده شده. این شرور کوچک به همراه دو دوست خردسال خود یعنی بهبر و لیدی شرارتهایی را به بار میآورند که حتی بعضی وقتها باعث خنده خواننده میشود. ژانلن خود را مرد لیدی میداند و با هم همآغوشی میکنند اما هیچ یک به سن بلوغ نرسیدهاند و این را تنها از دیدن پدر و مادرهایشان یاد گرفتهاند. آن را بیشتر بازی میدانند و اسمش را گذاشتهاند مامان و بابا بازی. در این میان بهبر به لیدی وابسته میشود اما از ترس ژانلن حتی جرأت دستزدن به او را هم ندارد. هر دو مثل رعیّتی که از ارباب بترسد از ژانلن میترسند. ژانلن روح شرارت کودکانست که حتی در اواخر داستان یک سرباز را هم با چاقو میکشد. اما گناه از کیست؟ این کودک در بطن این فلاکت تربیت شده و یا شاید هم اصلاً تربیت نشده. چه توقعی میتوان از او داشت. حتی گاهی دلایلی ورای سنش برای اعمالش میآورد که اتیین را به سکوت میکشاند.
به یکباره سووارین ظاهر میشود. زولا خود در وجود این آنارشیست هالهای از ابهام میبیند. روسی است و آنجا هم در سوءقصدی به جان تزار نقش داشته. اعدام معشوقهاش را با چشم خود دیده و بعد از او دیگر هیچ وابستگی به جایی نداشته. نه دوستی، نه خانوادهای و نه هیچ کس دیگر. اما نباید فراموش کرد که او از خانوادهای اشرافی بوده که خانواده خود را به واسطه اهداف سیاسی وداع گفته. روح نفوذ ناپذیر سووارین به یکباره با حادثهای کوچک منقلب میشود. وابستگی که هیچ کس حتی فکرش را هم نمیکرد. وابستگی او به خرگوش کافه رانسور. همان خرگوش فربهای که همیشه نوازشش میکرد. وقتی مرد کافهچی میگوید خرگوش دیگر نیست و یک رانش را هم خود سووارین خورده این روح شکستناپذیر فرو میپاشد.
میانه داستان مسئله مهمتری را در بر دارد و آن اعتصاب است. روح آشوبگری در زولا زنده میشود. نگاهش در دوردست امیدی در سرش میپروراند. آیا ممکن است روزی این فلاکت تمام شود؟ کارگران همه آماده اعتصاب هستند و شرکت با اعمال نرخ جدید دستمزدها آنها را مجبور به اعتصاب میکند. اما چرا شرکت باید دست به این کار بزند؟ زولا مشکل را حل میکند، رقابت معدن وروو و معدن مجاور و همچنین بحران صنعتی شرایطی را بوجود میآورند که اعتصاب حتی ناخواسته به نفع شرکت تمام شود. زیرا شرکت میتواند دامنه اعتصاب را به کارگران معدن مجاور بکشاند و آن را ورشکست کند و در نهایت با قیمتی ناچیز آن را بخرد. اما واقعه به همین سادگی تمام نمیشود. اعتصاب واکنش مردم بیسواد و گرسته است اما مقاومت مردم قابل تحسین است. تحمل دو ماه گشنگی چندان آسان نیست. ماجراهای اصلی این داستان از اعتصاب شروع میشود. فلاکت و تیرگی تازه خود را نمایان میکند و به اوج میرسد. زولا در این میان شدیداً به اهمیت همآغوشی میپردازد. آری این تنها لذت برای کارگران است که هیچ پولی نیاز ندارد. انسانیت گُم شده در قالب فداکاری. اما خباثت همچنان پابرجاست. بیشترین خباثت را میشود در زندگی پییرون و زنش دید. خانوادهای که از برکت جاسوسی برای شرکت مزه گشنگی را نچشید.
بابا سگجان و موک پیر در بیشتر صحنههای اعتصاب حضور دارند اما فقط افتادگی و سرخوردگی خود را نمایش میدهند. شاید بتوان گفت بزرگترین نقش این دو نفر در داستان نمایش اطاعت و سرخوردگی باشد. بر خلاف این دو اتیین، این روح طغیانگر، مجموعه خشم تمام کارگران و یا همه بشریت است. از رهبری خود به خود مینازد و قدرت را در فقر حس میکند و از آن سرمست است. حضور پلوشار در داستان دسیسه کمونیستها را از دید زولا کامل میکند. این شخصیت که از برانگیختن مردم به انقلاب نان میخورد نقش موجسوار اعتصاب را دارد. اما اتیین بر خلاف او در بند چیز دیگریست. قدرت را برای ثروت نمیخواهد. قدرت را برای قدرت میخواهد. حاضر است گرسنگی بکشد ولی پیروزی انقلاب را به رهبری خود ببیند. میخواهد به آرمانهای خود برسد. همه مردم ثروتمند و خوشحال و او رهبر.
نگاه اقویا و شرکت به این اعتصاب، امیل زولا را شایسته ستایش میکند. روز اول اعتصاب در خانه آقای هنبو، مدیر معدن، مهمانی است. همه مهمانان اضطرابی در دل دارند ولی درباره اعتصاب با یکدیگر شوخی میکنند. زولا نمایندگان کارگران را به خانه هنبو میفرستد. مدیر معدن سرسختانه با آنها رفتار میکند و زیر بار پیشنهاد آنها نمیرود. آنها آرام و مطیع پیشنهاد خود را مبنی بر اضافه دستمزدها تکرار میکنند و اعتصاب به آرامی ادامه پیدا میکند. همه چیز آرام و خاموش است. اعتصاب، اعتصاب نیست. این چیزی بود که از ذهن زولا گذشت. اعتصاب نیاز به خشونت و آشوب دارد. اتیین با سخنرانی آتشین خود در جنگل مردم را مشوش میکند و فردای آن روز آشوب شروع میشود. ولی آشوب از کنترل اتیین خارج شده. حتی ماهو هم از آشوب راضی نیست. شاید به خاطر اطاعتی باشد که از اجداد خود به ارث بده. رانسور، مرد کافهچی که خود زمانی از کارگران معدن بوده و به خاطر فعالیتهای سیاسی از معدن اخراج شده با چهرهای محافظکار وارد میشود ولی کسی به حرف او گوش نمیدهد و او در جریان آشوب با نگاهی مملو از آرامش وقایع را از نظر میگذراند. همه گشنگان تشنه آشوباند. آشوب بعد از تخریب چند معدن به خانه مدیر معدن رسید. مردم خانه را سنگباران کردند. هنبو دلش هنوز از آنچه صبح فهمیده بود در آشوب بود. متوجه خشم مردم نبود. متوجه رابطه زنش با نگرل، خواهرزادهاش شده بود و نمیتوانست به چیز دیگری فکر کند. سیسیل دختر آقا و خانم گرهگوار، تک فرزند و عزیز دردانشان جلوی در به دست آشوبگران میافتد و از همه چیز عجیبتر این است که بابا سگجان به گردن او میآویزد. این گردن چه چیز را در او زنده میکند؟ شاید روح سرکشی در جنونی آنی ناشی از سرکوب به پیر مرد دست داده. بعد نوبت مگرا میرسد، مغازهداری که از شرکت دستور میگرفت و خون گرسنگان را میمکید. این هوسباز ذلیل آخر از پشتبام میافتد و مغزش متلاشی میشود. زنها عقده دیرینه خود را سر جسد خالی میکنند. زولا با این تصویر عاقبت شوم همه را نمایش میدهد. همه در نوعی بدبختی خواهند مرد.
دیگر آشوب فروکش کرده. حال نوبت به آلزیر، دختر کوچک ماهو میرسد. این طفل قوز کرده که کاری جز اطاعت نداشت، او که فرمانبرداری را به دوش میکشید، او هم طعمه بیماری و مرگ میشود. تصویر غمانگیز زولا هنگام مرگ او با لبخندهای تبآلود آلزیر در لحظه مرگ و خوشیهای توهم مانند وی آراسته میشود و بر عمق درد میافزاید. دیگر سربازان به کوی شماره دویست و چهل کارگران رسیدهاند. واکنش جز این نمیتوانست باشد. همه چیز با جبر پیش میرود. مقصر کیست؟ سربازان معدن وروو را محاصره میکنند. اینجاست که ژانلن یکی از سربازان را میکشد و اتیین صحنه جنایت را میبیند. با هم جسد را مخفی میکنند. بعد هجوم مردم به معدن میرسد، روبروی سرنیزههای سربازان. احساسات فرمانده و سربازان صلحجویانست اما مردم کاری دگر نمیتوانند بکنند. فشار زیاد و تفنگها خالی میشود. چند نفری میافتند، لیدی و ببر در آغوش هم، موکت، ماهو و دیگر افرادی که باید میمردند و زولا جان را از آنها گرفت.
پس این اعتصاب کی پایان میگیرد؟ همه حتی خوانندگان همه از این اعتصاب به ستوه آمدهاند. شرکت همه را میبخشد و سعی میکند اوضاع را به حال اول در بیاورد. عدهای در معدن پایین میروند ولی عمده بالا میمانند. از همه چیز هیجانانگیزتر اتیین و کاترین دختر ماهو هستند که با هم پایین میروند . این رهبر انقلاب هم خود به خفت تن داد. کاترین در دوگانگی مانده است. شاوال مرد عصبانی اوست و اتیین معشوقاش. او در تمام داستان در نوسان بین این دو است. هر سه پایین میروند.
حال سووارین، این شخصیت شیطانی و مبهم زولا وارد عمل میشود. با نردبان تا اعماق چاه فرو میرود و معلق بر فراز پرتگاه بیست بار جان خود را به خطر میاندازد تا این عمل وحشتآور را به انجام برساند، هیچ کس نمیتواند این تهور دیوانهوار را برای تخریب حتی درک کند. سرانجام این آنارشیست دیوارههای چاه را تخریب میکند، به نحوی که جریان آب بتواند تمام معدن را فراگیرد، جنایتی هولناک. این فاجعه وقتی رخ میدهد که کارگران ته معدن در حال کلنگزدن هستند. عدهای موفق به فرار میشوند و معدن این دیو آدمخوار در مواجه با مرگ خود فریادهای انفجاری میکشد. وقتی معدن با خاک یکسان میشود و آب دهانه آن را دریاچه میکند بیست کارگر در اعماق جسد این دیو آدمخوار هستند. اتیین و کاترین و شاوال از این بیست نفراند. پنج نفر نجات پیدا میکنند که موک پیر هم از آنهاست ولی به راستی چرا باید این پیرمرد نجات پیدا کند؟ اتیین و کاترین جدا میافتند. در نهایت به شاوال میرسند و خشم و نفرت اتیین بیدار میشود. شاوال که میخواست کاترین را جلوی چشم اتیین به زور تصاحب کند به ضرب سنگی که اتیین به او میزند در جا میمیرد. لحظههای انتظار اتیین و کاترین برای نجات در حضور جسد شاوال خواندنیست.
زولا ابتدا امید را برای آنها میآفریند و سریعاً آن را میکشد. سرانجام کاترین، این نشانه سلامتی و مهربانی کارگران، فردای بلوغ دیررس خود در دل دیو زمین جان میدهد. اتیین با موهای سپید از پیری زودرس نجات پیدا میکند. کارگران همه با سری افتاده به کار در معدن مجاور مشغول میشوند که اینک شرکت آن را به قیمتی ناچیز خریده. اما در این بین اتفاقی باورنکردنی میافتد. بابا سگجان که از درد رماتیسم پا دیگر از جای خود حرکت نمیکرد، این پیرمرد که نشان فلاکت اطاعت است و دیگر حرکت نمیکند، گویی مغزش ضربه خورده و انسان غیر عادی و بیحرکتی شده در مواجهه با سیسیل این نشان سلامتی طبقه مرفه مرتکب جنایت میشود. شاید این همان جنایتی است که سالها در دل او زبانه میکشیده و سرکوب میشده. در لحظهای با دیدن گردن سفید و شاداب سیسیل این دیو جنایت بیدار میشود و هیچ کس حتی زولا از جزئیات جنایت خبر ندارد ولی به نظر میرسد دستان نیرومند این کارگر سالخورده کار خود را کرده. سیسیل خفه شد.
سرانجام این روزهای تیره کارگران به فلاکت اول باز میگردد. اتیین به سمت پاریس میرود که شاید مثل پلوشار بشود. اما انتهای داستان نشانی از امید در بر دارد. زولا امید را دوباره زنده میکند و نوید انقلابی دیگر را میدهد. توصیفات پایانی از توصیفات قبلی مجزاست. همه نشاط و امید را در بر دارند. امید به روزی که انسان بر آزادی خود از دیو زمین اعتقاد پیدا کند و یا شاید هم زولا چنین تصوری نداشت و نشانههای امید در انتهای داستان خبر از انقلابی دیگر خواهد داد که باز هم به همان نحو سرکوب خواهد شد. انقلاب و سپس سرکوبی و دوباره انقلاب.شاید زولا تاریخ اجتنابناپذیر این بیچارگان را جز این نمیدید.
عیسی حکمتی زاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست