جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

نگارخانه هزارنقش سخن


نگارخانه هزارنقش سخن

«دیرگاهی است که با نقالان, این حافظان گنج خانه سخن, انس و الفت خاصی دارم و امین خیمه زرنگار کلام آن ها هستم

«دیرگاهی است که با نقالان، این حافظان گنج‌خانه سخن، انس و الفت خاصی دارم و امین خیمه زرنگار کلام آن‌ها هستم. بر من منت می‌گذارند و نوبرانه‌هایی از سخن را به گلبافه‌ای از برگ‌های طومار می‌پیچند و به رسم پیشکش به من می‌بخشند و من… دماغ جان به نسیم مُشک‌بار این گل‌های خیال‌انگیز تسلیم می‌کنم. این مقدمه بخشی از پیش‌گفتار کتاب «شناخت اساطیر ایران بر اساس طومار نقالان» است که به قلم نویسنده و پژوهش‌گر توانا، دکتر جابر عناصری، به رشته تحریر در آمده است.

جابر عناصری پس از بیان مقدمه‌ای درباره قلمرو اساطیر ایران باستان، بازتاب حوادث و وقایع اسطوره‌ای در ادبیات شفاهی، به قول خود او، فرزندان شاعرمسلک فلات مدام بهار ایران را می‌نمایاند، که سال‌های سال بدان پرداخته (همچنین در کنار تحقیق و پژوهش‌های مداوم به تدریس آن‌ها در دانشگاه‌ها نیز پرداخته است) و تأثیر زبان شیرین و تلاش نقالان در حفظ تاریخ نگاره حکیم سخنور توس را متذکر می‌شود: «نه تاریخ، نه تاریخ‌نویسان، نه وراقان و حاشیه‌نگاران، هیچ‌ یک از عهد باستان از ماجرای ایرج، کلام نغز و طرفه‌ای باقی نگذاشته‌اند مگر دانا‌ی جان شیفته توس، حکیم ابوالقاسم فردوسی، و دگر نقالان شیرین‌‌سخن.»

دکتر جابر عناصری سپس در مقدمه (چاپ دوم) کتابش، نحوه نگارش و جمع‌آوری کل مجموعه را از صدف‌خانه سینه استاد و سپس از میان اوراق ابریشمین کهن اثر به جای مانده از جاویدان خرد ایرانیان، یعنی شاهنامه، با حاصل نشست و برخاست ایشان به انس و الفت با نقالان گرم‌چانه، عنوان کرده است. «شناخت اساطیر ایران بر اساس طومار نقالان» که در چاپ نخست در مدت زمان کوتاه نایاب شد، بار دیگر با شکلی تقریباً متفاوت به زیور طبع آراسته و در پایان به تصاویر رنگینی از مهم‌‌ترین رویدادهای داستانی، نمایشی شاهنامه، مزین شده است. دکتر عناصری که این کتاب ارزشمند را حاصل همنشینی با نقالان و سخنوران می‌داند، در ابتدای آن به افسوس از خاموشی کلام آنان سخن می‌گوید: «آنان که به صد زبان سخن می‌گفتند آیا چه شنیدند که خاموش شدند» و آنچه را از آنان دریافته، با نهایت امانت‌داری حفظ و ارائه کرده است، و از این روست که برای هضم آسان مطالبات، دست به کار تصحیح و روان‌پذیر ساختن طومارهای نقالان می‌شود. او به نمایش کامل طومار نقالان در صفحه‌های کتابش می‌پردازد و در کنار استفاده از این طومارها، به بررسی و تفسیر سلیقه و دانش و سواد نقالان و طومارنویسان، که حافظان میراث باستان ایرانشهرند، می‌پردازد. در کتاب، حدود شش طومار به دست آمده توسط نگارنده به چاپ رسیده که همگی مربوط به بخش نخست یعنی مقایسه داستان‌های شاهنامه، که توسط خود استاد به رشته تحریر در آمده، با نقل سخن نقالان بر اساس طومارهای به دست آمده است.

جابر عناصری در این بخش که هشت داستان شیرین از شاهنامه را روایت می‌کند، نخست به قلم خویشتن به روایت داستان می‌پردازد و آن را به صورت کامل و موجز در ابتدای هر بخش بازگو می‌کند. «آن گاه که جمشید، دارنده جام جم، فرزند طهمورث دیوبند، خیره‌سر گشت و خود را جهان‌آفرین خواند و خداوندگار زمین و آسمان؛ در دم فره ایزدی از او برگرفته شد و کمربند گوهرنگار سلطنت، بر کمرش نااستوار گشت. از ادعای جمشید، جهان پر از گفتگو گردید و مردم همه از او سخت آزرده شدند…». سپس به امانت، داستان را از زبان نقالان و داستان‌پردازان نغزگوی روایت می‌کند و دل‌پردازش این بخش از کار، تنها آنجا که متن به جای مانده را به نفع فهم خواننده قابل اصلاح می‌بیند، دست به کار ویرایش، و نه تغییر، طومارها می‌شود. «اینک چشمان فرو می‌بندم و لختی می‌آسایم تا قلم برگیرم و بار دیگر رحیل دیار افسانه‌ها شوم و برای شما، خوانندگان عزیز این افسانه‌ها، از گنجینه طومار نقالان خبره نیز داستان بیژن و منیژه را به ارمغان آورم…» در نتیجه همنشینی این شرح داستان و بیان از زبان نقالان است که شناختی بهتر از یکی از اصیل‌ترین شیوه‌های نمایشی ایران به دست داده می‌شود و مؤلف گه‌گاه ضمن مقایسه شکل روایت داستان‌ها، به نقد و بررسی نحوه نگارش طومار و نقل سخن سخنوران نیز می‌پردازد. برای نمونه، در پایان داستان بیژن و منیژه، پس از مقایسه طومار نقالان در زمینه این داستان، با ابیات شاهنامه به این نکته برمی‌خورد که «کاتب طومارنویس تحت تأثیر مستقیم شاهنامه بوده و مشابهت بندبند وقایع مندرج در طومار با ابیات شاهنامه، آشکار است.»

امّا در بخش‌هایی از کار هم، شکل دیگری از طومارنویسی را که بیشتر به عامه‌پذیری و برگردان متن اصلی به زبان فهم‌پذیر و روان‌تر عوام تبدیل شده، مورد بررسی قرار می‌دهد: «… در قلمرو فرهنگ عامه، بسیاری از وقایع به گونه‌ای مطرح می‌شوند که در خور فهم عموم باشند و شخصیت‌های داستان‌ها گاهی با آنچه در شاهنامه و متون مربوط به اساتید و تاریخ است، تفاوت‌ها می‌یابد و نام‌ها و الفاظ و القاب متفاوت می‌گردد.

آنان (وقایع‌نگاران عوام) دیده‌ها و شنیده‌ها و خوانده‌ها را درهم آمیخته زمین و زمان را نادیده انگاشته‌اند.» دکتر عناصری که خود سال‌ها فرهنگ عامه و ادبیات کهن ایران و جهان را در دانشگاه‌های مختلف تدریس کرده است، در پرداختن به داستان‌ها و افسانه‌های شاهنامه فردوسی، از بررسی اساطیر و نشانه‌های اسطوره‌ای داستان‌ها در فرهنگ عامه و در میان عامه مردم هم دریغ نمی‌کند و هرگاه فرصتی می‌یابد، آن را در، آمیختن با کلاس درسی شیرین که هم می‌آموزد و هم از لذت دریافت سرشار می‌سازد، مغتم می‌شمارد. دکتر عناصری توضیح اژدها و آب و آتش را بر اساس انگاره‌های اساطیری در کتابش می‌آورد تا به واکاوی معنای نام‌های اساطیر ایران باستان که در هر داستان بخشی از کار را به خود اختصاص داده‌اند بنشیند: «… اهل اشارت نیک می‌دانند که نباید فقط به اژدرهای مخوف افسانه‌ها دل‌مشغول نمایند.

آنان به چشم دل دیده‌اند که بسیار هنگام، در گذر زمان، ظالمان خون‌آشام، همچون اژدرهای زهرآگین خون‌ها ریخته‌اند و جان‌ها گرفته‌اند…». عناصری حتی در این بخش از کتاب به پشتوانه گنجینه قوی که از ادبیات جهان اندوخته دارد، گه‌گاه به بررسی تطبیقی اساطیر ایران با اسطوره‌های جهانی می‌پردازد و برای نمونه در فصل «غم‌نامه رویین‌تن تیره‌بخت و اندوه کتایون، در سوگ اسفندیار» همراه با روایت داستان اسفندیار، نمونه‌های مشابه این اسطوره را در یونان و آلمان در پی‌نوشت صفحه‌ای از کتابش به خواننده معرفی می‌کند و راز آسیب‌پذیری که، اسفندیار رویین‌تن در چشمان دارد، را با کتف زیگفرید آلمانی و پاشنه آشیل یونانی مشابهت می‌دهد. به هر حال، بخش نخست کتاب، مقایسه‌ای است بین داستان‌های شاهنامه و داستان‌پردازی نقالان و طومارنویسان. داستان‌های «کین‌خواهی ایرج گلبدن»، «زریر زرین خفتان»، «یل اسفندیار»، «ضحاک ماردوش»، «گرشاسب اژدردر»، «جمشید جم»، «بیژن و منیژه» و در پایان «داستان مرگ جهان پهلوان رستم‌دستان» مورد بررسی و قیاس قرار می‌گیرند.

اما پس از شرح داستان و در کنار آن، نقل نقالان، جابر عناصری در پیوست، داستان‌هایی از شاهنامه را می‌آورد و با ظرافت طبع و زیبایی قلم خویش، آن‌ها را با رعایت زیباشناسی روایت و داستان از شاهنامه حکیم طوس روایت می‌کند. عناصری، در این بخش از کتاب به «سوگ‌چامه کیومرث» و «شرف‌نامه آرش ناوک‌انداز»، «یادگار زریران رزم‌نامه زریر زرین جوشن» و «غم‌نامه رویین‌تن تیره‌بخت و اندوه کتایون، در سوگ اسفندیار» مختصر، اما کامل بی‌عیب می‌پردازد و در پایان هر کدام نتیجه‌ای می‌گیرد، شناختی می‌دهد و برخوانی‌ای دارد: «آرش، یلی است که در یک سوی آن زروان و مهر و مانی ایستاده‌اند و در سوی دیگرش، عرفان اسلامی ایرانی هنوز شکوفه‌ می‌بارد، او مفصل ایران و باستان و ایران و معاصر است.»

دکتر عناصری بخش دوم کتابش را همچون تجربه‌ای گرانمایه، در اختیار خوانندگان و به ویژه نمایشی‌ها قرار داده و هر چند تنها چون راهنمایی، چگونگی نمایش‌نامه‌نویسی بر اساس متون کهن ادبی را به آن‌ها آموخته، اما به درستی الگوی ارزشمند را هم از نحوه تبدیل داستان‌ها و اساطیر به نمایش‌نامه، ارائه داده است.

او هر یک از داستان‌ها را در چهارچوبی نمایش‌نامه‌وار قرار داده و از این طریق، فرصت تمرین چنین شیوه‌ای را به آسانی در اختیار خواننده‌اش قرار داده است: و این کار بدین‌گونه است که: نخست در مقدمه‌ای کوتاه، شناختی از داستان و فضای آن را به طور موجز و مختصر در مخاطب ایجاد می‌نماید و طرحی از داستان کلی را برایش روشن می‌سازد. سپس در بخشی دیگر، راوی، محل واقعه و زمان را مشخص می‌کند؛ «راوی: حیکم ابوالقاسم فردوسی، داستان‌گوی روزگار کهن محل واقعه: پایتخت گشتاسب و سپس زابلستان، سرزمین یل پهلوان، زمان: روزگار شوم فرمانروایی گشتاسب شاه». سپس تحت عنوان «افراد نمایش صحنه تقدیر» به معرفی اشخاص داستانش می‌پردازد و همه را از قهرمان و ضدقهرمان و سیمرغ و دیوان و هماوازان معرفی کی‌کند و با توضیحاتی کامل، به خواننده می‌شناساند: «… کتایون: دختر قیصر روم، همسر گشتاسب شاه، پری‌ چهره‌ای ماه‌روی، سمنبر، گرامی و خورشیدروی، روشن‌دل و شادکام، صاحب شان و شایستگی…» و بعد از این‌ها، وقایع را یک‌ به ‌یک از پس هم می‌آورد و بخشی از آن را به نشر، و قلم خویش، و گهگاه قسمت‌هایی را به کمک اشعار حماسه‌سرای توس و به قول خود استاد « صحنه‌آرای تئاتر داستانی و ‌نقال گرم‌چانه هزار داستان‌های باستانی» کامل می‌کند. نگارنده کتاب، در نگارش و ساختمان هر بخش، هر آنچه از تاریخ و شواهد تاریخی و شعر و نقل را که در گنجینه یادش دارد، به استناد به کار می‌بندد و از تاریخ بلعمی، اوستا، تاریخ طبری و شعر حافظ و خیام را به حضور می‌آورد؛ اما باز هم یگانه منبع و چشمه جوشان کارش شاهنامه است و بس. در شرح واقعه چنانکه ذکر شد، داستان های به ایجاز البته مفید و کامل (از نظر ساختمان) روایت می‌شوند و نگارنده حتی دست به دیالوگ‌نویسی هم می‌زند؛ در داستان آرش، سخنان شخصیت‌ها را به نظم می‌آورد و در «یادگار زرایران» هم شرح رزمگاه و شهادت زریر را از خارج میدان و به زبان جامالپ و گشتاسب به صورت دیالوگ می‌نویسد. و اگر هم برای نمونه در داستان اسفندیار این کار را انجام نمی‌دهد، دستِ‌کم نمایشی کردن بخش‌هایی از آن را به خواننده‌اش پیشنهاد می‌کند؛ «و دیگر اینکه: اندوه کتایون در سوگ اسفندیار شایسته تجلی در صحنه نمایش است.

به جد بگیریم و در بازسازی نمایشی این داستان، به گونه دلپسند، همت کنیم.» اما در بخش «تراژدی جریره: نخستین بانوی خلوتکده سیاوش و سیمای رنج‌دیده و گمنام ادبیات نمایشی ایران باستان» که غم‌نامه‌ای کلاسیک، در باب تقدیر و تراژدی است، دکتر عناصری به شیوه عام در ادامه مباحث و داستان‌های پیشین و به طور خاص برای طرح مبحثی مهم و جدید در گستره تراژدی، مقوله جبر و سرنوشت و تقدیر تراژیک را که با الفاظی چون روزگار، زمان، زمانه و دهر یا سپهر و چرخ، فلک، گنبد و بخت و بخش و سعد و نحس مرتبط است و سرانجام به مرگ ختم می‌شود، مطرح می‌سازد و یکی از داستان‌های مهجور و کمتر بر زبان آمده، اما مهم شاهنامه را بر محور همین جنبه مهم تراژدی بیان می‌دارد. عناصری در این بخش هم پس از روایت داستان جریره و مرگ مرود به دست توس کوتاه‌ بین، به مقایسه میان آنتیگون (دختر اودیپ) و جریره (دختر پیران) می‌پردازد و مقدمه‌ای برای پرداختن به بخش بعدی آن را مستقیماً افسانه‌شناسی تطبیقی می‌خواند، فراهم می‌سازد. دریغا که کشتم بدین‌سان پسر بریدم پی و بیخ این نامور دریدم و جگرگاه پور دلیر دریغا از این نوجوان چو شیر (فردوسی) دکتر جابر عناصری در آخرین فصل کتاب «شناخت اساطیر ایران بر اساس طومار نقالان» به مقایسه تطبیقی دو افسانه از ایران و یونان می‌پردازد.

در داستان تروا که توسط خود استاد ترجمه شده، حکایت پاریس فرزند دوم شاه پریام نقل می‌شود که پیش از هلن، در دامنه کوه آیدا با پری رودخانه (اوئنون) عقد دارد و پس از سال‌ها پسری که از اوئنون داشته بزرگ می‌شود و با مهر و نشانه‌هایی که مادر به وی داده، به سوی کاخ تروآ می‌رود تا پدر را بیاید؛ اما پدر پیش از شناختن او، پهلویش را به خنجر می‌درد و از پس آن پشیمان بر پیکرش می‌گرید و این افسانه، مشابه داستان رستم و سهراب در شاهنامه است. دکتر عناصری مشابهت تهمینه (همسر رستم) به اوئنون را هم در شفادهندگی و طبابت آن‌ها ذکر کرده است. «یکی دخت ‌شاه سمنگان منم پزشک هژبر و پلنگان منم» او پس از مشابه‌انگاری و مقایسه تطبیقی پسرکشی در ادبیات یونان و ایران، کتابش را با این مؤخره به پایان می‌برد: «دل‌سپاری به نوگلان و نوسبیلان و یلان و پهلوانان، هر چند برخاسته از خیال‌خانه افسانه باشند؛ طغیان قلم و تلاطم زبان کاتبان و سخنوران را به همراه داشته و در نگارخانه هزار نقش «سخن»، هر نقشی به سوزن خونپالای مژگان سخن‌شناسان صراف کلام، جانی یافته و در رواق منظر اهل نظر، جلوه‌ها داشته است… دم نقالان گرم و گفتارِ نغزشان، ورد زبان ما باد.»

مهدی نصیری

پی‌نوشت:

چاپ سوم کتاب «شناخت اساطیر ایران بر اساس طومار نقالان» به تازگی توسط انتشارات سروش در ۳۰۰۰نسخه منتشر شده است. (تابستان، ۱۳۸۷، چاپ سوم)



همچنین مشاهده کنید