پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

سعدی در بوته نقد


سعدی در بوته نقد

آثار سعدی شاعر, ادیب و اندیشمند بلندآوازه کشورمان, بارها از دیدگاههای متفاوت و از سوی منتقدان ادب شناس ایران و خارجی, مورد نقد و بررسی قرار گرفته است این بار استاد عبدالعلی دست غیب, در مقاله ای, آثار آن بزرگ را در بوته نقد نهاده است

آثار سعدی شاعر، ادیب و اندیشمند بلندآوازه کشورمان، بارها از دیدگاههای متفاوت و از سوی منتقدان ادب‏شناس ایران و خارجی، مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. این بار استاد عبدالعلی دست‏غیب، در مقاله‏ای، آثار آن بزرگ را در بوته نقد نهاده است. دست‏غیب به اعتبار دفتر شعری که پیشتر منتشر کرده و نیز آثاری که در زمینه نقد آثار تنی چند از شاعران برجسته ایرانی نوشته و همچنین ترجمه آثاری از قله‏های شعر و ادب و فلسفه غرب، شاید از جمله افراد با صلاحیتی است که می‏تواند به نقد آثار سعدی بپردازد.

درمقاله‏ای که پیش رو دارید، دست‏غیب، با تکیه بر پشتوانه علمی - تجربی پنجاه ساله خویش، به جنبه‏های متفاوت ادبی، هنری، اجتماعی و اخلاقی شعر و ادب سعدی پرداخته، همانندی‏های برخی از آثار غربی را با بعضی از اشعار و سخنان حکمت‏آمیز و زیبای این شاعر شیرین‏سخن، برشمرده است.

سعدی ادیبی است اندیشمند و شیرین‏سخن، در عرصه نثر و شعر، هردو توانا، متفکری است صاحبنظر در میدان جامعه‏شناسی و روان‏شناسی. افزوده‏براین، غزل‏های دلنشین او- که گاه با چاشنی عرفان، نوشین و گوارا شده- بر چکاد شعر فارسی دری جای دارد و دل از عارف و عامی می‏رباید.

مردم ایران قرن‏هاست با آثار او انس و الفت دارند، از زبان بزرگترها، کودکان با ترانه‏های او آشنا شده‏اند، در مدرسه، گلستان او را خوانده‏اند، در دبیرستان و دانشگاه، جوانان به ظرایف هنر او پی‏برده‏اند و برای شاعران، شعر او میدانی بوده است که توانایی ذوقی خود را درآن بیازمایند و ساخته خود را، با ابزار هنری او مجهزتر سازند. سعدی، خود، شعرش را مانند قند و شکر و عسل، شیرین می‏یابد و چنین نیز هست و او حق دارد بسراید:

هر متاعی ز کشوری خیزد

شکر از مصر و سعدی از شیراز!

تنوع آثار سعدی شگفت‏آور است. او در عرصه نثر و نظم، هردو طبع می‏آزماید و پیروز از میدان بیرون می‏آید. در همه‏جا از تجربه‏های خود و پیشینیان کمک می‏گیرد و واقعیت‏های اجتماعی، و تلخی‏ها و شیرینی‏های زندگی را تصویر می‏کند. به تقریب، افراد همه طبقه‏های جامعه از سلطان گرفته تا درویش را می‏شناسد و می‏شناساند. زمانی‏که پای واقعیت درمیان است، پنهان‏سازی و تلبیس را جایز نمی‏شمارد و با جرأتی که ویژه اوست، می‏گوید:

بگوی آنچه دانی که حق گفته به‏

نه رشوت ستانی نه عشوه‏ده‏

و در خطاب به سلطان وقت، بدون هیچ مجامله و با دلیری می‏گوید:

به‏نوبت‏اند ملوک اندر این سپنج سرای‏

کنونی که نوبت تست ای ملک به عدل‏گرای‏

و بعد می‏افزاید که مانند «زبان‏آوران رنگآمیز» و مداحان بی‏مایه، نه کرسی فلک را زیرپای او نمی‏نهد و نمی‏گوید که «تا روز حشر بپاید» بلکه از خدا می‏خواهد جریده گناه سلطان را به‏نظر عفو بنگرد و توبه او را قبول کند و جای دیگر می‏گوید «گریزد رعیت زبیدادگر» و در همه حال، حاکم وقت را متوجه می‏کند که ریشه ملک، مردمانند و اصل جامعه‏اند، «رعیت چو بیخ‏اند و سلطان درخت». بنابراین، حاکم یا حاکمیتی که در آزار مردم می‏کوشد، به دست خود تیشه به ریشه خود می‏زند و بنیاد مملکت را برمی‏اندازد:

مکن تاتوانی دل خلق ریش‏

وگر می‏کنی، می‏کنی بیخ خویش‏

دگر کشور آباد بیند به خواب‏

که دارد دل اهل کشور خراب(۱)

سعدی با درد و رنج آدمی، همدل و همراه است و همه‏جا او را عزیز می‏دارد و کامیاب و نیک‏بخت می‏خواهد و در جایی که در ورطه گناه یا رنج و درد می‏افتد، براو دل می‏سوزاند و وی را با شفقت می‏نگرد، انسان درنظر او، موجودی است در خور احترام، چراکه می‏تواند به مدد خداشناسی، دادگری، مهربانی و شفقت، والایی یابد و گام در راه ترقی و اعتلاء بگذارد.

سعدی در میدان عشق، انسانی شوریده و شیداست. راه و رسم عشقبازی را نیکو می‏شناسد. ازنظر او، عشق عطیه‏ای الهی است و مس وجود آدمی به مدد کیمیای عشق، زر می‏شود. او خواهان است در شعاع نور عشق الهی قرارگیرد و پاک و صافی شود و نیز می‏داند عشق مراتب و مدارجی دارد و برای رسیدن به حقیقت عشق از موانع بزرگ باید گذشت چراکه «عشق‏ورزی دگر و نفس‏پرستی دگر است.» سعدی در فرد و جامعه، خواهان واقعیت یافتن «نظام هماهنگ معدل‏القوی» است. یعنی باور دارد که فرد و جامعه نظام یا ساختمانی است باید هم در شالوده و زیربنا و هم در نقوش و روبنا، همآهنگی داشته باشند و هیچ یک از عناصر سازنده آن‏ها درکل ترکیبی کنار گذاشته نشود. سعدی در بین شاعران ایران، نمونه کامل داستان‏نویسی و شاعر اجتماعی و مردمی است. او درمقام جامعه‏شناس و مردم‏شناس چیره‏دست، روحیات آدمیان و رویدادهای زمان را به خوبی می‏بیند و تصویر می‏کند وبدی‏ها و نیکی‏ها، زشتی‏ها و زیبایی‏ها را، حتی در غزل‏های خود به جد و طنز بازتاب می‏دهد و شناختی کلی و جزیی از آنها دارد که منطبق است با حال واحوال آدمیان عصر او، حتی متناسب است با اوضاع اجتماعی و روحیات انسان‏های امروز، از این رو، شعر و نثرش، مرز محلی را در می‏نوردد و به حوزه فرهنگ عام بشری وارد می‏شود.

شاعران و متفکران ایران، همه به مراتبی درجست‏وجوی «معنا» و «معنای زندگانی» بوده‏اند. معنا را از جهتی می‏توان همان «ایده» قدس سره‏افلاطونی‏[ یا «حقیقت» دانست، عاملی که سمت و سوی راه و راهروی (سلوک) و کردار را مشخص می‏سازد. ازنظر شاعران ما، زندگانی انسانی بدون «معنا» درنیست‏انگاری )Nihilism( گم می‏شود و انسان سرگردان و حیرت‏زده، برجای می‏ماند. حتی شاعران غنایی و توصیف‏گری همچون فرخی سیستانی درپی «معنا» هستند و این«معنا» بهره‏وری از جوانی و زیبایی است:

خوشا عاشقی خاصه فصل جوانی.

و دیگری می‏سراید:

من آمدم به جهان تا چه گویم و چه کنم‏

سرود خوانم و شادی کنم به نعمت و مال‏

اما شعرفارسی دراین مرحله نمی‏ماند و با عرفان وارد حوزه متافیزیک می‏شود. دراین جا، هر پدیده‏ای به سمت و سوی بالاتری اشارت دارد. در راه رسیدن به «معنا» مدارج و مراتبی هست و این زمانی به دست می‏آید که راهرو قدم در راه بگذارد و با جان و دل «معنا» را بیازماید. نظامی گنجوی می‏گوید:

هرچه دراین پرده نشانت دهند

گر نپسندی به از آنت دهند

امکان دارد که در شیوه راهروی بین اندیشمندان ما، اختلاف نظر باشد و چنین نیز هست.

اما در اینکه معنایی هست و باید به آن رسید، اختلافی ندارند، اختلاف در مراتب است. در ادبیات هند، داستانی هست که سپس در ادبیات ما و مثنوی مولوی انعکاس یافته: داستان «فیل درتاریکی». در آن تاریکی، هرکسی به یکی از اندام فیل دست می‏زند و آن اندام را به چیزی که می‏شناسد مانند می‏کند و منازعه بر پا می‏شود. این منازعه وابسته تاریکی و نابینایی است. اگر در کف دست هریک از ایشان شمعی بود، چنان اختلاف و منازعه‏ای روی نمی‏داد.

ازنظرهات هست ای مغز وجود

اختلاف مؤمن و گبر و یهود

این مشکل در آثار سعدی نیز بازتاب یافته است‏

حقیقت سرائی است آراسته‏

هوی و هوس گرد برخاسته‏

نبینی که جائی که برخاست گرد

نبیند نظرگرچه بیناست مرد (۲)

پس «نظر درست» برای دریافت پدیده‏ها، اصلی است استوار و واقعیت یافتن آن مستلزم تلاش و کوشش فراوان است. با این همه، این پرسش بجاست که «نظر درست» چیست؟ مگر نه این است که آدمیان بسیار و نظرها، گوناگون است. کسی حقیقت یا «معنای زندگانی» را در «قدرت» می‏بیند و دیگری در «فروتنی» وآن دیگر در «عشق» و یکی دیگر در «کامجویی» ... از هر یک از اینها، درست کدامست که باید برگزید؟ تا زمانی که ما در حوزه حس و تأثیرات حسی هستیم، کمتر با یکدیگر اختلاف پیدا می‏کنیم، اما این مرحله، مرحله آغازین است و آدمی نمی‏تواند منحصر به فرد به حوزه حس بسنده کند. احساس، وجه مشترک انسان و جانداران دیگر است. بنابراین، باید دید مرز متمایزکننده آنها کجاست؟ مرز متمایزکننده به گفته «کاسیرر» در زبان و در صورت سمبولیک آنست. نه در زبان احساس و عاطفه، بلکه در زبان نمادین. او می‏گوید:«زبان، عواطف نخستین و بنیادی‏ترین طبقه‏های متفاوت زیر زمینی زبان است. کلمه بخشی از جمله است و ساخت منطقی و نحوی معینی دارد. جز جمله‏های صوری ریاضی، جمله‏ای در زبان نیست که یکسره فاقد رنگ و بوی انفعالی و عاطفی باشد. خشم، ترس، حزن، اندوه، شادی در جانوران هست و در آدم‏نماها هم بوده، اما اینان دارای «زبان» نیستند و نبوده‏اند. مرز بین عالم انسانی و عالم حیوانی، زبان بنیادشده بر عبارت (اظهار) است و زبان بنیادشده، بر عاطفه. زبان، خاص حوزه انسانی است و این همان ادراک زبان سمبولیک است. کلمه فقط دال بر نشانه حسی نیست، بلکه وسیله ورود به حوزه ادراکی و عقلانی است. درک کلی‏ها، درفراروند موج آسای تأثیرات حسی. انسان می‏تواند جهان سمبولیک دانستگی خود را بر بنیاد مصالح و ساز و برگ بسیار محدودی بنا کند. اگر به عمل کلی و صورت ساختمانی آجرها و سنگهای عمارت ساخته شده، بنگریم، موضوع روشن‏تر می‏شود. درعرصه زبان سمبولیک، «کلی» علایم مادی هست که به این علایم جان می‏دهد و آنها را به سخن گفتن وامی‏دارد. اگر این اصل جان دهنده وجود نداشت. حوزه دانستگی انسان، ناشنوا و بی‏زبان باقی می‏ماند. (۳)

سعدی و اندیشه ورزان دیگر ما، خیلی پیشتر به این ایده رسیده بودند. آدمی بودن به صورت ظاهر نیست و شخص می‏بایست به معنای آدمی بودن برسد. یکی از راههایی که تو ما را به معنای آدمی بودن می‏رساند، همدردی و همدلی با دیگران است و سعدی دراین زمینه، سنگ تمام می‏گذارد. شفقت او، نه فقط آدمیان، بلکه جانداران دیگر را نیز دربرمی‏گیرد. حکایت «قحط سالی در دمشق» نمونه بارز این موضوع است. در هنگامه آن قحط سالی وحشتناک، سعدی با دوستی توانگر رویاروی می‏شود که زرد و زار و نزار شده و از او، جز پوستی بر استخوان نمانده است. سعدی از او می‏پرسد، از چه درمانده‏ای؟ تو که مکنت‏داری، چرا به این روز افتاده‏ای؟

گرا زنیستی دیگری شدم هلاک‏

ترا هست، بط را از طوفان چه باک؟

آن مرد رنجیده درسعدی می‏نگرد و می‏گوید:

که مرد ارچه برساحل است ای رفیق‏

نیاساید و دوستانش غریق‏

من از بی‏مرادی نیم روی زرد

غم بی‏مرادان دلم خسته کرد

چو بینم که درویش مسکین نخورد

به کام اندرم لقمه زهر است و درد (۴)

همین مضمون درحکایت «شبی دود خلق آتشی برفروخت»، تکرار می‏شود. دراین جا نیمی از بغداد در آتش می‏سوزد. یکی از کسانی که خانه‏اش نسوخته «شکر می‏گوید».جهاندیده‏ای او را سرزنش می‏کند که:

پسندی که شهری بسوزد به نار

و گرچه سرایت بود برکنار؟

دراین گونه حکایت‏ها، مشکل بزرگ اجتماعی خودخواهی و دیگر خواهی طرح می‏شود. کسی که فقط در بند آسایش خویش است از آدمی بودن بهره‏ای نبرده است و نیک‏بخت نیز نمی‏شود. اوج انسان دوستی سعدی را درشعر «بنی آدم اعضاء یکدیگرند» می‏توان دید. این شعر را در کتیبه‏ای در مجمع حقوق بشر آویختند تا نصب العین جهانیان باشد. دیگر دوستی سعدی، همراه است با عاطفه شفقت و همدردی و مدارا. در آثار او، پرخاش و تجاوز به دیگران، غالباً مردود شمرده شده است و او مانند حافظ باور دارد.

نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر

نزاع بر سردنیای دون مکن درویش (۵)

اخلاق درویشی و رضا و استغنا و مدارا با دیگران در همه، آثار سعدی جلوه‏گر است و او ما را به تحمل سختی‏ها و شکرگزاری از آنچه داریم و رعایت حال دیگران دعوت می‏کند، اما درآثار او موارد اندکی نیز هست که انحراف از اخلاق درویشی به حساب می‏آید در مثل، آن جا که در «جدال با مدعی» از توانگران طرفداری می‏کند و با درویش به مجادله برمی‏خیزد یا در حکایت «بت سومنات» با «برهمن مهین» و دیگر پرستندگان بُت، منازعه می‏کند قدس سره‏دراین حکایت سعدی مُخ، گبر پازند خوان، برهمن، مطران آذرپرست... همه را به خطا یکی گرفته است.[ که معبود ایشان پیکره‏ای بی‏جان است و در خورپرستش نیست. برهمن و یاران او در سعدی می‏افتند و قصد جان او می‏کنند و او ناچار، از دردیگری وارد می‏شود.

که «مرا نیز با نقش این بُت خوش است» و خواهان دانستن معنایی می‏شود، که در صورت آن صنم هست. برهمن، او را با اسرار معبد آشنا می‏کند و سعدی به گفته خودش درمراسم شرکت می‏جوید و به «سالوس گریان می‏شود» و «بُت را به دست بوسه می‏دهد» اما همچنان مراقب کار برهمن است تا این‏که درمی‏باید، برهمن پس پرده ریسمانی به دست دارد و کردار و گفتار بت به سبب کشیدن ریسمان از سوی برهمن است:

برهمن شد از روی من شرمسار

که شنعت بود بخیه برروی کار

بتازید و من درپی‏اش تاختم‏

نگونش به چاهی در انداختم‏

که دانستم ارزنده آن برهمن

بماند، کند سعی درخون من‏

تمامش بکشتم به سنگ آن خبیث‏

که از مرده دیگر نیاید حدیث (۶)

البته درباره واقعیت داشتن این حکایت، جای تردید بسیار هست و گمان نمی‏رود سعدی به هندوستان رفته باشد. می‏گویند این حکایت را از کسی شنیده یا زاده خیال پردازی خود اوست. با این همه، عمل سعدی در این حکایت با اخلاق درویشی او جور نمی‏آید. از او انتظار نمی‏رود که در سومنات با برهمن در زمینه باور هندوان به منازعه برخاسته باشد، چه رسد به این که خود به دست خویش «برهمن بزرگ» را کشته باشد. از کسی که می‏گوید:

به مردی که ملک سراسر زمین‏

نیرزد که خونی چکد بر زمین(۷)

انتظار می‏توان داشت که در منازعه با برهمن و پیروان او از در مسالمت‏جویی و مدارا پیش آمده باشد، نه این که حریف را به سنگ کشته باشد. مگر این که بگوییم حکایت یاد شده را، او خود به مناسبتی ساخته باشد تا از شریعت خود پاسداری کرده باشد و این جا، چه قدر تفاوت است بین او و حافظ، که می‏سراید:

ما عیب کس به مستی و رندی نمی‏کنیم.

یا

جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه!

البته از یاد نباید برد که این گونه موارد در آثار سعدی اندک است و او در عرضه باورها و تجربه‏های خویش، از راه ارشاد و اندرزگویی و عبرت‏آموزی پیش می‏رود و خواهان برادری و الفت آدمیان است. مدارا با آدمیان و شفقت بر حال آنها را نباید محصور به رنگ و نژاد و پیوند ویژه‏ای کرد، چنانکه در حکایت «پیر آتش‏پرست» می‏بینیم. این پیر گرسنه و خسته به مهمان‏سرای حضرت ابراهیم وارد می‏شود و زمان خوردن خوراک «بسم‏الله» نمی‏گوید. حضرت ابراهیم او را از خانه می‏راند، اما در همین لحظه سروش ملامت‏کنان سرمی‏رسد و از سوی پروردگار می‏گوید:

منش داده صدسال روز و جان‏

ترا نفرت آمد از او یک زمان‏

اگر او می‏برد پیش آتش سجود

تو با پس چرا می‏بری دست جود؟(۸)

مورد دیگری نیز هست که بی‏دقتی سعدی را در زمینه لطف الهی می‏رساند، آن جا که می‏گوید:

ای کریمی که از خزانه غیب‏

گبر و ترسا وظیفه خور داری‏

دوستان را کجا کنی محروم‏

تو که با دشمنان نظر داری(۹)

و در این دو بیت «گبر» و «ترسا» را دشمن خدا پنداشتند، در حالی که پیروان دین مزدیسنایی باورمند به خدا بوده‏اند و آتش را همچون نمادی از توانایی آفریدگار نیایش می‏بردند و می‏برند و مسیحیان نیز خداباورند و هریک به زبانی سخن از وصف خدا می‏گویند. به هر حال از نظرگاه سعدی معنای انسانی مهم است، نه صورت آن:

به است از دد انسان صاحب خرد

نه انسان که در مردم افتد چو دد

چو انسان نداند به جز خورد و خواب‏

کدامش فضیلت بود بردواب؟(۱۰)

امتیاز بزرگ سعدی در اندیشه‏ورزی اوست که همه جا متوجه ناتوانی و نادانی بشری است و می‏داند که آدمی جایزالخطاست و از این رو، باید عیب‏پوشی کرد نه پرده‏دری. آدمیان در موقعیت‏های گوناگون، ممکن است واکنش‏های متفاوت داشته باشند و هر شهری را آداب و رسومی است. جایی در گلستان می‏گوید، که کفش نداشته و پابرهنه راه می‏سپرده و گله‏مند بوده تا زمانی که شخصی را می‏بیند که پای ندارد، پس شکر خدای را به جای می‏آورد و بر بی‏کفشی، صبر می‏کند. این حکایت دیگر او نیز طرفه است:

یکی را عسس دست بربسته بود

همه شب پریشان و دلخسته بود

به گوش آمدش در شب تیره رنگ‏

که شخصی همی نالد از دست تنگ‏

شنید این سخن دزد مغلول و گفت‏

زبیچارگی چندد نالی؟ بخفت!

برو شکر یزدان کن ای تنگدست‏

که دستت عسس تنگ بر هم نبست(۱۱)

و روشن‏تر از این می‏سراید:

ای سیر ترا نان جوین خوش ننماید

معوق من است آن که به نزدیک تو زشت است‏

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف‏

از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است(۱۲)

و از این تجربه‏ها و نکته‏ها به این نتیجه می‏رسدکه:

نداند کسی قدر روز خوشی‏

مگر روزی افتد به سختی کشی‏

عبدالعلی دست‏غیب‏

پی‏نوشت‏ها:

۱و ۲- بوستان (سعدی‏نامه)، غلامحسین یوسفی، ۴۲، ۱۰۸، تهران، ۱۳۸۱.

۳- فلسفه و فرهنگ. ارنست کاسیرر، ترجمه بزرگ نادرزاد، ۴۴ و ۵۳، تهران، ۱۳۶۰.

۴- بوستان، همان، ۵۸.

۵- دیوان حافظ، دکتر حسین علی یوسفی، ۴۵۴، تهران، ۱۳۸۱.

۶ و ۷ و ۸- بوستان، همان، ۱۸۰، ۵۲، ۸۱.

۹- گلستان، غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۷۹.

۱۰ و ۱۱- بوستان، همان، ۶۲، ۱۷۵.

۱۲- گلستان، همان، ۴۵.

۱۳- بوستان، همان، ۴۹.

۱۴- کلیات سعدی، ۹۱۶، تهران، ۱۳۶۳.

۱۵-بوستان، همان، ۱۶۳.

۱۶-کلیات، همان، ۱۴۵.

۱۷-کلیات، نسخه فروغی، ۲۵۱.

۱۸-چهار سخنگوی وجدان ایران، دکتر اسلامی ندوشن، ۱۳۰، تهران، ۱۳۸۱.

۱۹-خدا و دانش، ترجمه دکتر محمدمهدی فولادوند، ۲۸ و ۲۹، تهران، ۱۳۷۵.

۲۰-کلیات، همان ۶۱۸.

۲۱-بوستان، همان، ۱۱۲.

۲۲-کلیات، همان، ۵۴۱.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.