چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

رستگاری در خیابان


رستگاری در خیابان

نگاهی به شخصیت علی بلورچی, قهرمان فیلم «سنتوری»

وقتی «سنتوری» در بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، به یکی از پرحاشیه‌ترین فیلم‌های آن دوره بدل شد و موافقان و مخالفان فیلم، درباره آن قلم‌فرسایی کردند. چند ماه بعد، پس از اینکه از اکران این فیلم ممانعت به عمل آمد و نسخه غیرقانونی آن در دستفروشی‌های شهر چرخید، بحث درباره این فیلم دوباره داغ شد و مقالات زیادی در این زمینه نوشته شد. حالا و با قضایای اخیر، برای سومین بار «سنتوری» نقل محافل شده است. با چنین شرایطی، یافتن نکاتی از این فیلم که در مطالب قدیمی مطرح نشده باشند، کار فوق‌العاده سختی است. هنوز آنقدر از زمان نگارش مطالب قدیمی‌تر درباره «سنتوری» نگذشته که نوشته‌های گذشته به دست فراموشی سپرده شده باشند.

بنابراین تکرار حرف‌های قدیمی درباره این فیلم، لطفی ندارد. پس در این نوشته قرار است به جنبه‌ای از این فیلم پرداخته شودکه تاکنون چندان مورد بحث قرار نگرفته است. «سنتوری» به تمامی فیلم علی بلورچی است. علی سنتوری در این فیلم به وضوح چیزی فراتر از یک شخصیت اصلی یا حتی صرفا پایه درام به شمار می‌رود. علی، تمام «سنتوری» است. علی نگاه داریوش مهرجویی به یک نسل و فراتر از آن، شاید یک ملت است. علی تمام وجود این فیلم است. هیچ چیز در دنیای سنتوری، بدون علی کامل نمی‌شود؛ یا بهتر بگویم، معنا پیدا نمی‌کند.

شخصیت علی آنقدر بزرگ و قدرتمند است که حتی گاهی روی بازی بازیگران رو به رویش هم تاثیر می‌گذارد.

یک بار دیگر فیلم را تماشا کنید تا ببینید گلشیفته فراهانی در سکانس‌هایی که در کنار و یار علی است، چقدر بهتر بازی می‌کند تا زمانی که رودررویش قرار می‌گیرد. (شاید هم او در همه صحنه‌ها بازی یکسانی دارد و این ما هستیم که دوست نداریم هانیه با خیار و کاهو، علی و سنتورش را بزند!) بنابراین برای ورود به دنیای «سنتوری»، هیچ راهی نداریم، مگر اینکه جهان علی را درک کنیم. اگر با آن دنیا ارتباط برقرار کردیم که دیگر مشکل حل است. حالا می‌توانیم از فیلم لذت ببریم وگرنه حواسمان از اصل فیلم، یعنی جهان وسیعی که مهرجویی پیش رویمان پهن کرده، به سمت مثلا ایرادات کارگردانی و گاف‌های فیلم جلب می‌شود که البته نمی‌گویم در فیلم وجود ندارند ولی در مقابل دنیای گسترده فیلم، به سادگی به حاشیه رانده می‌شوند.

●ٓ علی و سنتورش

اکثر آهنگ‌هایی که علی در این فیلم می‌خواند، آهنگ‌های پاپ هستند. حتی در یک سکانس، علی به وسیله سنتورش و هانیه با پیانو خود، یک قطعه کلاسیک می‌نوازند اما در بیشتر موارد خبری از موسیقی سنتی ایرانی (اولین انتظاری که از سنتور داریم) نیست. حتی نحوه قرارگرفتن علی پشت سنتور هم در بعضی از سکانس ها، کاملا مخالف چیزی است که از یک نوازنده سنتور سراغ داریم. (کجای ایران دیده‌اید که نوازنده سنتور هنگام نواختن پشت ساز بایستد؟!) حالا با این دید به این صحنه‌ها نگاه کنید که سنتور، خود علی است.

همه این صحنه‌ها و لحظات، معنای دیگری می‌یابند. سنتور که در اصل سازی است برای نواختن موسیقی سنتی، در این فیلم کارکردی خلاف آنچه باید، پیدا می‌کند. حتی او را (توجه داشته باشید، سنتور به عنوان یک موجود زنده!) آنطور که اصولی است، مورد استفاده قرار نمی‌دهند اما هیچ کدام از اینها، از اصالت سنتور نمی‌کاهد. حتی وقتی کاهویی آن را کثیف کرده باشد. علی هم، نه موجودی شبیه سنتور که خود، خود سنتور است! علی در دل جامعه‌ای گرفتار است که می‌خواهند او «خودش» نباشد که از یک آموزگار و هنرمند، به یک خواننده و نوازنده صرف تبدیل شود ولی هیچ گاه اصالت او از بین نمی‌رود. برای همین است که موفق می‌شود راه رستگاری را پیدا کند.

سکانس معروفی در فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» (میلوش فورمن) وجود دارد که در آن، آر. پی. مک مورفی در حال صحبت با سرخ پوست ظاهرا کر و لال فیلم است و زمانی که یکی از نگهبان‌ها به او یادآوری می‌کند که آن سرخ‌پوست چیزی نمی‌شنود، مک مورفی پاسخ می‌دهد: «من که با او حرف نمی‌زنم. با خودم حرف می‌زنم.» در «سنتوری» هم سکانسی وجود دارد که من را به یاد آن سکانس «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» می‌اندازد.

در اوایل فیلم، پس از مجلس عروسی که با هجوم کیانوش‌گرامی و یارانش به هم می‌ریزد، علی، سنتور خراب شده را به زمین می‌کوبد و می‌گوید: «هر چی کشیدم از دست تو بود». در اینجا هم انگار علی با سنتور حرف نمی‌زند. بلکه دارد با خودش صحبت می‌کند. باز هم علی و سنتورش یکی می‌شوند. به این نکته هم توجه کنید که سنتور در این فیلم، فقط در مواقع وجد درونی علی است که به‌طور اصولی و در راستای آنچه طراحی شده، مورد استفاده قرار می‌گیرد. از جمله در فلاش بکی که در آن، علی و هانیه به پیک نیک رفته اند. هانیه دارد جوجه به سیخ می‌کشد و علی پشت سنتورش «نشسته» و آهنگی «سنتی» می‌نوازد. فراموش نکنید که اسم فیلم هم از ابتدا «سنتوری» نبود و «علی سنتوری» بود. این دو هرگز نباید از هم جدا شوند. حتی در نام فیلم.

● علی و ایزی رایدر

بیش از ۴۰ سال قبل، دنیس هاپر فقید، «ایزی رایدر» را با محوریت سفر بی‌پایان دو جوان هیپی با موتورسیکلت در دل آمریکا ساخت اما نکته بارز این فیلم که به ایجاد یک موج در سینمای آمریکا منجر شد، این بود که (شاید) برای اولین بار، «ایزی رایدر» تلاشی برای درک و همدردی با نسل جدید بود. مهم تر از آن، «ایزی رایدر» تمام طرز فکر جامعه آن دوره آمریکا را به چالش کشید و از آنها آشنایی‌زدایی کرد. «قهرمانان» ما دو جوان معتاد و منحرف بودند و ضدقهرمانان پلید ما، تمام جامعه به ظاهر منطقی و آرام و پاکی که البته در لحظه لازم، دیوانگی و عدم درک خود را بر سر این دو جوان خالی می‌کرد. در واقع آنچه «ایزی رایدر» نشان می‌داد، این بود که پوچی ظاهری آن دو جوان (شما بخوانید آن نسل)، نه به دلیل بی‌هدفی‌شان که به خاطر پیش بودنشان از زمانه و محیط اطرافشان رخ داده است.

همه این حرف‌ها را زدم تا به این نکته برسم که مهرجویی هم با «سنتوری»اش، از لحاظ تماتیک به «ایزی رایدر» نزدیک شده است.

علی بلورچی هم، به عنوان هنرمندی که آخر معنای لذت را درک کرده، در محاصره اجتماعی قرار گرفته که انگار در آن، هیچ کسی او را به خاطر آن چیزی که هست و باید باشد، نمی‌خواهد. (حتی پدرش هم وقتی به خانه‌اش می‌آید، به او مواد تزریق می‌کند، پول موادش را تامین می‌کند و می‌رود). علی هم کسی است که از روح زمانه‌اش جلو است و تاوان این جلو بودن را پس می‌دهد. پس در چنین جامعه‌ای، رسیدن به مقصود، سخت‌ترین کار ممکن است. مهرجویی هم زرنگ‌تر از این حرف‌هاست که پایان فیلم و بازگشت علی را به یک «هپی اند» کامل تبدیل کند. علی در حین نواختن سنتور، باز هم در خیالش هانیه را می‌بیند که آنجا نشسته و با عشق به او می‌نگرد.

● علی و دایی بابا

در «طهران، تهران»، مهرجویی کاراکتری به نام دایی بابا را به سینمای ایران معرفی کرد. کاراکتری که احتمالا نتیجه تمام تجارب مهرجویی در سال‌های گذشته به شمار می‌آید. شخصیتی که داشته‌هایش را با دیگران قسمت می‌کند و آنقدر تجربه دارد که می‌داند بهترین لذت و وجد، تماشای شور و شادی دیگران است. پس سعی می‌کند این شور را با هزینه شخصی‌اش ایجاد کند. (نه لزوما هزینه مادی). علی سنتوری هم به رغم جوانی‌اش، به چنین درک غنی و غبطه برانگیزی از زندگی رسیده است. در این زمینه سکانس سوسیس خوردن علی با دیگر معتادان در پارک، سکانسی کلیدی است. در این صحنه، پس از مدت‌ها، دوباره سروکله کفترهای علی در گوشه کادر پیدا می‌شود (که آشکارا معنایی نمادین دارند). از آن تکان‌دهنده‌تر این است که علی برای نخستین‌بار پاسخ محبت‌هایش را، نه از محیط «پاک» اطرافش، که از همین معتادها می‌گیرد.

اولین معتادی که لقمه غذا را از علی دریافت می‌کند، به نشانه تشکر، با دست به روی دست علی می‌زند. سپس آنها در ازای غذایی که از دست علی گرفته اند، به او از دارایی‌های خود تعارف می‌کنند (گیرم که این دارایی‌ها دوا و سیگار باشد) و در نهایت هم با نوای سنتور علی، بزمی سرخوشانه به راه می‌اندازند. کنایه آمیز است که علی برای نخستین بار توسط این آدم‌ها درک و پذیرفته می‌شود و نه انسان‌های شیک پیرامونش. در مرکز ترک اعتیاد هم، اولین کاری که علی به ذهنش می‌رسد، آموزش سنتور به بیماران است. مسیر رستگاری علی از رستگاری دیگران می‌گذرد. تا جایی که حواسش هست قبل از سرخ کردن سوسیس در همان سکانسی که ذکر شد، به کفترهایش هم غذا بدهد؛ و این احتمالا پاک‌ترین و عظیم‌ترین جهان بینی ممکن است.

● علی و حمید هامون

می توان گفت در میان شخصیت‌های فیلم‌های ۱۰ سال اخیر مهرجویی، هیچ کدام به اندازه علی، یادآور (و نه لزوما شبیه) حمید هامون نیستند. اول به این دلیل که علی بلورچی هم مثل حمید هامون قرار است تصویر زنده‌ای از یک نسل باشد. ویژگی‌ای که در هیچ کدام از شخصیت‌های سا‌‌ل‌های اخیر مهرجویی به چشم نمی‌خورد. اما نکته دومی که این دو را به هم پیوند می‌دهد، این است که یکی از تم‌های مورد علاقه‌ مهرجویی، در این دو فیلم بیش از فیلم‌های دیگرش نمایان است. در بسیاری از فیلم‌هایش، مهرجویی نشان داده که علاقه‌مند به باز کردن بحث «ایستادگی در برابر شرایط و نه گفتن به جبر محیط» است. اما در «هامون» و «سنتوری»، شاید این بحث خیلی بیشتر از فیلم‌های دیگر او مورد بررسی قرار می‌گیرد.

حمید هامون، به عنوان یکی از محوری‌ترین و نمونه‌‌ترین کاراکترهای کل فیلم‌های مهرجویی، شخصیت عقیم و ناتوانی است که جایی از فیلم، خودش می‌گوید که در برابر ابراز قدرت بسیار ضعیف است. او در تمام طول فیلم می‌خواهد که خودش باشد، ولی نمی‌تواند. چرا که در برابر محیطی که می‌خواهد او، خودش نباشد، توان مقابله ندارد. در «سنتوری» هم محیط، محیط مشابهی است. اما مهرجویی در کاراکتر علی، روی دیگر سکه حمید هامون را نشان می‌دهد. کسی که حالا در برابر جامعه می‌ایستد و خودش می‌ماند و تاوان این کار را هم می‌دهد. مهم‌ترین ایستادگی او هم در همان زمانی است که مادرش به او گفته بود: «یا این خونه، یا اون ساز کوفتی.» (یا به عبارت دیگر: یا آن چیزی باش که ما می‌خواهیم، یا خودت باش و تاوانش را بده) و علی تاوان دادن را انتخاب کرد، ولی خودش ماند.

● علی و داریوش مهرجویی

جایی از فیلم، علی مشغول کار کردن و نگاشتن آهنگ است و در همین حین، صدای بهرام رادان به صورت نریشن می‌آید که می‌گوید به او مجوز نمی‌دهند، اما او از لج همه هم که شده، فوق العاده پرکار و فعال است و مدام در حال فعالیت موسیقی. داریوش مهرجویی هم به طرز جالبی، بعد از سنتوری شیوه‌ای علی وار در پیش گرفت و انگار از لج «همه» هم که شده، مدام در حال فعالیت است. اول که «طهران: روزهای آشنایی» و حالا هم که «آسمان محبوب» و مستند همدان و «مرد اسباب بازی فروش» و... حالا می‌توانیم راز تاثیرگذاری سنتوری را بفهمیم. جهان‌بینی علی، جهان‌بینی مهرجویی است. مهرجویی بیش از هر کس دیگر، به آن چه در «سنتوری» گفته، ایمان دارد.

سیدآریا قریشی