پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا

زنان و مردان در سایه تنهایی


زنان و مردان در سایه تنهایی

فیلمنامه نویسان برای نوشتن ملودرام های پرمخاطب در سینما و تلویزیون , معمولا به سراغ زنان تنها و مقاوم می روند

تا قبل از انقلاب تاثیرگذارترین و اشک‌آورترین فیلم‌هایی که در سینما و تلویزیون تولید و پخش می‌شد به موضوع «زن‌بابا» می‌پرداخت. زن‌باباها یا همان نامادری‌ها هیولاهایی بودند که بچه‌های همسر خود را به‌شدت کتک می‌زدند به آنها غذا نمی‌داند، آنها را به بیگاری می‌فرستادند و اگر می‌توانستند کاری می‌کردند تا آنها از خانه فرار کنند و برای همیشه بروند. ریشه این نوع نگاه در آثار نمایشی، واقعیت‌های جامعه نبود بلکه نویسندگان فیلمنامه‌ها به افسانه‌ها رجوع می‌کردند و سابقه موفقیت داستان‌هایی را که درباره زن‌باباهای دیوسیرت بود، بررسی و همان‌ها را به فیلمنامه تبدیل می‌کردند. افسانه‌های ایرانی مانند ماه‌پیشونی یا خارجی‌ مانند سیندرلا، سفید برفی، هفت کوتوله و....

بعد از انقلاب هم گروهی از کارگردانان می‌خواستند، داستان زن‌باباهای بد را در سینما و تلویزیون ادامه بدهند، اما شرایط مدیریت سینما تغییر کرده بود و آنها نمی‌توانستند به سیاق گذشته کار کنند، به همین دلیل تصمیم گرفتند‌ زن‌باباها را مطهر کنند و نشان دهند که این شخصیت‌ها الزاما و حتما آدم‌های بدی نیستند. فیلم «مترسک» که ساخته شد، مردم بشدت از آن استقبال کردند. در این فیلم ‌فخری خوروش نقش زن‌بابای فیلم را بازی می‌کرد.

در این فیلم داستان زنی روایت می‌شد که به عنوان زن‌بابا وارد خانواده‌ای می‌شد و بچه‌ها چون داستان‌ها و افسانه‌های زیادی درباره این شخصیت شنیده بودند، در برابر او مقاومت می‌کردند و او را نمی‌پذیرفتند، اما زن‌بابای مهربان همه تلاش خود را می‌کرد تا اعتماد آنها را جلب کند و عاقبت هم در این راه موفق شد.

چند سال بعد از موفقیت مترسک، ایرج قادری که به سینمای قبل از انقلاب تعلق دارد، فیلم می‌خواهم زنده بمانم را با موضوع زن‌بابا بر اساس یک داستان واقعی ساخت. این فیلم هم اثری مانند مترسک داشت و زن‌بابا را از هر نوع اتهامی مبرا می‌کرد.

می‌‌خواهم زنده بمانم را می‌توان جزو آخرین فیلم‌هایی دانست که با موضوع زن‌بابا ساخته شد و از تلویزیون هم به نمایش درآمد.

اما بعد از این فیلم‌ها، ورق برگشت و فیلمنامه‌نویسان و کارگردانان به سراغ زنان و مردانی رفتند که بعد از مرگ همسر خود باید تنها زندگی می‌کردند و به تنهایی بار بزرگ کردن بچه‌ها و همه مشکلات زندگی را به دوش می‌کشیدند. البته در این میان تعداد زن‌هایی که باید تنها می‌مانند از تعداد مردان تنها خیلی بیشتر بود. این جریان در تلویزیون پررنگ‌تر از سینما حرکت خود را ادامه داد و تا به امروز هم رسید.

● خواستگاری تکرار نشد

در سینمای دهه ۶۰ محمدعلی طالبی فیلمی مانند چکمه را ساخت که در آن زندگی رقت‌انگیز زن جوانی را به تصویر کشید که شوهرش فوت کرده و او و دختربچه‌اش را تنها گذاشته بود. زن در بیرون از خانه کار می‌کرد اما آن‌قدر درآمد نداشت تا زندگی عادی خود و دخترش را تامین کند. او آن‌قدر بدبخت بود که حتی نمی‌توانست برای دخترش یک جفت چکمه بخرد، اما باید تنها می‌ماند و مانند یک پهلوان از پس همه مشکلات برمی‌آمد و تنها کاری‌هم که می‌توانست بکند، گریه‌کردن در خلوت خودش بود، اما در اواخر دهه ۶۰ مهدی فخیم‌زاده با فیلم «خواستگاری» هوای تازه‌ای را به سینمای ایران وارد کرد. او به زن و مردی کهنسال اجازه داد تا به یکدیگر علاقه‌مند شوند و برخلاف میل فرزندان با یکدیگر ازدواج کنند. خواستگاری را می‌توان یکی از بهترین فیلم‌هایی دانست که تاکنون ساخته شده و زنان و مردان را ترغیب کرده که تنهایی را پایان دهند و کنار هم زندگی کنند. هیچ‌کس آنها را مجبور نکرده که روزهای کهولت را که به همراه و همدل بیشتری نیاز دارند، زیرسایه فرزندان قرار بگیرند. آنها می‌توانند زندگی مستقل و زیبایی را ادامه بدهند.

فخیم‌زاده در این فیلم به زبان طنز این نکته را یادآوری کرد که قرار نیست فرزندان که بزرگ شده‌‌اند و برای خودشان خانواده تشکیل داده‌اند هنوز هم روی پدر یا مادر متوفی تعصب داشته‌ باشند و نگذارند که پدر و مادر زنده به حیات طبیعی خود ادامه دهند. خواستگاری یکی از پرمخاطب‌ترین فیلم‌های سینمای ایران محسوب می‌شود اما این فیلم نتوانست جریان‌سازی کند و فقط به عنوان یک اتفاق در تاریخ سینمای ایران ثبت شد.

در تلویزیون اما این جریان با سریال «این خانه دور است» ساخته زنده‌یاد مسعود رسام و بیژن بیرنگ ادامه یافت. در این سریال یک خانه سالمندان و افرادی که در آن زندگی می‌کردند به نمایش گذاشته شد. داستان سریال این خانه دور است، غم‌انگیز بود.

پیرمردان و پیرزنانی در این آسایشگاه زندگی می‌کردند که تمایلی به ماندن در آنجا نداشتند و این بی‌علاقگی را نوع مدیریت خانه سالمندان تشدید می‌کرد. مدیر آسایشگاه خیلی سختگیر بود و فضا را برای آدم‌های آسایشگاه غیرقابل تحمل کرده بود و این باعث می‌شد تا تنهایی و دلتنگی آنها بیشتر دیده شود.

اما در پایان این سریال یک اتفاق خوب رُخ داد. دو شخصیت این آسایشگاه که نقش‌های آنها را مرحوم جلال مقدم و شهلا ریاحی بازی می‌کردند تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند و از آسایشگاه به خانه خودشان بروند.

● آسمان همیشه آفتابی نیست!

اما واقعیت این است که این پایان خوش‌ها در سریال‌های تلویزیونی چندان دوام نیاورند و فیلمنامه‌نویسان و تهیه‌کنندگان برای تولید درام‌های عامه‌پسند بیشتر سراغ ملودرام‌هایی رفتند که شخصیت اصلی آنها زنی بود که همسر خود را از دست داده و با مشقت فراوان فرزند یا فرزندان خود را بزرگ می‌کرد و هیچ‌وقت هم زیربار ازدواج مجدد نمی‌رفت! انگار این ازدواج یک‌جور بی‌حرمتی به خودش و فرزندانش بود. از این سریال‌ها می‌توان به سریال پرطرفدار «قلب یخی» با بازی ثریا قاسمی اشاره کرد.

نکته: ‌تله فیلمی مانند«دیگر تنها نیستم»‌ نشان می‌دهد که پیرمردان و پیرزنان که فرزندان خود را به خانه بخت فرستاده‌اند می‌توانند‌‌ به جای گذران عمر در تنهایی یا خانه سالمندان کنار هم زیر یک سقف زندگی‌کنند

در این سریال کوروش تهامی برای اولین بار از تئاتر به تلویزیون آمد و نقش پسر این سریال را بازی کرد. مادر او بعد از فوت همسرش با هزار زحمت فرزندش را بزرگ کرده بود، اما پسر همین‌که شغلی پیدا کرد و مستقل شد، مادر پیر و تنها را رها کرد و رفت و مادر هم کاری نداشت به جز گریه‌کردن، نالیدن از شرایط موجود، بی‌وفایی فرزند و...

سریال‌هایی مانند قلب یخی در تلویزیون زیاد تولید شد تا این‌که مدیران این رسانه ملی تصمیم گرفتند به تهیه‌کنندگان و نویسندگان توصیه کنند که فضا را کمی تغییر دهند. سریال‌های نمایشی به دلیل کاربرد آموزشی که دارند، تاثیر زیادی‌ بر انتخاب‌های مخاطبان و نوع زندگی آنان دارند.

شاید به همین دلیل بود که سال گذشته سریال «آسمان همیشه ابری نیست» ساخته شد. سریالی که شخصیت اصلی مرد آن (جعفر دهقان) بود که دو فرزند دختر و پسر جوان داشت و بعد از مرگ همسرش ازدواج مجدد کرد و این کار او واکنش‌های شدید دخترش را در پی داشت. این واکنش‌ها برای محکم‌کردن درام آن‌قدر زیاد بود که بیننده آسمان همیشه ابری نیست به احتمال زیاد ترجیح می‌داد ‌ پس از تماشای این اثر اگر همسرش را از دست داده و فرزند دارد اصلا دوباره سراغ ازدواج مجدد نرود.

در سریال «سقوط یک فرشته» هم که ماه رمضان امسال از شبکه یک سیما به روی آنتن رفت، داستان آن‌چنان پیش رفت که سارا، پدرش، حاج حبیب را تشویق کرد تا با ریحانه مادر فاطمه ازدواج کند. سارا و فاطمه دوستان دیرینه بودند و سارا مادرش را از دست داده بود و فاطمه پدرش را، اما ازدواج ریحانه و حاج‌ حبیب هم به خاطر واکنش‌های بعدی سارا ختم بخیر نشد و باعث مرگ ریحانه شد!

اما از این دو سریال که بگذریم در سریال‌های «ستایش» و «از یاد رفته» که هر دو از آثار پرمخاطب تلویزیون امسال بودند، زنان جوانی به تصویر کشیده شدند که بازهم تنها زندگی کردن را به ازدواج مجدد‌ ترجیح دادند. ستایش که زندگی پرفراز و نشیب و دردناکی داشت، آنقدر درگیر ماجراهایی شد که پدرشوهر متوفی‌اش برایش به وجود آورده بود که اصلا فرصت نکرد به این فکر کند ‌ بعد از مرگ شوهرش می‌تواند ازدواج کند تا هم برای خودش تکیه‌گاه امنی به وجود آورد و هم برای بچه‌هایش حامی پیدا کند.

ستایش بعد از مرگ همسرش آواره شهرها و روستاها شد و به همین دلیل کمتر فرصت فکر کردن به ازدواج برایش پیش آمد اما در سریال «از یاد رفته»، گلرخ، شخصیت اصلی داستان این امکان را داشت اما با اولین مقاومت پسرش که سن زیادی هم نداشت، از این کار برای همیشه منصرف شد. همه این اتفاقات بنا به مقتضیات داستان و درام در سریال‌ها رخ می‌دهند. اما آیا واقعا نمی‌توان درام‌ها را جور دیگری طراحی کرد و این طلسم که به مرور دارد در همه سریال‌های خانوادگی رسوخ پیدا می‌کند را شکست، چرا باید شخصیت‌های زن سریال‌ها تنها زندگی کردن در شرایط سخت را به زندگی مشترکی که آگاهانه انتخاب می‌شود، ترجیح بدهند؟

● زندگی سخت زنان سرپرست‌خانوار

سیروس مقدم از آن دست کارگردانانی است که در آثارش به زنان توجه خاصی نشان می‌دهد. شخصیت‌های زن سریال‌های او معمولا آن‌قدر پررنگ هستند که بار دراماتیک داستان را بر دوش بکشند اما در بیشتر این آثار پرمخاطب، زنان بازهم به گروهی تعلق دارند که زندگی در تنهایی بعد از فوت همسر اولشان را به ازدواج مجدد ترجیح می‌دهند هر چند که شرایط زندگی خیلی سخت و دشوار باشد. در سریال نرگس، مادر نرگس به تنهایی و با مشکلات زیادی بچه‌هایش را بزرگ کرده بود.

در سریال زیرهشت، مادر شخصیتی که آرش مجیدی نقش او را بازی می‌کرد، بعد از فوت همسرش، به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرده بود و هرگز زیربار ازدواج مجدد نرفته بود و حالا در سریال «تاثریا» هم، ثریا زنی است که تمام قد مقابل همه مشکلات ایستاده و به تنهایی ۳ فرزندش را بزرگ کرده و آنها را به سروسامان رسانده است. ثریا وقتی بعد از ۱۵ سال به مردی اعتماد می‌کند و مخفیانه از فرزندانش با او ازدواج می‌کند، آسیب‌هایی از طرف مرد می‌بیند که بارها از این ازدواج ابراز پشیمانی می‌کند.

طبق آمار شفاهی و آماری که در فضاهای مجازی و سایت‌های خبری منعکس می‌شود، تعداد زنان سرپرست خانوار روزبه روز در جامعه ما بیشتر می‌شوند. زنانی که برای اداره خانواده خود با مشکلات زیادی روبه‌رو هستند. از طرفی مردان زیادی هم در جامعه وجود دارند که به تنهایی زندگی می‌کنند، آنها یا همسرانشان را در اثر فوت از دست داده‌اند یا مجبور به طلاق شده‌اند. شاید سریال‌های داستانی به تغییر فضای داستان‌پردازی خود بتوانند به این‌گونه افراد آموزش دهند که تنها زندگی کردن دردی را دوا نمی‌کند. آنها می‌توانند به‌هم اعتماد کنند و خانواده‌ای موفق را شکل دهند. شاید زمان آن رسیده که مخالفت فرزندان با ازدواج مجدد والدینشان به‌گونه‌ای دیگر در فیلم‌ها و سریال‌ها توجیه شود. تلویزیون می‌تواند به فرزندان، غیرمستقم آموزش دهد که اگر پدر آنها مثلا ۱۵ سال پیش فوت کرده این حق مادر آنهاست که برای آسان‌تر شدن راه زندگی مردی را در کنار خود داشته باشد.

در آثار تلویزیونی دیده می‌شود که فرزندان مردان و زنان کهنسال حتی حاضر می‌شوند، مادران و پدران خود را به سرای سالمندان بفرستند اما با ازدواج مجدد آنها مخالفت می‌کنند. آنها ‌باید یاد بگیرند که زندگی برای این افراد ‌ادامه دارد و آنها نباید با خودخواهی‌های خود مردان و زنان پا به سن گذاشته را به آخر خط زندگی برسانند.

چند وقت پیش از تلویزیون، تله فیلمی با نام «دیگر تنها نیستم» روی آنتن رفت که بازیگر نقش اصلی آن اکبر‌زنجان‌پور بود، در این تله فیلم به زیبایی نشان داده شد که پیرمردان و پیرزنان که فرزندان خود را به خانه بخت فرستاده‌اند، می‌توانند مستقل فکر کنند و به جای گذران عمر در تنهایی یا خانه سالمندان کنار هم زیر یک سقف زندگی کنند.

تنها زندگی‌کردن آن‌هم در شرایط سخت مالی و عاطفی، هنر نیست. کسی توانمند است که بتواند با انتخابی درست و آگاهانه خانواده و خود را به خوشبختی و راحت زندگی کردن، نزدیک‌تر کند.

طاهره آشیانی‌‌