جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
نقاشی معاصر
نقاشی معاصربحث برانگیزتر از آن است كه بشود به مقالات و كتابهای موجود بسنده كرد .انچه بر اهمیت این بحث می افزاید؛وضعیت نقاشی معاصر خودمان است كه تا حدود زیادی در موجه با نقاشی معاصر جهان روشن و مشخص می شود .مقاله حاضرمجملی است در این خصوص ا زدوست عزیزمان مصطفی مهاجركه به علت مشغله زیاد یكی دوسالی است از نوشتن فاصله گرفته اند. مقالات ونقدهای متعدد ایشان در باب هنرهای تجسمی را پیش از این در دوره های گذشته ماهانهم سوره خوانده ایم و امیدواریم كه شاهد نوشته های دیگری از ایشان باشیم . باب این بحث ازآن جهت كه ارتباطی تام با فرهنگ معاصر ماداردبرای همه آنهاكه هم انسی با نقاشی دارند و هم در اندیشه وضعیت فرهنگی هستند باز خواهد بود. برای اینكه بدانیم امروز گرفتار چه هستیم واگر اعتقاد به سروسامان یافتن نقاشی داریم ،باید به بسیاری از پرسشهایی كه پیش آمده جواب گوییم :مادر كجای تاریخ هنر ایستاده ایم؟منابع تغذیه هنرمند ما در زمینه فرم و محتوا كدام است ؟باگذشته خود چه ارتباطی داریم؟و دهها پرسش دیگر .اما شاید پرسش نخست این باشد كه منشا نقاشی معاصران چیست .اگر باور داریم كه قبله هنر و هنرمندان معاصرمان غرب است ،باید ببینیم كه در همان جا كه خاك مستعد برای ظهور و بروز نقاشی مدرن بوده است،چه تغییری در هنر و هنرمند و به قولی در دیدگاه هنری به وجود آمده است ؟ هنر جدید غرب ،و نقاشی همچون بخش مهمی از آن،آئینه صادقی است كه گوشه ای از مقاصدی را كه فاوست به مددمفیستوتحقق آن را در عالم ماده جستجو می كرد به ما نشان می دهد ،و آن تسلط بر طبیعت است .هنر جدید غرب،یا به تغییری هنر عصر جدید كه با آغاز رنسانس ریشه گرفت ،به تدریج سنت دینی هنر را از هم پاشید و در پایان توانست در عالم نقاشی دامنه تسلط خود را به آسانی بر فراسوی مرزها و ملیتها گسترش دهد و هیچ فرهنگی رااز هجوم خود در امان نگذارد .به نقاشی جدیدی نگاه كنید .در حقیقت رویای به تصویر در آمده ای است كه شیطان به فاوست القا كرده است :تصویر برهنه وزمختی است كه دنیای بشر جدیدی را كه از دل رنسانس پدید آمد،مجسم می كند ؛تجسم تنهایی،كابوس،حقارت ،غفلت و اظطراب انسانی است كه شتاب زده رو به تاریكی و پشت به حقیقت می گریزد ؛تصویر ویرانی است از بشری است كه جست و جوی قدرت مطلق برای تصرف در عالم ماده برآمده است ؛تصویر آشفته ای است از انسانی كه روح خویش را نیز به پای لذایذ جسمانی قربانی كرده است . اما همان طور كه فاوست انسانی است سرگشته و آشوب زده كه هیچ گاه به شادیها و لذایذ پیش روی خود دلخوش نیست و هیچ چیز اورا راضی نمی كند ،هنر مند عصر جدید نیز سر گشته و درمانده می نماید .نه جست و جوی كابوس وار در اعماق تاریك دورنش ،نه جست و جوی گناه آلود و هوسناك در پیكر آدمی ،نه دل مشغولی به طبیعت و طبیعت بیجان ،هیچ كدام اورا از خرسند نمی كند .وجه بارز اثر او ،به تصرف در اوردن بی حد و مرز تمام پدیده هاست .این عمل به ویرانی صورتها نیز می انجامد . اگر مفیستو هنگام وارد شدن بر فاوست می گوید آنچه من ارج مینهم گناه است و ویرانی و شرارت ،هنرمند امروز نیز جز به گناه و ویرانی وشرارت و نمایش واهم و عوامل نفسانی نمی اندیشد . اگر گاهی شاهد روی آوردن وی به عوامل ظاهراً غیر مادی هستیم ،در حقیفت با رویاهای او روبرو مواجهیم .بشری كه از مبدا و مقصد غفلت نموده و منكر آسمان شده و به تاریكی اعماق هواهای نفسانی خویش روی آورده، چگونه می تواند هنری خلق كند كه به فراسوی حیات دنیوی اش راه یابد ؟ اگر تا قبل از رنسانس ،هنر غرب عموماً ساحتی بود كه دیانت و روحانیت تقریباًدر همه جای آن حضور داشت ،با ورودبه عصر جدید ،كم كم به دنیایی گام نهاد كه شیطان بر آن فرمان می راند.اگر هنرمند نقاشیهای مذهبی قرون وسطای غرب با نمایش مضامین دینی باسبك و سیاقی نسبتاً در خور آن مضامین سعی در یاد آوری عواملی روحانی و معنوی داشت ،هنرمند جدید ،چنان فاوست ،می گوید : شاد كامیهای من از درون این خاك بر می خیزد .بهتر است از
آن سوی حرف نزنیم .اگر بتوانی فریبم دهی ومسرتی به من ببخشی ،و لو دروغین ،چه غم كه بعد از آن ساعت مرگم فرا رسید . بدین سان او از یك سو همچون نقاشیهای بوش هولناك و اظطراب آلود و از دیگر سو چونان برهنگان رنوارسرخوش و سبك ،و مانند اهریمن تنهای میخاییل و روبل مایوس و تنها در انتظارپایان كار خویش نشسته است ،همچنان كه فاوست در انتظار آن نشسته بود. تنزل دید هنری در غرب از عالم معنا به وسوسه های خاك ،یا به قولی از ملكوت آسمان به برهوت زمین ،كه با رنسانس آغاز شده بود در قرن نوزدهم بخوبی به ثمر نشست .اگر با آغاز عصر جدید در رنسانس ،عالم مجردات رفته رفته جای خود را به واقع انگاری سپرد،در قرن نوزدهم ،امپرسیو نیستها آخرین بقایای آرمان گرایی مكتب كلاسیك را درهم شكستند و راه را برای تجزیه و بطلان صورتهاو ظهور مكاتب بعدی هموار نمودند .اگر در هنر دینی ،جهت دید ،هنر و هنرمند ،انتزاع از صور عینی و فرا گذشتن از زمان مادی بود ،هنر عصر جدید شیعته نمایش عینیت در شد كه به شی ء تبدیل شده بود .سرانجام به تجزیه كامل صور منجرگشت. در پایان این سیر نزولی ،هنر مند دیگر خود را پایبند هیچ نظامی نمی دانست .به عبارت دیگر ،اگر هنراروپایی تا قبل از رنسانس به ماوراءطبیعت و حقیقت دینی عالم نظر داشت ،با آغاز رنسانس ،و پس از آن با ظهور مكتب امپرسیو نیسم ،به تصویری مجرد ا زعینیت اشیاء،فوران انفجار آمیز نیروهای آشفته درونی ،تصویر ها كج و معوج جهانی در هم شكسته ،لكه های رنگ و صور هندسی ،چهره های درهم و برهم و به تعبیری ،به اعضای تجزیه شده بدن انسانی تنزل نمود .اگر چه به ظاهر میان ایسم های هنری غرب كه در سده های اخیر به ظهور رسیده اند درست تر بگوییم ،بعضاً چون قارچ بعد از باران در شوره زار سده نوزدهم روییدند تباین و تناقضی دیده می شود ،اما رشته ای درونی تمام آنها را به هم پیوند می دهد وآن همان تنزل دید هنرمند از آسمان به سوی زمین ووسوسه های آن است .به یك تعبیر،هنرمند نگاهش را اشیاءو اجسام می دوزد و به تعبیری دیگر ،نگاهش را از خارج برگرفته و به ژرفای روان خویش خیره می شود .
هنرمند عصر جدید مدام می آفریند .بودنش در گرو همین آفرینش مدام اوست .او پیوسته در جست و جوی چیزی ناشناخته است كه به او آرامش و لذت بدهد ،اگر چه گذرا باشد و دروغین .او سرگشته است ومضطرب .عصیان یا انزوا،هیچ كدام نمی تواند روح آشوب زده وی را آرام سازد .اودر نقطه ای ایستاده است كه هیچ تعریفی از انسان و هیچ ایمانی به آسمان ندارد .بنابر این بی سیرت و صورت شدن هنرش نیز نشانگر هیچ تنزلی برای او نیست .تصویری كه هنرمند عصر جدید از انسان ارائه می كند تصویر موجودی است تنها و رها شده بر خاك ،گرفتار كابوسها و اوهام ،بنده سرخوشی ها ی آنی ،لذایذ جسمانی و غرایز لگام گسیخته .تصویری كه هنرمند جدید ارائه می كند ،تصویر كنجكاوی سیر ناپذیر و جست و جوی لذات نامحدود در تمدن فاوستی است . دنیایی كه او تصویر می كند دنیایی است ویران ،دردناك و آزاردهنده ،بی معنا و مبتذل و سرشار از امیدهای واهی .چنین است كه این تصویر می تواند اورا سرانجام به خود كشی نیز بكشاند .دنیایی كه به قول گوته ،انسان در آن،گویی بر صفحه شطرنج ابدیت همچون پیاده ای است در دست خدا و شیطان ،به تعبیری واقع بینانه تر در دست شیطان .در یك كلام ،هنرمند عصر جدید و هنر معاصر ،میراث در هنری است كه ویران كننده سنتهای روانی و معنوی از یك سو و تخریب كننده صورتها از سوی دیگر می باشد .بنابراین ،هنرمند شرقی ،فی المثل در عالم نقاشی ،چگونه می تواند ا زهنر و هنرمندی الهام بگیرد و پیروی كند كه هیچ میانه ای با روح دینی و اسطوره ای فرهنگ و هنر سرزمینش ندارد ؟
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست