پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
همسری برای زندگی
● صحنه:
منطقهای در حاشیه صحرای آریزونا؛ بوتههای كوتاه درمنه۱ در جلوی صحنه به چشم میخورد. در انتهای افق، هالهای از یك تپهٔ تنها، سیاه و بدمنظره دیده میشود و در مقابل، سوسوی ستارهها در آسمان خودنمایی میكند. ساعات اولیه شب است.
جایی در جلوی صحنه، چادری كهنه با دهانه باز آویخته شده است كه بر دیواره آن تعدادی بیل، بیلچه و یك كلنگ دیده میشود و در نزدیكی آن دو زین اسب روی زمین وجود دارد. جلوی چادر تودهٔ كوچكی از آتش در حال سوختن است و در نزدیكی آن، مردی حدوداً پنجاه ساله نشسته است. مرد، لباس معدنچیها را به تن دارد؛ پیراهن فلانل، شلوار خاكیرنگ، پوتینهای بلند و غیره، كه به دلیل استفاده زیاد، تماماً وصلهدار و پوسیده است. مرد، كلاه كابوی لبهپهنش را كنار دستش روی زمین گذاشته. موهای او جوگندمی است و چین و چروك صورتش گواه آن است كه مدتها آواره بوده، زندگی سختی داشته، ناملایمات بسیاری دیده و از همه چیز بیزار است. ضمناً آهنگ گفتارش در تمام مدت، خشن و با تحكم است و در عین حال نشان از تجربه و آگاهی او دارد.
در سمت دیگری از چادر، یك چارپایهٔ كهنه و زمخت دیده میشود و یك تشت استخراج و تصفیه طلا، شامل یك ظرف مربعشكل بزرگ كه تا نیمه از آب پر شده است.
مرد/ در حالی كه به شعلههای آتش خیره است. / من موندم كه چه نیرویی میتونه این آتیش رو آن قدر طولانی نگه داره! / صدای نزدیك شدن كسی توجهش را جلب میكند. / سلام جك، كمكم داشتم فكر میكردم كه واقعاً گم شدی. / پته پیر داخل میشود. او هم پیرمردی است كه لباس معدنچیها را به تن دارد با این تفاوت كه مهمیز بسته و تازیانهای هم در دست دارد. گرد و غباری كه سر و رویش را پوشانده نشاندهندهٔ آن است كه راه درازی را سواره پیموده است./
پته پیراین جك نیست. منم.
مرد/با ناامیدی/ سلام پته. این وقت شب، چی تو رو این طرفها كشونده؟
پته پیر/ كاغذ تلگرامی را از جیبش بیرون میآورد. / داشتم از لاوسن میاومدم كه اوپراتور صدام كرد و این كاغذ رو داد واسه جك. شعلههای آتیشت كمك كرد كه یه راست بیام اینجا.
مرد/ تلگرام را میگیرد. / خیلی ممنون پته. نمیخوای بشینی یه كم استراحت كنی؟
پته پیرممنون. باید فوراً برگردم. امروز اصلاً نخوابیدم. مقداری از شب گذشته و میدونی كه من باید پیش از طلوع آفتاب بیدار بشم. / لبخند میزند. / لابد امنیت شهر مسخرهٔ لاوسن تو رو شبها بیدار نگه میداره. / راه میافتد كه برود. اما در میان راه متوقف میشود. / هنوز هم به كار استخراج توی این منطقه امیدواری؟
مرداوضاع هر روز بهتر میشه. امروز صبح ما یه رگه طلا پیدا كردیم. از یه جای دور از دسترس؛ جایی كه اصلاً فكرش رو نمیكردیم. به نظر مییاد چیز خوبی باشه. هر چند ما هنوز اون رو استخراج نكردیم.
پته پیرتو آخرش آدم ثروتمندی میشی. دلیلش هم اینه كه میدونی چطور پول جمع كنی. در حالی كه من و پول هیچ وقت نتونستیم به هم برسیم. / با تأسف جیبهای خالیاش را بیرون میكشد. / این دفعه دوباره توی لاوسن۲ جیبهام رو خالی كردن. فكر میكنم دفعه بعد هم همین اتفاق برام بیفته./ سرش را با تأسف تكان میدهد./ شهرها واقعاً جهنم ان. خداحافظ. / میرود. /
مردشب به خیر. پتهٔ بینوا. دوست قدیمی من ... / متوجه تلگرام میشود. / هوم! عجیبه. یعنی این چیه؟ جك توی این چند سالی كه باهاش بودم تا حالا تلگرامی نداشته. ممكنه موضوع مهمی در ارتباط با معدن باشه. بهتره بازش كنم. البته طوری كه اون متوجه نشه. / تلگرام را باز میكند و میخواند. / «من منتظرم. بیا.» بدون اسم امضا شده. ظاهراً از نیویورك رسیده. خب این موضوع تا اندازهای مربوط به منه. باید پیش خودم نگهش دارم. / تلگرام را در جیبش میگذارد. / شاید هم اون اپراتور احمق اسمها رو قاطی كرده. به هر حال من اصلاً دوست ندارم كسی جك رو ازم دور كنه. اون تنها كسییه كه توی تمام این مدت اینجا همراهم بوده بنابراین حاضر نیستم كه از دستش بدم اون هم زمانی كه ما داریم ثروتمند میشیم. / سعی میكند موضوع تلگرام را از ذهنش بیرون كند. / به هر حال فكر میكنم این تلگرام از هر جهت اشتباهه. / در حالی كه خمیازه میكشد متوجه تشت استخراج میشود. / حالا كه ما داریم به بزرگترین آرزومون، ثروتمند شدن، میرسیم باید بیوقفه كار كنیم. كار ... / صدای نزدیك شدن كسی توجهش را جلب میكند. / گمون كنم خودش باشه. خوش اومدی مرد همیشه سرگردان. معلوم هست این همه مدت كجا بودی؟
/ جك وارد میشود. او هم تقریباً مانند مرد لباس پوشیده است؛ هر چند بسیار جوانتر از او به نظر میرسد. شاید در اوایل سی سالگی است. /
جك داشتم میاومدم كه یكی از اسبها یكدفعه پا گذاشت به فرار و من مجبور شدم برم دنبالش. دست آخر هم یه جایی توی حاشیه آریزونا در حال دست و پا زدن توی آب پیداش كردم. حیوون احمق!
مرد/ در حالی كه موضوع تلگرام را به كلی فراموش كرده است. / این چیز عجیبییه كه ما میتونیم بیرون از آب، اینجا یا هر جای دیگه راه بریم. همین كه پامون روی زمین خداست خودش یه نعمته. هر چند ما همیشه از این بخت و اقبالی كه بهمون داده شده غافلیم. جك / سر تكان میدهد./ درسته. به خصوص كه اینجا توی این نقطه دورافتاده زمین، اقبال دیگه هم به ما رو كرده. برای یه مرد، همه جا زمین خداست البته در صورتی كه اونجا طلا وجود داشته باشه و اون بتونه استخراجش كنه. مثل چیزی كه الان توی این كیسهاس. / كیسه كوچكی را از جیبش بیرون میآورد و آن را تكان میدهد. / و ما اون رو پیدا كردیم.
مردكاملاً درسته. / كاغذ سیگاری را میپیچد و آن را روشن میكند. / این یه واقعیته كه كشتی اقبال ما بالاخره اینجا به ساحل رسیده. اون هم درست موقعی كه بخت و اقبال از ما برگشته بود. ما از شروع كارمون توی جنوب آفریقا تا آلاسكا، سختیهای زیادی رو تحمل كردیم. همیشه هم بدبیاریهامون رو با تظاهر به خنده پذیرفتیم. / دستهایش را به طرف جك دراز میكند و او را محكم در آغوش میگیرد. / ما همیشه واسه هم دوستای خوبی بودیم. از پنج سال پیش توی ترانسوال۳ وقتی تو من رو از رودخونه كشیدی بیرون و زندگیام رو نجات دادی، دوستی ما از همون موقع شروع شد. / جك سعی میكند چیزی بگوید. / نه سعی نكن مانع من بشی، خواهش میكنم. من نمیخوام هیچ وقت اون روز رو فراموش كنم.
جك/ موضوع را عوض میكند. / چطوره بریم سراغ كارمون، بررسی اونچه كه كشف كردیم؛ همون چیزی كه بالاخره به انتظارمون پایان میده.
/ به داخل چادر رفته و بلافاصله با ظرفی پر از خاك و گل بر میگردد. جلوی وان استخراج طلا مینشیند و شروع میكند به شستن خاكها؛ تا آنجا كه فقط مقدار كمی سنگریزه در ظرف باقی میماند. مرد پیش میآید، بالای سر او میایستد و تشت آب را نگاه میكند. جك چند حركت سریع به ظرف داده و سنگهای رسوبشده را جابهجا میكند. ذرات ریز درخشانی نمایان میشود. /
جك نظرت راجع به اینها چیه؟
مرد/ خم میشود و با انگشتانش آنها را لمس میكند. / عالیه، رگهٔ طلا؛ درست همون طور كه انتظار داشتم. انصافاً ثروتی كه این پایینه فراتر از انتظار ماست.
جك/ با هیجانی فزاینده / الان اینجا یك چهارم یا یه خُرده كمتر از یه اُنس طلاست. با یه شستوشوی بهتر، فقط همینها پنج دلار میارزه. همچین اتفاقی توی همهٔ این چهار ماهی كه اینجا در حال جستوجو هستیم نیوفتاده. / ظرف را كناری میگذارد. / به نظرم از این به بعد دیگه به تنهایی میشه این كار رو ادامه داد. حالا یكی از ما باید بره به منطقه اییِست۴ (بخش شرقی) و یه شركت جدید راه بندازه.
مردتنها كسی كه میتونه این كار رو بكنه تویی. من دیگه خیلی پیر شدم. / جك لبخند زده و با نارضایتی سر تكان میدهد. / به هر حال من با شهرنشینی میونهای ندارم. / با خنده / در واقع دیگه شهرنشینی دردی رو از من دوا نمیكنه. / میرود و نزدیك آتش مینشیند. / بعد از مكثی كوتاه انگار كه به چیزی مشكوك شده باشد. / برام عجیبه كه تو مدتییه به اییست علاقهٔ زیادی نشون میدی. / با لبخند / نكنه از من خسته شدی، درسته؟
جك/ به سرعت / نه؛ خودت میدونی كه این طور نیست اون هم بعد این همه سال كه ما تمام مدت كنار هم بودیم.
مرد/ به شوخی / پس توی اون خرابشده چیه كه آن قدر ازش خوشت میآد؟ / با تمسخر / نكنه پای یه زن در میونه؟
جك/ با لحنی محترمانه / درسته. البته شاید بهتر باشه بگم یه فرشته.
مرد/ با طعنه / زنها همشون اولش فرشتهان. اما از اونجا كه استعداد حفظ این ویژگی، فرشتهسیرتی، رو ندارن بعدها باعث گرفتاری میشن. / با لحنی تلخ / هر چند برای تو، درك تجربهای كه من داشتم سخته.
جك/ شانههایش را بالا میاندازد. / تو یه آدم منفیبافی. من استدلالت رو قبول ندارم. میدونی كه ما هیچ وقت نتونستیم روی این موضوع به توافق برسیم. / به راه میافتد. / من میرم دنبال یه نوشیدنی. ما اینجا كارهای زیادی داریم. بنابراین باید حسابی بنوشیم به خاطر معدن و شكوفایی اون در آینده. / داخل چادر میشود. / اینجا یه چیزهایی واسه نوشیدن هست. / با یك شیشه نوشیدنی بر میگردد، در شیشه را با كارد باز میكند و داخل دو تا لیوان حلبی میریزد. / ـ / با خنده / فكر میكنم این فرصت مناسبییه واسه جشن گرفتن؛ مثل دو تا آدم ولخرج خوشگذرون، دو تا گوسالهٔ چاقالو. اصلاً اجازه بده این رو تبدیل كنیم به یه مراسم اسمگذاری. اسمگذاری واسه معدنمون. چطوره اسم اون رو بذاریم معدن ... یِوِت!؟
/ مرد، همان طور كه در حال خندیدن و چرخ زدن است یكباره خشكش میزند. دستش بیاختیار میلرزد و مقداری از نوشیدنیاش از داخل فنجان بر زمین میریزد. /
مرد/ در حالی كه صدایش آشكارا آهنگی خشن میگیرد. / چرا یِوِت؟
جك/ بدون آنكه متوجه اضطراب مرد شده باشد. / میدونم كه این اسم واسه معدن یه مقدار سبكه اما من از این اسم ذهنیت دارم. اون مربوط میشه به یه داستان عشقی؛ داستان عشق من. این اسم اون بود. كسی كه تا حالا به ندرت ازش حرف زدم من هیچ وقت نخواستم راجع به اون چیزی بهت بگم اما اگه گوش بدی تعریف میكنم. این موضوع مربوط میشه به یك سال قبل از ملاقات با تو. راستش اون موقع من تازه از دانشگاه معدن فارغ التحصیل شده بودم و مدتی بود كه اطراف كوههای پرو در حال كاوش بودم؛ تا اینكه برخوردم به یه رگه پربار طلا. بنابراین تصمیم گرفتم كه برگردم سراغ ابزار و وسایلم كه توی یه كمپ معدنی كوچیك، نزدیك مرز اكوادور بود. همون جا بود كه برای اولین بار ملاقاتش كردم. اون همسر رسمی یه مهندس از كارافتاده معدن بود كه شاید بیشتر از بیست سال ازش بزرگتر بود. / مرد، همان طور كه به جك گوش میدهد با عصبانیت به شعلههای آتش سیخ میزند و رفتهرفته صورتش خشنتر میشود. / این طور كه مردم میگفتن اون یه حیوون مست بود كه زنش رو تنها رها كرده بود و با یه آدم مست دیگه زندگی میكرد. البته من هیچ وقت شخصاً اون رو ندیدم. احتمالاً هم شانس آوردم كه ندیدمش. خلاصه من هم گرفتار عشق اون شدم، هم فكر اینكه اون مرد چه بلایی سر زنش آورده بود خونم رو به جوش میآورد.
مرد/ با صدایی خفه / گفتی اون معدن توی كدوم شهر بود؟ من خیلی سال پیش یه مدتی توی اون ناحیه بودم.
جكسن سباستین. اونجا رو میشناسی؟
/ همزمان با كلمه «سن سباستین» به نظر میرسد كه چهرهٔ مرد در هم میرود. چشمانش چنان از حدقه بیرون میزند كه انگار هیچ چیز جز چشمان او در آن حوالی زنده نیست و دست راستش بیاختیار به طرف هفتتیری میرود كه به كمرش بسته است. /
مرد/ با زمزمهای خشدار / آره. من اون منطقه رو میشناسم. رفتم اونجا.
جك/ رؤیاگونه و مجذوب در افكار خود / من عاشقش شدم در حالی كه اون در محیطی رو به تباهی، تو یه كمپ معدنی قدیمی، به نظر میرسید كه مثل یه گل سوسن در یه كشتزار پر از انبوه گیاهان هرز داره زندگی میكنه. این بود كه آرزو كردم به هر قیمتی شده اون رو به دست بیارم و از اون فضای آلوده به گناه و رنج و مصیبت دورش كنم. دور از شرایط حیوانی كه شوهر فاسدش، واسه اون زن جوان زیبا به وجود آورده بود. من مدت زیادی اونجا مونده بودم و باید بر میگشتم به كوهستان. توی این مدت بارها به دیدنش رفتم. از اونجا كه اون مرد، ظاهراً هیچ وقت پیدایش نبود، مردم شروع كردن به حرف در آوردن راجع به ما. بنابراین دیدم زمانش رسیده كه همه چیز رو بهش بگم. وقتی برای آخرین بار به دیدنش رفتم، گفتم كه عاشقش هستم. صورتش رو توی اون لحظه هیچ وقت فراموش نمیكنم. اون با چشمهای فوق العاده معصومش نگاهم كرد و بعد لبهاش آروم تكون خورد و گفت: «من میدونم كه عاشقم هستی، من هم عاشقتم؛ اما تو باید از اینجا بری، ما نباید هیچ وقت دیگه همدیگه رو ببینیم. من شوهر دارم و باید به عهد و پیمانی كه با اون دارم وفادار باشم.»
پینوشت:
۱. Sagebrash
۲. Lawson
۳. Transvaal
۴. East
۵. States
یوجین اونیل
www. eoneill.com/text/wfl/contents.htm
سیدحسین فدایی حسین
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست