شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

سرمشق های روشنفکری و مساله ما


سرمشق های روشنفکری و مساله ما

در روزگار نوجوانی و جوانی نگارنده, دنیای خط کشیده شده ای وجود داشت شرق و غرب مذهبی و غیرمذهبی, انقلابی و غیرانقلابی, دیالکتیکی و غیردیالکتیکی, ارتجاعی و مترقی, به عبارتی در دنیای آرمان ها زیستی وجود داشت که مبانی آن براساس فصل, تفاوت و تمایز بود

در روزگار نوجوانی و جوانی نگارنده، دنیای خط کشیده شده‌ای وجود داشت؛ شرق و غرب مذهبی و غیرمذهبی، انقلابی و غیرانقلابی، دیالکتیکی و غیردیالکتیکی، ارتجاعی و مترقی، به عبارتی در دنیای آرمان‌ها زیستی وجود داشت که مبانی آن براساس فصل، تفاوت و تمایز بود. حتی جریانات همفکر، نیز با تفاوت‌های مختصری با یکدیگر خط‌کشی می‌کردند، تا مرزها در هم نریزد، زیستن در سایه آرمان‌گرایی از ویژگی آن دوران بود. بعدها که بلوک شرق در غرب فرو ریخت یا بلوک غرب شرق را فراگرفت. دیالکتیک جای خود را به هرمنوتیک داد. ایده دموکراسی و استبداد جای گفتمان ارتجاع مترقی را گرفت و برخی از مبانی فکری جابه‌جا شدند. بعد از این تحولات انتظار می‌رفت که تقابل روشنفکری جای تعامل روشنفکری بنشیند، کشمکش احزاب و جریانات همسو جای خود را به جبهه فراگیر دموکراسی‌خواهی بدهد. به نظر می‌رسد که زمینه ذهنی چنین فضایی فراهم آمده است، اما اجرایی نمی‌شود؟ اگر کمی دقت کنیم در فضای روشنفکری دموکراسی‌خواه عدالت‌طلب، هم شکاف مذهبی و غیرمذهبی فعال است. منتها این‌بار سکولار و مذهبی عمده است.

افکار برای تحقق دموکراسی شرط عقیدتی وجود دارد. در نزد عده‌ای شرط این است که مذهب با دموکراسی نمی‌خواند. شرطی که شبیه همان دید گذشته که می‌گفتند نیروهای مذهبی حقوقی مترقی اما خرده بوروژا هستند که توان پیمودن مبارزه تا آخر را ندارند. حالا می‌گویند باور مذهبی با دموکراسی نمی‌خواند، باید سکولار بود تا به دموکراسی رسید. اگر دقت کنیم مبانی استدلال‌‌ها هنوز در ایدئولوژی‌هاست. در برخی از مذهب‌ها، سکولار- این گرایش وجود دارد. جالب این است که طراحان این دیدگاه ضدایدئولوژی هستند. وقتی می‌گوییم که یک سکولار یا مذهبی نمی‌تواند دموکرات باشد، نشان می‌دهیم که ملاک ما رفتارها نیست، بلکه باورهاست. به همین خاطر ما مبنای عقیدتی را ملاک می‌گیریم. فضای ذهنی برخی از روشنفکران دینی و روشنفکران سکولار در این صف‌بندی تا به آن میزان خط‌کشی شده است که حتی برخی از اقدامات مشترک افراد و جریان‌هایی مانند کمیته دفاع از انتخابات آزاد، شورای ملی صلح، کمیته پیگیری بازداشت‌های خودسرانه، جبهه دموکراسی‌خواهی و حقوق بشر گفتمان مطالبه محوری را مورد حمایت تئوریک و نظری قرار نمی‌دهند. یا آن را با پیش‌شرط‌های ایدئولوژی تایید می‌کنند.جالب این است که این روشنفکران برخی در حاشیه قدرت هستند و برخی در آن سوی‌ و این سوی آب نشسته‌اند. فقط به تمایزات نظری استناد می‌کنند اگرچه نگارنده به‌عنوان کسی که دست‌اندرکار برخی از حرکت‌ها و فعالیت‌‌های مشترک هستم. می‌دانم که روشنفکران دینی داخل حاکمیت منافع و گاه سابقه تاریخی‌شان مانع از اقدام مشترک با دیگران می‌شود. که البته ضرر آن را خواهند دید.

اما برخی از روشنفکران عزیز و دردمند آن سو و این سو آب به دلیل مساله تاریخی و جمعی به دلیل دیدگاه آکادمیک تئوریک به گفتمان دموکراسی‌خواهی عام دامن نمی‌زنند. در این میان برخی چون روشنفکران ملی-مذهبی و روشنفکران سکولار، دموکراتی هستند. که به این همگرایی‌ها کمک می‌کنند. اما این دو جریان نه تریبون داخلی قوی دارند، نه حمایت و تریبون‌های قوی جریان‌های خارجی را. به عبارتی منافع روشنفکران در قدرت و منافع و دیدگاه برخی از روشنفکران بیرون از دایره قدرت اجازه نمی‌دهد که تا در تقویت گفتمان دموکراسی تلاش غیر ایدئولوژیک و غیرمنافعی بکنند. جالب آن است که روشنفکرانی که دستی در سیاست دارند در این مورد همراه‌تر عمل می‌کنند و از گفتمان دموکراسی‌خواه یا مطالبات محوری یا شورای‌ ملی صلح و کمیته دفاع از انتخابات آزاد حمایت می‌کنند و شرط ایدئولوژیک برای آن نمی‌گذارند. روشنفکران می‌توانند در پارادایم دموکراسی و حقوق بشر یاور و بسترساز نظری دموکراسی و حقوق بشر شوند. منتها تا مبنا هر حقوق دموکراتیک منوط به داشتن یک ایدئولوژیک یا یک سازمان و جریان خاص باشد. راه دموکراسی هموار نخواهد داشت. اما سوال اساسی این است که با توجه به تغییر پارادایم‌های نظری- علمی و حتی اعتقادی و باوری در سیاست، چرا باز مشکل جامعه ما پابرجاست؟ آیا ایراد از پارادایم‌هاست؟ یا ایراد از روشنفکران است یا اینکه مشکل از جای دیگر است؟ نگارنده در عین تاکید بر حل مشکلات نظری چنین بحرانی، به مرور زمان به تجربه عملی رسیده‌ام که این تجربه به صراحت می‌گوید، بدون بستر عینی کار روشنفکری و بستر عینی کار سیاسی مدنی، پارادایم‌ها و حتی تلاش‌های نظری همگرایانه اگر لازم هستند، اما کافی نیستند و به کامیابی نمی‌رسند. چراکه رفتار اخلاقی، تجربه نظری زمانی کار است که بستر عینی داشته باشد.

تا زمانی که روشنفکران در نهادهای آکادمیک آزاد فعال نباشند و تنها فکر کنند، تنها بیندیشند، تنها رهنمود بدهند، از پارادایم‌ها و توصیه‌های اخلاقی برای همگرایی کاری ساخته نیست.همچنین تا مدامی که جریانات و احزاب فقط بر مبنای ایده‌ها نه باورهای عینی شکل بگیرند و در فقدان نهادهای مدنی مخاطب خود فعال باشند، و بدون ارتباط سازمان‌یافته با این نهادها باشند. رفتارها در چارچوب منافع یا بینش‌های ذهنی باعث می‌شود که همگرایی دموکراسی‌خواهان غیرممکن شود. تجربه تلخ و گزنده دوره‌های گذشته موید نکاتی که برشمردیم فراموش نکنیم که چگونه جبهه ملی تبدیل به جبهه اشخاص منتفذ شد. فراموش نکنیم که جبهه دموکراسی و حقوق بشر چگونه دود شد و به هوا رفت. آیا بهتر نیست به سه اصل بنیادین «مبنای دموکراسی ما نیستیم بلکه بیرون از شخص یا جریان ماست»، «ضرورت سنجش مرحله ایران و توان جامعه» و باور هر جریان در عمل اهل کوتاه آمدن برای دموکراسی باشد ولی روشنفکر در عین تفاوت فکری برای حل درد مشترک بکوشد تا «توافق دورانی صورت بگیرد» توجه شود.