جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شکستن شاخ غول


شکستن شاخ غول

بانوی دریایی اقتباس سوزان سانتاگ از نمایشنامه هنریک ایبسن است سانتاگ را در ایران بیشتر به عنوان یک منتقد و مفسر شناخته ایم, آن هم نه فقط منتقد و مفسر آثار ادبی, بلکه منتقد و مفسر انواع محصولات فرهنگی

● درباره نمایشنامه بانوی دریاییہ نوشته سوزان سانتاگ

بانوی دریایی اقتباس سوزان سانتاگ از نمایشنامه هنریک ایبسن است. سانتاگ را در ایران بیشتر به عنوان یک منتقد و مفسر شناخته ایم، آن هم نه فقط منتقد و مفسر آثار ادبی، بلکه منتقد و مفسر انواع محصولات فرهنگی. بانوی دریایی اولین نوشته به ظاهر غیرنقادانه یی است که از سانتاگ به فارسی ترجمه شده است. می گویم به ظاهر غیرنقادانه چون فکر می کنم می شود اقتباس سانتاگ از متن ایبسن را هم نوعی عمل نقادانه به شمار آورد، همان طور که می شود کلاً هر نوع اقتباس (اگر واقعاً اقتباسی خلاقانه باشد نه یک دوباره کاری صرف) از یک اثر هنری را نوعی عمل نقادانه دانست. نوعی به پرسش گرفتن متنی متعلق به زمانه یی دیگر. جدا کردن آن متن از زمینه های «آن زمانی»اش. برجسته کردن جنبه هایی از آن و نادیده انگاشتن جنبه های دیگرش و حتی به تعبیری فروکاستن آن به یک جزء. اقتباس در این معنا نوعی ویران کردن متن دیگری هم هست. نوعی شکستن شاخ غول. اقتباس نه صرفاً به معنای گفت وگوی دوستانه با نوشته یی از گذشته، که گاه برخوردی است دشمنانه با آن و اینها همه دقیقاً مشابه کارهایی است که یک منتقد با یک متن انجام می دهد. همان کارهایی که سوزان سانتاگ در اقتباسش از بانوی دریایی با متن هنریک ایبسن کرده. در واقع اقتباس در مرز شهود و آگاهی نقادانه رخ می دهد. درست آنجا و در آن لحظه که این دو به هم ساییده می شوند بی آنکه یکی دیگری را در سایه خود مخفی کند. اقتباس نوعی رخنه در شکاف های یک متن منسجم است و در واقع آشکار کردن آن شکاف ها و کشف امکان هایی در یک متن قدیمی که بلا استفاده مانده اند. سانتاگ درباره اقتباسش از بانوی دریایی پس از شرح تفاوت های متن خودش با متن ایبسن و تغییراتی که در آن متن داده، می نویسد؛ «قصد از این همه آن نبوده که از دل داستان ایبسن نسخه یی بیرون بکشم که پذیرفتنی تر و باورکردنی تر باشد و برای تماشاگر امروزی مناسب تر و مربوط تر. تصمیم من در تغییر دادن نمایشنامه ایبسن تا به این اندازه به خاطر آن بود که حس می کردم اثر عمیقاً ناقص و پرخدشه است.» بانوی دریایی داستان پزشکی است زن مرده که با زنی از محیطی دیگر ازدواج کرده است. با یک «بانوی دریایی» که طبیعتش با محیطی که به آن آورده شده سازگار نیست. پایان نمایشنامه ایبسن همان طور که سوزان سانتاگ اشاره کرده، پایانی خوش است. الیدا به رغم نیروی اغواگری که او را به ترک خانه و کاشانه و بازگشت به طبیعتی که از آن آمده (آورده شده)، وسوسه می کند، در نهایت تصمیم به ماندن می گیرد و اصلی ترین چالش سوزان سانتاگ با متن ایبسن درست از همین نقطه آغاز می شود. این نقطه در واقع شکافی است که سانتاگ از آن وارد متن می شود. او معتقد است نوع شخصیت پردازی الیدا و تاکید بر «دریایی» بودنش با تصمیم نهایی اش به ماندن همخوان نیست و در این مورد می نویسد؛ «البته به نظر من، تنها این پایان خوش بانوی دریایی است که قانع کننده نیست. نه به این دلیل که زنی مدرن تر سرانجامی این گونه را قبول نمی کند، بلکه چون با حقیقت داستانی که ایبسن نقل می کند (در زمانی که آن را می نویسد) همخوانی ندارد... اگر الیدا شخصیت قابل قبولی است، به دلیل این است که واقعاً متفاوت است. زنی که پیشنهاد آزادی از سوی هارتویگ را قبول می کند، ولی با ترک نکردنش او را پاداش می دهد، آن شخصیتی نیست که ایبسن از ما خواسته باور کنیم.» سانتاگ در بازنویسی بانوی دریایی، با تغییر ساختار نمایشنامه ایبسن و بیرون کشیدن ایده خام از درون ساختاری که ایبسن برای اجرای ایده اش طراحی کرده بود، اثر ایبسن را لخت می کند. در بازنویسی سانتاگ ما مستقیماً با ایده ها سر و کار داریم و منابع الهام ایبسن برای نوشتن بانوی دریایی. در واقع سانتاگ با لخت کردن نمایشنامه ایبسن آن را به سرچشمه های اصلی اش برمی گرداند. افسانه «دریا - زن» که همان طور که سانتاگ در مقدمه گفته است افسانه یی است از شمال اروپا.

سانتاگ این افسانه را پررنگ کرده و در مقابل، ایده دیگری را که ظاهراً ایبسن برای نوشتن بانوی دریایی در سر داشته در سایه آن افسانه بومی نگه داشته است؛ «ایده دیگر ایبسن نمایشنامه یی بود با موضوع واقع گرایانه متداول در اواخر قرن نوزدهم، یعنی بن بست روانی و اخلاقی زندگی در محیط بسته شهرستان های کوچک.» نه اینکه آن ایده کاملاً در بازنویسی سانتاگ محو شده باشد، اما نمود آن بیشتر نمودی فراواقع گرایانه است. سانتاگ در واقع با لخت کردن متن اصلی و بردن متن به سمت سرچشمه ها و پرتاب آن به زمانی که در آن هنوز بانوی دریایی نوشته نشده، به پشت صحنه متن، چرکنویس ها و خلوت نویسنده نفوذ می کند و شکاف ها و تناقض های متن را به رخ نویسنده می کشد. او ایبسن را به دلیل پایان محافظه کارانه نمایشنامه اش محاکمه می کند؛ پایانی که طبق آن زن خود را با شرایط تطبیق می دهد و خواسته مرد را می پذیرد. البته مرد به او آزادی انتخاب داده است اما فکر زن از قبل چنان آماده شده و اقتدار مرد چنان در اعماق جان و تن او رخنه کرده که در نهایت انتخاب آزادانه اش همان انتخابی است که مرد می خواهد. گویا مرد خیالش از قبل راحت است که زن انتخاب دیگری نخواهد کرد. در عمل هم همین اتفاق می افتد. زن می ماند در خاکی که به آن تعلق ندارد. او به سرچشمه های خود، به اصل خود برنمی گردد و اصرار سانتاگ بر بازگرداندن متن ایبسن به سرچشمه های افسانه یی اش و به قول خود سانتاگ حفاری و باستان شناسی این متن، واکنشی است به این نگه داشتن زن در حصار خشکی. سانتاگ در سرچشمه های افسانه یی بانوی دریایی یعنی در منابع الهام ایبسن، یک انرژی انقلابی و رهایی بخش یافته است؛ انرژی که ایبسن با بردن نمایشنامه اش به سمت آن پایان خوش آن را مهار کرده و امکان آزاد شدن را از آن گرفته است.

سانتاگ گویا با کشف حجاب از متن ایبسن، با از میان بردن فاصله میان ایده خام و نوشته نهایی و با خام نگه داشتن ایده ها، انسجام متن ایبسن را بر هم می زند و البته همزمان با عصیان علیه متن ایبسن و آزاد کردن پتانسیل انقلابی نهفته در شخصیت الیدا می کوشد او را از سلطه و اقتدار مردسالارانه برهاند. او می کوشد با بازنویسی بانوی دریایی بر اقتدار ایبسن فائق آید و آن اقتدار را در هم بشکند.

او نه با تغییر ساده لوحانه آخر نمایشنامه و عوض کردن تصمیم الیدا، بلکه با بیرون کشیدن نیت پنهانی شخصیت ها از خلال گفت وگوها و مونولوگ های برهنه به ایبسن حمله می کند. الیدا با صدای بلند (آنها کنار هم هستند اما با هم حرف نمی زنند) از نفرتش از هارتویگ می گوید و از اینکه دلش می خواهد هارتویگ را کنار دریا بکشاند و او را بکشد و شناکنان از محل زندگی اجباری اش دور شود و هارتویگ با صدای بلند نیت ریاکارانه اش را افشا می کند، آنجا که می گوید؛ «چقدر عالیه عزیز نازنینم، که می بینمت به اینجا رسیده یی. به صلح و صفا با من. به صلح و صفا با خودت.» الیدا می پرسد؛ «هارتویگ، هارتویگ عزیز، من اشتباه نکردم؟» هارتویگ پاسخ می دهد؛ «چه سوالی الیدای من؟ همسرم. زندگی ام. درست برعکس. نه، یاد گرفتی که خودت رو تطبیق بدی. تو... رشد کردی.» (ص۷۱) این گفت وگو تفسیر سانتاگ از نمایشنامه ایبسن است؛ تفسیری که در عین افشاگرانه بودن، فروکاهنده است. او ایده هایی سرراست را به سمت خواننده پرتاب کرده است و با نگرشی دوقطبی بین دریا و خشکی، سایه روشن های متن را از بین برده است. سانتاگ در تلاش برای تسلط بر ایبسن، پیچیدگی کار او را به ایده هایی ساده تقلیل می دهد.

قطعاً خیلی چیزها به سود این ساده و برهنه کردن حذف شده است و حتی می توان گفت گاه اقتباس سانتاگ در حد یک متن خشک نظری مانده است و من البته این را تنها با استناد به نوشته می گویم نه اجرای رابرت ویلسون از این نوشته که طبیعتاً آن را ندیده ام. قطعاً در متن سانتاگ انرژی هایی است که تنها هنگام اجرا آزاد می شود. اما شاید روزی هم کسی پیدا شود که به قصد برهنه کردن آنچه سانتاگ با برهنه کردن متن ایبسن، در پشت این برهنگی مخفی کرده، اقتباسی دیگر از بانوی دریایی ارائه دهد. این ویژگی آثار بزرگ هنری است.

در این آثار درهای فراوانی برای ورود تعبیه شده است؛ انواع درهای مخفی. در آثار بزرگ پتانسیل هایی هست که آزاد شدن شان می تواند متن را علیه خودش به شورش وادار کند؛ تناقض های حل ناشدنی، نقص هایی که امکان کشف آن پتانسیل های مخفی در متن را فراهم می آورند. شاید بانوی دریایی بهترین نوشته ایبسن نباشد، اما ایده های برسازنده اش، همان ایده هایی که سانتاگ به کمک شان به متن تاخته است و نحوه به کارگیری آن ایده ها توسط خود ایبسن نبوغ او را در کشف امکان تبدیل افسانه های پریان به اثری رئالیستی و قرن نوزدهمی آشکار می کند و در عین حال امکان حمله به خود و نوشته اش را در همین متن‌فراهم می کند.

علی شروقی

نمایشنامه بانوی دریایی نوشته سوزان سانتاگ با ترجمه حمید احیاء چندی پیش در نشر نیلا منتشر شد.