جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شواهد اصالت وجود


شواهد اصالت وجود

صدرالمتالهین كه قهرمان مسئله اصالت وجود شناخته می شود برای اثبات اصالت وجود به برهان و استدلال توسل جسته و به وضوح و بداهت آن اكتفا نكرده است او مشعر سوم از كتاب «المشاعر »خود را به این بحث اختصاص داده و برای اثبات اصالت وجود به هشت طریق استدلال كرده است

درباره حقیقت هستی سخن از حد و رسم منطقی نمی‏توان به میان آورد ولی گزاف نیست اگر گفته شود حقیقت هستی جز عینیت و تحقق چیز دیگری نیست و اگر چنین است چگونه می‏توان گفت‏حقیقت هستی عینیت و تحقق ندارد؟ معنی تحقق وجود این است كه هستی اعم از این كه واجب الوجود باشد یا ممكن الوجود در عینیت و تحقق خود به غیر وجود نیازمند نیست در حالیكه ماهیات بدون وجود تحقق‏پذیر نبوده و نمی‏توان از هستی آنها سخن به میان آورد.

باید توجه داشت كه امكان در باب وجود با آنچه امكان در باب ماهیات خوانده می‏شود تفاوت اساسی داشته و نباید میان آنها خلط و اشتباه كرد. امكان در باب وجود به معنی ربط و تعلق بوده و این ربط و تعلق كه عین هستی و تحقق ممكن الوجود را تشكیل می‏دهد به هیچ وجه با ضرورت ذاتی آن منافات ندارد.

كسانی كه با مسائل منطقی آشنائی دارند به خوبی می‏دانند كه در قضیه ضروریه ذاتیه یك قید همواره معتبر شناخته می‏شود كه آن قید جز دوام وجود موضوع چیز دیگری نیست‏به عبارت دیگر وقتی گفته می‏شود انسان بالضروره ناطق است معنی منطقی آن این است كه مادام انسان موجود است ناطق بودن نیز برای او ضرورت ذاتی دارد پرواضح است كه ضروری بودن ناطق برای انسان بطور ذاتی هرگز منافی این نیست كه وجود ناطق از آن جهت كه وجود است عین ربط و فقر و تعلق به حق بوده باشد به این ترتیب امكان در باب وجود كه در اصطلاح صدرالمتالهین امكان فقری خوانده می‏شود عین ربط و فقر و تعلق بوده و این خود نحوه‏ای از وجود و یك سنخ از هستی بشمار می‏آید به عبارت دیگر می‏توان گفت ربط محض و تعلق صرف نحوی از وجود است و نمی‏توان آن را یك امر اعتباری و انتزاعی بشمار آورد و از اینجا می‏توان دریافت كه قول به اصالت وجود به واجب الوجود بالذات تبارك و تعالی اختصاص نداشته و هرجا كه پای وجود در میان است این قول نیز می‏تواند صادق باشد به این نكته نیز باید توجه داشت كه وجود خاص هرگز بدون ماهیت نبوده و ماهیات با وجودهای خاص خود به حسب مقام واقع چه در عالم عین و چه در عالم ذهن متحد و یگانه شناخته می‏شوند ولی این مسئله نیز مسلم است كه مفهوم ماهیت در اعتبار عقل و ادراك غیر از مفهوم وجود بشمار می‏آید به این ترتیب وجود و ماهیت همواره با یكدیگر متحد و یگانه بوده و اتحاد میان آنها از نوع اتحاد میان یك امر عینی خارجی با یك مفهوم اعتباری انتزاعی خواهد بود البته در این اتحاد و یگانگی هر یك از وجود و ماهیت‏به وجهی بر دیگری تقدم دارد.

تقدم وجود و ماهیت‏بر یكدیگر هرگز بمعنی تاثیر یكی از آنها بر دیگری نیست تاثیر ماهیت در وجود معنی محصل و معقولی ندارد زیرا اگر ماهیت در وجود تاثیر داشته باشد باید قبل از وجود خود موجود شده باشد وا ین امر با نصروره باطل است تاثیر وجود در ماهیت نیز نمی‏تواند مقبول واقع شود زیرا ماهیت مجعول نیست و نسبت آن نیز با وجود و عدم در حد ذات یكسان است.

به این ترتیب وقتی از تقدم وجود بر ماهیت‏سخن گفته می‏شود منظور این است كه وجود در تحقق و عینیت اصل بوده و ماهیت تابع آن بشمار می‏آید ولی هنگامی كه از تقدم ماهیت‏بر وجود سخن به میان می‏آید منظور این است كه عقل می‏تواند صرف نظر از هرگونه وجود خارجی یا ذهنی به ملاحظه و اعتبار ماهیت پردازد و در این ملاحظه و اعتبار وجود را حمل بر آن نماید.

البته باید توجه داشت كه حمل وجود بر ماهیت هرگز بمعنی این نیست كه وجود در تحقق خود تابع ماهیت‏شناخته می‏شود زیرا همانگونه كه یادآور شدیم تحقق و عینیت از آن وجود است و هر چیز دیگری تنها بواسطه وجود می‏تواند به مرحله تحقق و عینیت قدم گذارد .

از اینجا می‏توان دریافت كه قضایای فلسفی در فلسفه صدرالمتالهین برخلاف آنچه در ظاهر مشاهده می‏شود مقلوب است و معنی این كه گفته می‏شود مثلا عقل موجود است، نفس موجود است و هكذا به این صورت خواهد بود كه موجود از آن جهت كه موجود است‏به تعین عقل و نفس تیعنی می‏گردد به عبارت دیگر می‏توان گفت در فلسفه صدرالمتالهین موضوع واقعی وجود یا موجود بماهو موجود است كه از عوارض ذاتی آن بحث و گفتگو بعمل می‏آید البته موضوع هر یك از علوم با موضوعات مسائلی كه در آن علم مورد بررسی قرار می‏گیرد تفاوت دارد ولی در عین حال بین موضوع علم و موضوعات مسائل آن نوعی اتحاد بر قرار است كه این اتحاد را می‏توان از نوع اتحا میان كلی طبیعی و افراد آن بشمار آورد.

با توجه به آنچه در اینجا ذكر شد به روشنی معلوم می‏شود كه اگر در ظاهر و به حسب مقام تصور، وجود عارض بر ماهیت می‏گردد در واقع و به حسب نفس الامر ماهیات عارض وجود بوده و موجودات ماهوی از شواهد اصالت وجود تعینات و تجلیات وجود بشمار می‏آیند عارف روشن ضمیر به همین مسئله اشاره كرده آنجا كه می‏گوید: من و تو عارض ذات وجودیم مشبك‏های مشكات شهودیم .

توجه به آنچه در اینجا ذكر شد نشان می‏دهد كه تحقق و عینیت از آن وجود است و هر چیز دیگر اعم از این كه در ذهن باشد یا در خارج به بركت وجود تحقق می‏پذیرد.

به این ترتیب وجود از هر چیز دیگری برای این كه تحقق و عینیت داشته باشد شایسته‏تر و سزاوارتر است توجه و دقت در مثال بیاض و ابیض می‏تواند به این مسئله روشنائی بیشتری به بخشد بسیاری از چیزها را می شناسیم كه چون دارای رنگ بیاض هستند ابیض شناخته می‏شوند البته خود حقیقت‏بیاض نیز بدون تردید ابیض بشمار می‏آید ولی حقیقت این است كه بیاض به ابیض بودن از هر چیز دیگری كه ابیض شناخته می‏شود شایسته‏تر و سزاوارتر است. این سخن در مورد مضاف حقیقی و مضاف مشهوری نیز صادق است تردیدی نیست كه مضاف مشهوری بواسطه مضاف حقیقی مضاف شناخته می‏شود بنابراین مضاف حقیقی به مضاف بودن شایسته‏تر و سزاوارتر خواهد بود در این مورد مثال‏های دیگری نیز هست كه ما از ذكر آنها در اینجا خود داری می‏كنیم.

بنظر می‏رسد برخی اهل تحقیق كه ذات را در مشتق ماخود نمی‏دانند به همین نكته توجه داشته‏اند و البته سخن آنان نیز در این باب بحكم و معتبر است اگر كسی به درستی در هستی به تامل پردازد به روشنی در می‏یابد كه برای برخی اشخاص مسئله نزاع و كشمكش میان طرفداران اصالت وجود و مخالفان آنان به درستی مطرح نشده و تحریر محل نزاع در این باب به وضوح و روشنی انجام نپذیرفته‏است.

كسانی كه قبل از ورود در این مبحث‏به تحریر محل نزاع پرداخته و جایگاه اختلاف میان دو طرف مسئله را به وضع روشن می‏كنند به نظریه بدیهی بودن اصالت وجود نزدیك می‏شوند.

البته كسانی نیز هستند كه قول به اصالت وجود را به هیچ وجه بدیهی نمی‏دانند و برای اثبات آن به اقامه برهان می‏پردازند. این اختلاف و دو گانگی در مورد مسئله اثبات واجب نیز قابل مشاهده بدیهی و ضروری است و به اقامه برهان نیازی دیده نمی‏شود.

گروهی دیگر به عكس گروه اول اعتقاد دارند كه وجود واجب یك امر نظری است و برای اثبات آن باید به استدلال توسل جوئیم.

صدرالمتالهین كه قهرمان مسئله اصالت وجود شناخته می‏شود برای اثبات اصالت وجود به برهان و استدلال توسل جسته و به وضوح و بداهت آن اكتفا نكرده است او مشعر سوم از كتاب «المشاعر »خود را به این بحث اختصاص داده و برای اثبات اصالت وجود به هشت طریق استدلال كرده است البته او كلمه برهان یا اصطلاح قیاس و استدلال را در اینجا بكار نبرده و سخنان خود را تحت عنوان شواهد سامان داده است ما در اینجا به ذكر این شواهد می‏پردازیم نا معلوم شود كه این فیلسوف تباله بر چه اساس و میزانی مسئله اصالت وجود را پایه تفكر و مبنای اندیشه خویش ساخته است.

▪ شاهد اول

حقیقت هر شیئی هستی آن شیئی است و بواسطه هستی آثار و احكام هر شیئی بر آن مترتب می‏گردد بنابراین، هستی، برای این كه حقیقت‏شناخته شود از هر امر دیگری شایسته‏تر است زیرا هر امر دیگری تنها به واسطه هستی در زمره حقایق قرار می‏گیرد.

به این ترتیب اگر بگوئیم هستی حقیقت همه حقایق است‏سخنی به گزاف نگفته‏ایم به عبارت دیگر می‏توان گفت كه هستی در «حقیقت‏بودن‏» خود به حقیقت دیگری نیازمند نیست‏بلكه به خودی خود عالم عین و خارج را تشكیل می‏دهد در حالیكه غیر هستی یعنی ماهیات تنها به واسطه هستی در عالم عین و خارج تحقق می‏پذیرند.

▪ شاهد دوم

در این مطلب تردیدی نیست كه جهان خارج و عالم ذهن طرف موجودات شناخته نمی‏شوند. وقتی گفته می‏شود كه فلان شیئی در جهان خارج یا در عالم ذهنی موجود است منظور این نیست كه جهان خارج با عالم ذهن ظرف یا محلی است كه آن موجود در این ظرف استقرار یافته است‏بلكه مقصود از وجود داشتن چیزی در خارج این است كه آن چیز دارای نوعی هستی است كه آثار و احكامش بر آن مترتب شده است و هنگامی كه گفته می‏شود فلان شیئی در ذهن موجود است منظور این است كه آثار و احكام خارجی آن موجود، بر آن مترتب نمی‏گردد.

با توجه به آنچه ذكر شد می‏توان ادعا كرد كه اگر آنچه در خارج اصیل و متحقق است جز ماهیت چیز دیگری نباشد لازمه آن این خواهد بود كه بین وجود ذهنی و وجود خارجی هیچ گونه تفاوت و دو گانگی تحقق نپذیرد در حالیكه این امر بالضروره باطل است زیرا ماهیت چه بسا در ذهن تحقق می‏پذیرد ولی در جهان خارج موجود نیست.

▪ شاهد سوم

اگر موجودیت و تحقق اشیاء تنها به ماهیات آنها باشد و نه به امر دیگر مستلزم این خواهد بود كه حمل برخی ماهیات‏پذیر نباشد زیرا در حمل، دو مفهوم متغایر و متفاوت در وجود با یكدیگر اتحاد پیدا می‏كنند و حكم نیز بر همین نوع از اتحاد اشعار دارد به عبارت دیگر می‏توان گفت‏حمل شیئی بر شیئی دیگر اشعار دارد به عبارت دیگر می‏توان فت‏حمل شیئی بر شیئی دیگر بدین معنی است كه آن دو شیئی در وجود با یكدیگر متحدند و در مفهوم و ماهیت غیر یكدیگرند. تردیدی نمی‏توان داشت كه آنچه مناط و ملاك غیریت است غیر از آن چیزی است كه ملاك اتحاد و یگانگی شناخته می‏شود حكما نیز آنجا كه گفته‏اند: حمل همواره مقتضی اتحاد در وجود خارجی و غیریت در ذهن است. به همین نكته اشاره كرده‏اند اكنون اگر وجود چیزی جز ماهیت نباشد مستلزم این خواهد بود كه در حمل بین ملاك اتحاد و ملاك غیریت هیچ گونه تفاوتی تحقق نپذیرد و چون این امر باطل شناخته می‏شود ملزوم آن نیز باطل خواهد بود آشكار است كه صحت‏حمل همواره به نوعی وحدت و نوعی از غیریت وابسته است زیرا در وحدت محض حمل تحقق نمی‏پذیرد و در كثرت محض نیز حائی برای تحقق حمل وجود ندارد بنابراین اگر وجود امری انتزاعی شناخته شود ناچار در وحدت و كثرت خود تابع آنگونه از معانی و ماهیاتی خواهد بود كه با آنها اضافه و نسبت پیدا می‏كند و هنگامی كه وجود در وحدت و كثرت خود تابع ماهیات شناخته شود حمل شایع و متعارف صورت نمی‏پذیرد و آنچه بعنوان حمل مطرح می‏گردد جز حمل اولی ذاتی چیز دیگری نخواهد بود.

پی‏نوشتها:

۱- كتاب المشاعر انتشارات مهدوی اصفهان، صص از ۹ تا ۱۹.

۲- المظاهر الالهیهٔ چاپ مشهد، ص ۱۴.

۳- آنچه از آقا محمد رضا قمشه‏ئی نقل شد در حاشیه شرح فصول الحكم قیصری، ص ۷۴ به چاپ رسیده است.

۴- برای اطلاع از موضع صدرالمتالهین در این باب مراجعه شود به كتاب الاسفار الاربعه، ج ۱، چاپ جدید تهران، ص ۱۲۰.

۵- الاسفار الاربعه چاپ جدید تهران، ج ۱، ص ۱۲۱.

منبع:فصلنامه نامه مفید،‌ شماره ۱۹

نویسنده:غلامحسین ابراهیمی دینانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.