سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
درخت کاج مهربان
همه شهر از بی آبی خشک شده بود تا این که بالاخره یک روز باران شدیدی بارید. همه مردم خوشحال شدند و برای شکر گزاری نماز خواندند. درخت کاجی در وسط حیاط خانه کاه گلی زندگی می کرد. بعد از باران، گنجشکی پرید و روی درخت نشست و به او گفت: تو به خاطر آمدن باران خوشحال هستی؟ درخت کاج گفت: معلوم است که خوشحالم بعد از آن همه انتظار می خواهی خوشحال نباشم. با ریختن باران درخت حسابی خوشحال بود. برگ های او پر از شبنم بودند. خیس خیس. خورشید روی برگ های درخت می تابید و قطره های آب مثل رنگین کمان دیده می شدند. درخت و گنجشک با خوشحالی می خندیدند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست