سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

۲۱ دسامبر ۲۰۰۳ ـ مسئله جدایی های فرهنگی - سر زمین های جداشده امپراتوری باستانی پارس به صورت کانون جهانی بحران درآمده اند


دسامبر ۲۰۰۳ ، ۲۴ سال پس از اعزام نیرو از شوروی به افغانستان، با توجه به تشدید بحران در عراق و افغانستان و مشاهده مسائلی در گوشه و کنار منطقه ای که از کشمیر تا فلسطین و از گرجستان …

دسامبر ۲۰۰۳ ، ۲۴ سال پس از اعزام نیرو از شوروی به افغانستان، با توجه به تشدید بحران در عراق و افغانستان و مشاهده مسائلی در گوشه و کنار منطقه ای که از کشمیر تا فلسطین و از گرجستان تا کناره غربی رود سند امتداد دارد، باردیگر اصحاب نظر ضمن نشان دادن نقشه امپراتوری پارسیان که کانون بحران ها به آنجا منتقل شده این فرضیه را که قطعات منفصله امپراتوری های فروپاشیده شده بحران ساز هستند مطرح ساختند. در دسامبر سال ۱۹۷۹ پس از ورود نیروهای شوروی به افغانستان و سال بعد جنگ عراق و ایران و پس از آن بحران لبنان و ...، بحران در قلمرو ایران باستان را موضوع روز کرده بود که ماهها درباره اش بحث تلویزیونی بود. نتیجه گیری های آن زمان که به قوت خود باقی مانده اند نشان می داد که وجود نوعی همکاری و هماهنگی میان دولتهای این منطقه می تواند از پیدایش و ادامه چنین بحرانهایی جلوگیری کند. در این زمینه به عقاید «هردر» فیلسوف آلمانی استناد شده بود که «فرهنگ» نقش قاطعی در تفاهم، پیشرفت، همکاری، هماهنگی و تعاون مردم دارد که جمع این عوامل و بکار گیری آنها در کشورهای منفصله از یک امپراتوری فروپاشیده از پیدایش بحران و مسئله و وقوع هر پیشامد ناخواسته جلوگیری می کند.

ناحیه ای را که اصحاب نظر در دسامبر ۲۰۰۳ بار دیگر برآن نام منطقه بحران ها نهاده بودند تا قرن هفتم امپراتوری پارسیان خوانده می شد. اواسط قرن هفتم، در این منطقه تنها قدرت منتقل شد و بر جای ساسانیان، عباسیان نشستند. مرکز حکومت

(پایتخت) تنها چند فرسنگ (۳۶ کیلومتر) تغییر کرد و قطعات امپراتوری همچنان با هم بودند. بعدا که سلجوقیان آمدند باز در ساختار تغییری حاصل نشد و فقط «قدرت» دست به دست گردید. صفوی ها به این وضعیت انسجام بیشتری دادند و نادرشاه به زور شمشیر آن قسمتهایی را هم که رها شده بودند دوباره به جای اول باز گردانید.

پس از آغامحمدخان قاجار، قدرت های استعماری وقت با این که ظاهر ساختار را به هم ریختند، با زیر بال گرفتن بخشهای جدا شده تلاش کردند که بحران به وجود نیاید، لذا فرهنگ مشترک به همان صورت باقی ماند.

پس از ناپدید شدن تزارها از صحنه روسیه، دولت های شوروی و انگلستان هر دو کوشیدند به نوعی اتحاد فرهنگی و روانی منطقه برقرار بماند و پیمانهای دوستی ایران، ترکیه، افغانستان و عراق با یکدیگر و معروفترین آنها پیمان سعدآباد به همین دلیل بود.

جنگ جهانی دوم و متعاقب آن جنگ سرد، یکپارچگی روانی و فرهنگی منطقه (سرزمین امپراتوری باستانی پارس) را فرو پاشاند؛ مسئله کشمیر در یک سوی و مسئله فلسطین در سوی دیگر به وجود آمد و افغانستان راه جداگانه ای در پیش گرفت و به غرب نزدیک نشد. پیمان بغداد در جهتی دیگر ایران، ترکیه، عراق و پاکستان را در کنار هم قرارداد که با کنار رفتن عراق، مرزهای ایران و ترکیه از ناحیه آن کشور ناامن شدند و یکپارچگی روانی منطقه متزلزل گردید. اتحاد ایران، ترکیه و پاکستان با این که بعدا شکل عمران منطقه ای به خود گرفت نتوانست یکپارچگی روانی - فرهنگی سابق را برقرار کند که تغییرات شدید در افغانستان در سال ۱۹۷۸ و قبل از آن خصمانه شدن روابط عراق با ایران و مداخله ایران به اشاره آمریکا در ضدیت کردها با دولت مرکزی عراق بر وسعت این جدایی منطقه ای افزود و بعدا جنگ هشت ساله ایران و عراق این جدایی را بیشتر کرد .

دولت افغانستان قبل از کودتای محمد داود خان، چند بار در صدد اتحادی بیش از وحدت روانی - فرهنگی با ایران برآمده بود که مقامات وقت ایران «کوته نظرانه» آن را به حساب گرفتن سهمی از نفت گذارده و روی خوش نشان نداده بودند که اگر داده بودند؛ افغانستان به راه سابق ادامه داده بود و منطقه قیافه دیگری داشت. این جدائی ها و تفرقه سبب شد که از فرو پاشی شوروی که فرصت بزرگی برای جمع شدن دوباره و تقویت فرهنگ مشترک و همبستگی روانی و خویشاوندی مردم ساکن در سرزمین های امپراتوری پارس باستان استفاده نشود و دامنه دار شدن همین تفرقه به مداخله از خارج و بحران کنونی انجامیده است. این نوع بحران از آغاز قرن ۲۱ مناطق منفصله امپراتوری روسیه را هم فراگرفته که دارای مرزبندی مصلحتی دوران جهان وطنی بلشویکهاست. همین طور در قطعات منفصله هندوستان و .... تقسیمات دوران استعمار درآفریقا و تقسیم یک قبیله واحد میان چند کشور بوده است که بحرانهایی نظیر بحران کنگو، کشتار رواندا و ... را به وجود آورده است. این قبایل هرکدام برای خود یک امپراتوری فامیلی و فرهنگی بودند.