سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
تاریخ نویس متدیک
پس از درگذشت فریدون آدمیت،پدر تاریخنویسی مدرن ایران مراسمی با حضور بسیاری از شخصیتهای علمی و فرهنگی در شهر پاریس برگزار شد. در این مراسم خسرو شاکری تاریخنویس که کتابهایی در رابطه با مشروطیت و جنبش چپ نوشته و از جمله میتوان به کتاب «نهضت مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی در ایران»، «تقی ارانی در آینه تاریخ»، «میلاد زخم» و.... اشاره کرد. آنچه در پی میآید بخش اول متن ویرایش شده سخنرانی دکترشاکری در این مراسم است که برای چاپ در اختیار کارگزاران گذاشته شده است.
کمتر کسی را میتوان یافت که در قرن بیستم ایران به اندازه فریدون آدمیت به شناخت تاریخ ایران در دوره بیداری ما ایرانیان و معرفی متدولوژی تاریخنگاری به ما خدمت کرده باشد. حتی در میان دانشگاهیان ایرانشناس هم کسی را سراغ نداریم که درباره این دوره، یا هر دوره دیگر تاریخ ایران، به اندازه وی کتابهای علمی نوشته باشد، آن هم کتابهایی که همه بدیع و بر پایه تحقیقات جدی و مستقل بنا شدهاند. شاید تنها کسی که در میان خارجیان بتواند بهسختی با او همطرازی کند، چه از نظر حجم تولیدهای فکری، چه از دید متدولوژی، چه از جهت تکیه بر منابع اصلی و گسترده، و چه از زاویه دقت در کار کسی باشد که نامش در میان ایرانیان، به حق، به نیکی یاد نمیشود، چه او در زمینه سیاست نقشی ویرانگر در ایران داشت، یعنی تئوریسین و مشوق کودتای سرنوشتساز شوم بیست و هشتم مرداد بود: میس اَلمبتون (Ann K.S. Lambton) شخص اخیر که در سالهای جنگ در سمت دبیر مطبوعاتی سفارت بریتانیا در ایران به دولت خود خدمت میکرد، از هر ایرانشناس انگلیسی، چه در گذشته و چه پس از آن سالها، به جریانات سیاسی ایران وارد بود، دیپلمات تربیت کرد، و تماسهای گستردهای با طبقه سیاسی ایران داشت - طبقهای که، بهخاطر منافع خود، عمدهاش گوش به فرمان سفارت بریتانیا بود. اما نمیتوان منکر شد که کارهای علمی لمبتون، چه در مسئله ارضی، چه در مورد تاریخ اقتصادی دوران ایران اسلامی، چه در زمینه شناخت تحلیلی اندیشههای سیاسی علمای گذشته ایران، و چه در مورد سامان (ستروکتور) اقتصادی ایران سنتی آثار ماندنی و مرجع شناخته شدهاند، اگرچه همه این آثار در غایت در خدمت منافع استعماری بریتانیا هم بوده باشند. با این همه، صرفنظر از گسترش دورههایی که لمبتون مورد توجه قرار داده است، تحقیقات او از نقطه شناخت تاریخ ایران، معرفی روششناسی تاریخ، و اصالت منابع آرشیوی به پای کار آدمیت نمیرسند، با این تفاوت که کار آدمیت تماما در خدمت جامعه ایران هم بوده است. در زیر ما اختصارا به بررسی شیوه کار و برخی از آثار او میپردازیم؛ برخی، زیرا بررسی آنها کاری بس عظیم است و باید در آینده انجام بگیرد. این بررسی میکوشد براساس همان روش تاریخی که آدمیت از دبستانهای فکری غرب آموخته بود به نقد و تقریظ آثار او بپردازد.
با توجه به کارهای جدی، مرجع، و ماندنی آدمیت، پارادوکسال است که هیچ یک از دانشگاههای غرب، که بسیاری نویسندگان درجه دوم و سوم را برای تحقیق یا تدریس دعوت میکنند، تا آنجا که دانسته است، هرگز ازو دعوتی به عمل نیاوردند، هرچند که دور نیست که او نمیپذیرفت. همچنین بسیاری از کسانی که از منبع فیض او بهرهمند شدهاند در ۳۰ سال اخیر به مقام استادی در دانشگاههای غرب رسیدهاند، اما خبر دعوتی هم از آنان به گوش نرسیده است. در شناخت تاریخ، آدمیت میآورد که «تفکر تاریخی عنصر اصلی تاریخنویسی جدید است.» از نظر او، برخلاف آنچه مورخان سنتی رسمی پیشه میکردند، کار مورخ جمعآوری، شرح وقایع، و «تلمبار کردن آنها به صورت خشکه استخوان در موزه آثار باستانی نیست.» از دید او، هیچ تاریخنگاری نمیتواند مدعی این فن باشد، بدون آنکه «به کشف علل و نتایج» آن وقایع دست زند، یا بتواند «ازمجموع آنها فکر عمیقی عرضه» دارد. از دید او، «خصلت گروهی از مورخان سده نوزدهم [این] بود که به حد انتقاد عقل تاریخی نرسیدند.» آدمیت بر آن است که «آنچه به تاریخ روح و معنا میبخشد گنجاندن کل ریزه [ی] وقایع در متن تاریخ نیست، بلکه دست یافتن به گذشته زنده و شناخت جریان تاریخ است. مورخ با بصیرت تاریخی از انبوه واقعیات مهمترین و با معنیترینشان را مشخص میکند؛ چگونگی وقوع هرحادثه را بدرستی و علت یا علل آن را به دست میدهد؛ رابطه منطقی توالی وقایع را میسنجد؛ و با تحلیل و تفسیر وقایع تصویری هرچه دقیقتر و روشنتر از جریان تاریخ ارائه میدهد.» او همواره تاکید میورزد که تاریخ بایستی «برپایه اسناد و مدارک اصلی و دقت در معانی بنا» شود؛ در غیر این صورت، محصول کار «تاریخ نیست.» او همچنین تاکید میورزد که «مهارت فنی در بهرهبرداری از منابع گوناگون، نسبت تالیفی واقعیات گردآوری شده، و ترکیب معانی در نظم عقلی از شرایط اساسی هر تحقیق تاریخی جدی است.»
در موضوع وضع تاریخنگاری در ایران، آدمیت برخوردی بدون رودربایستی دارد. در زمینه تاریخنگاری، او در مقالهاش تحت عنوان «انحطاط تاریخنگاری در ایران،» بر این پارادوکس (خلاف-آمد-عادت) عمومی انکشاف تاریخی ایران تاکید میورزد که، با وجود اینکه کشور ما در این زمینه «سنت دیرین،» دارد، در «یکصد و پنجاه سال اخیر [با توجه به تاریخ مقاله، باید گفت دویست سال اخیر] ... که با دانش و مدنیت غربی کم یا بیش آشنایی داشتهایم، فن تاریخ[نگاری] پیشرفت منظمی نکرده است و معدل کارنامه مورخان ما بیمقدار است [و در آن] نه تنها، از نظر روش علمی، تحقیق تاریخ نقصهای عمده و اساسی وجود دارد، بلکه [تاریخنگاران] با مسائل تاریخنگاری جدید، اسلوب نقد رشتههای مختلف تاریخ، نظرگاههای گوناگون تفکر تاریخی آشنایی درستی ندارند. (۲) او ضمن یادآوری دوران یکهزارساله فترت فرهنگی ایران و آغاز آشنایی ایرانیان با تمدن و مدنیت غربی از یکصد سال پیش به این سو، بر انحطاط تاریخنگاری در ایران انگشت مینهد. در گذشته، «روی هم رفته، دو جریان متمایز تاریخنویسی نمو یافت: یکی تاریخ ملی و باستانی، و دیگر تاریخ از نظر جامعه اسلامی به معنی عام کلمه. ... آنچه از تاریخ ایران باستان میدانستند آشفته و درهم، و آمیخته با افسانه بود. پس از یورش تازیان و نمو ناسیونالیسم ایرانی بر هشیاری تاریخی ایرانیان افزوده گشت، و توجه به تاریخ ملی نیروی تازهای گرفت. جمهور مردم همیشه روی به سوی خداینامهها داشتند، و این پیوند معنوی ناگسستنی را در سرودن شاهنامههای متعدد میبینیم. جریان دوم تاریخنگاری را جهان اسلامیت تشکیل میداد ... [در این جهان] ستون اصلی فن تاریخ را شرح اتفاقهای تاریخی، احوال رجال، انساب، احادیث، ملل و نِحَل، و تاریخهای محلی میساخت. در هر کدام از این رشتهها مورخان نامداری پیدا شدند. که آثارشان از نظر سواد تاریخی بسیار غنی است. در آن میان کسانی چون [محمد ابن جریر] طبری [ح ۳۱۰-۲۲۶ ه.ق.]، در نقل روایتها، روش نقد تاریخی را ملحوظ داشته است، و[ابوریحان] بیرونی [۴۴۰-۳۶۲ ه.ق./۱۰۴۸-۹۷۳ م.] در تحقیقاتش مغز علمی استثنایی خود را به کار برده و، از نظر حقیقتجویی و واقعبینی، چیزی فرونگذاشته است. همچنین در رشته تاریخ تحلیلی شخصیتی چون ابنخلدون تونسی [۱۴۰۶-۱۳۳۲ م.] را میشناسیم که نظیرش را در تعقل تاریخی تا زمان جدید سراغ نداریم.» آدمیت سپس به دیگرانی چون ابناثیر (۱۲۱۰-۱۱۴۹ م.)، بیهقی ( ۴۷۰-۳۸۵ه.ق./ ۱۰۷۷-۹۹۵م.)، و رشیدالدین فضلالله (۱۳۱۸-۱۲۴۷ م.) که به تاریخ تحلیلی روی آورده بودند اشاره میکند. (او ابو علی مُسکُوِیه [و. ۴۲۱ ه.ق./۱۰۳۰ م.] را از قلم میاندازد، شاید از اینرو که آثار او مربوط به تاریخ به فارسی ترجمه نشده بودند.) او به اهمیت آگاهی آنان به موضوعهای اجتماعی و اقتصادی توجه میدهد. اما او بهدرستی یادآور میشود که از قرن هشتم تا سیزدهم هجری «فن تاریخ[نگاری] چون رشتههای دیگر دانش و هنر به پستی گرایید، و این تنزل جنبههای صوری و معنوی داشت. ... روی هم رفته، در این مدت نه سنجش تاریخی در کار بود، نه نقد و ارزشیابی منابع و نه نتیجهگیری تاریخی. وقایع را بدون ارتباط علت و معلول سر هم میکردند، از ذکر حقایق بسیاری (خواه از راه مصلحتاندیشی، خواه از [روی] ترس و به علت ناامنی اجتماعی، و خواه از جهت عدم درک واقعیات) چشم میپوشیدند.» به نظر آدمیت، «مجموع تواریخی که در آن دوران فترت و تا زمان قاجاریه نوشته شده آیینه سخافت فکری ادیبان و مورخان ماست»(۳) - داوریای که کمی اغراقآمیز به نظر میرسد. در این مقاله، وی، پس از اشاره به تغییرات دوران قاجار، میافزاید که اگر «فن تاریخ[نگاری] بر اساسی که میرزا آقاخان بنیان نهاده بود نمو میکرد، تا به حال پیشرفت زیاد کرده بود. اما سیر ترقی آن [حرکت نیز] متوقف شد تا به زمان ما رسید و از نو جانی گرفت. در این تحول جدید در رشته تصحیح و تحشیه و نشر آثار ادبی و تاریخی که میراث گرانبهای ماست، پیشرفت شایستهای کردهایم.» (۴) در فن خاص تاریخنگاری، اما، «مگر در چند مورد خاص، مورخان خبره نبودهاند و تخصصی در فن تاریخ نداشتهاند.» به نظر او، «نقائص تاریخنگاری ما فراوان است.» وی «عمدهترین» آنها را به اجمال ذکر میکند:
▪ بهترین تاریخنگاریها به حد واقعهیابی ختم میشوند. اگر برخی مورخان به مرز تحلیل تاریخی رسیدهاند، در همانجا توقف کردهاند. تاریخی که بنیاد آن بر حقیقت بنا نشده باشد، تاریخ نیست.
▪ رشتههای مخالف تاریخنگاری و روش علمی نقد و مطالعه به درستی شناخته نشدهاند. در مباحث تاریخ اقتصادی، اجتماعی و دیپلماتیک بسیار ضعیف بودهایم و هنوز بهدرستی دانسته نشده است که منابع مطالعه هرکدام از شعبههای تاریخ فرق میکند.
▪ به طبقه بندی منابع تاریخ و ارزشیابی هرکدام توجه لازم مبذول نمیشود.
▪ ناسنجیدگیهای مورخان در حکمهای تاریخی و قیاسهای بیجا بدتر از هر نقص دیگری است. آنان در ستایش و نکوهش اندازه و معیاری نمیشناسند [تاکید افزوده] و داوریهایشان بیشتر شبیه به مدح و ذم [بهوسیله] شاعران است. برای نمونه او از ستایشی نام میبرد که نویسندهای جنگ بین قوای دولتی و ستارخان در یکی از کوچههای امیر خیز را به نبرد استالینگراد تشبیه کرده بود. او در این موارد تاکید میورزد که «فراموش نکنید که تاریخ مینویسیم، نه داستانِ یکی بود یکی نبود!»
▪ در نهایت، آثار تاریخنگاران معاصر به بعضی از نوشتههای گوستاولوبون شبیهاند. «حقیقت این است که شعبه تاریخ دانشگاههای ما گرفتار فقر و افلاس علمی» است! آدمیت اظهار تعجب میکند که حرفه بیشتر مورخان معاصری که فن تاریخ را ترقی دادهاند پیشه دیگری داشتهاند: میرزا حسن خان مشیرالدوله، احمد کسروی، عباس اقبال و محمود محمود که «جملگی از آزادگاناند.» (۵)
تاریخنگاری و تاریخشناسی آدمیت به تاریخ سیاسی محدود نمیشود. او با تاریخنگاری نو که به تمام جوانب تاریخ، یعنی ریشههای اقتصادی- اجتماعی، اندیشه، دخالتهای استعماری قدرتهای بزرگ، خیزشهای مردمی، اشکال مبارزه مردمی، پیدایش ادبیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مخالفان حکومت و الخ توجه دارد. او در تحلیل تاریخیاش تنها به فروپاشی نهادهای سنتی بسنده نمیکند، بل همچنین به ابداع، پا گرفتن، بحران، قوام یا نابودی نهادهای جدید اجتماعی- سیاسی میپردازد. او نه فقط به نقش مذهب هم در تقویم و هم در تضعیف حکومت سنتی میپردازد، بلکه به آن در حمایت یا ایجاد سستی در حکومت نوپا توجه خاصی دارد. او بهویژه به تدوین قوانین جدید عنایتی قابل ملاحظه مبذول میدارد.
آدمیت را با اهل انتحال سرقت متون (plagiarism) الفتی نبود - شیوه دیگری که در ایران ما از آن بهرهبرداری بسیار میشود. شیوه او کار او را از تاریخنگاری به تاریخشناسی تحلیلی و انتقادی ترفیع میبخشید. او در عین تقید به «واقعهیابی» به هر واقعهای تا حد مقدور به سبکی همهجانبه مینگریست تا هیچ امری یا زاویهای از آن واقعه پوشیده نماند، چه از نظر او «کتمان حقیقت عین تحریف تاریخ است.» او بهدرستی تاکید میورزد که مورخی که «حقیقتی را دانسته باشد و نگوید یا ناتمام بگوید، راست گفتار نیست؛ مسوولیت او چندان کمتر از آن نیست که دروغزنی پیشه کرده باشد.»(۶)
او در سراسر کتابهایش سخنی عرضه نمیکرد که مستند نبوده باشد و سندی هم مطرح نساخت که عاری از اعتبار بوده باشد. در عین حال، او درتحلیل و تفسیر تاریخ خود را «آزاد» میدانست و «استقلال رأی» خود را از دست نمیداد. او تصریح میکند که «معیار داوریهای تاریخی»اش «ارزشهایی» بودند که به آنها «اعتقاد» داشت و به آنها «خو گرفته» بود. این ارزشهای «مبنای عقلی» داشتند و «نه عاطفی.» او تصریح میکند که هیچ اصرار نداشت که همگان با او در پذیرش آن ارزشها شریک باشند.
در ارتباط با انحطاط فکری و متُدولوژی تاریخ، آدمیت در جزوهای به نام آشفتگی در فکر تاریخی(۷) برخی از کسان از «اهل قلم و سیاستمآبان» را آماج نقد بیرحمانه، ورنه حمله، قرار میدهد که «احکام جزمی بی دلیل و بیچون و چرای تاریخی صادر میکنند.» وی آشفتگی تاریخی اینان را در «مُثلهکردن قضیههای تاریخی، مسخ کردن واقعیات تاریخی، تحریف حقایق تاریخی و ...» میبیند. یکی از دستههایی که آماج نقد او قرار میگیرند شاگردان «استاد فردید»اند که از قول او آوردهاند: «مشروطیت دفع فاسد به افسد است، نه افسد به فاسد» یا اینکه «مشروطیت بالکل و بالتمام غربزده مضاعف است.» آدمیت، با استناد به مدارک تاریخی، کسانی را به سخره میگیرد که از گفتن این خسته نمیشوند: «جنجال مشروطیت» را شرکت نفت انگلیسی به راه انداخته بود. آدمیت آنان را بهخاطر حمله به قانون اساسی چون سندی «محتاطانه و محافظهکارانه» چون افرادی بیاطلاع مورد نقد شدید قرار میدهد. با طنز در جواب یکی از آنان میگوید که بهتر میبود که آن نویسنده به سخنان شاه مخلوق استناد میکرد که با کینه و عناد گفته بود: «قانون اساسی ما را انگلیسیان آوردند ... و آن قانون هرگز ایرانی نبود.» او همچنین اشتباه او را درباره ترجمه بودن قانون اساسی متذکر میشود.
در موضوع آشفتگی در فکر تاریخ آدمیت با نویسندهای هماورد میشود که بهنادرست جنبش ملی تحت هدایت مصدق را توالی قتل وزیر مختار روسیه گریبایدُف معرفی میکند. او نشان میدهد که رویداد قتل گریبایدُف شورشی مردمی نبود، بل «توطئهای بود که از درون دربار از جانب الهیار خان آصفالدوله و دستیارانش علیه عباس میرزا نایبالسلطنه چیده شد و بهوسیله بی سروپایان شهری ... انجام گرفت.» آدمیت همچنین این افسانه را که بهخاطر بهرهبرداری ایدئولوژیک ساخته شده است که بنابر آن، امیرکبیر از میان «تودههای محروم» ایران برخاسته بود نفی میکند و متذکر میشود که پدر او آشپز قائم مقام و صاحب ملک و آب بود و به حج هم رفت و خود او با پسران قائم مقام زیر دست معلم سرخانه درس خواند.
او همچنین در این زمینه به جدل با «افاضات» کسی میپردازد که در مقالهای تحت عنوان «سیر تحول تاریخی» نوشت که امیرکبیر «در برابر استیلای خارجی قهار، پایهگذار سیاست موازنه منفی و الهام بخش «نه شرقی نه غربی» شد. آدمیت در نقد افسانهپردازی وی مینویسد «تعبیرهایی چون «موازنه منفی» یا «توازن عدمی» از هر که هست، از نظر فن تنظیم سیاست خارجی و ماهیت سیاست بینالملل، نارسا و بلکه بیمعنی است. وِجهه نظر امیرکبیر استقلال سیاست خارجی بود. [او] پایهگذار این سیاست [موازنه منفی] نبود.» (در اینجا وی بهنحوی غیرمستقیم نقدی هم بر سیاست مصدق در مورد عنوان «موازنه منفی» ایراد میکند.) وی در نقد گفته کسی که مدعی میشود در زمان امیرکبیر روحانیت از شاه تبعیت نمیکرد، نیز میآورد که «هیچ دلیل تاریخی مبنی بر «عدم تبعیت» روحانیت وقت از شاه نداریم.» او همواره برای یک گفته تاریخی سند میطلبد و نیز خود را موظف به ارائه آن میداند. آدمیت نوشته همان نویسنده را دایر بر اینکه سید جمال اسد آبادی «جنبش تنباکو را با همکاری روحانیت با تقوای آگاه علیه استیلای خارجی به راه انداخت» - اظهار نظری که به احتمال قوی از ترجمه کتاب مورخ آمریکایی نیکی کِدی (Nikki Keddie) اقتباس شده است - مردود میشناسد، چه، وی در کتاب خود درباره جنبش تنباکو(۸) با استناد به اسناد داخلی نشان داده است که آن نهضت را تجار و کسبه ایران ایجاد کرده بودند و آن را «نه سید جمالالدین اسدآبادی به راه انداخت، نه در آن دخالت مؤثری داشت.» آدمیت میافزاید اسدآبادی « نامهاش را به مرحوم میرزای شیرازی وقتی نوشت که جنبش رژی در ایران آغاز شده و نیرو گرفته بود و میرزای شیرازی هم به تلقین او نبود که به اقدام برآمد.» او تاکید میورزد: «این نکتهجوییها به هیچ وجه از مقام واقعی سید به عنوان متفکر و مرد سیاسی مبارز نمیکاهد».(۹)
فریدون آدمیت در مورد گفتههای تند یکی از مردان سیاسی در مورد چپ از مشروطیت به بعد دایر بر اینکه «چپیها همیشه مانع مبارزه ملت ایران علیه استبداد خارجی بودند... ایران هر وقت خواست علیه استبداد خارجی، علیه سیاست انگلیس و روس و یا آمریکا، علیه ظلم و ستم و فقر کاری بکند، اینها جلو آمدند،(۱)یعنی سد راه شدند.» او به نقد میگوید: «همانطوری که کتاب مشروطیت را نمیتوان در یک صفحه خلاصه کرد، دفتر چپ را هم نمیشود در یک جمله تخطئه نمود. این خلاف فکر تاریخی است. «چپ» به «عناصر، گروهها، احزاب و سازمانهای گوناگون که در مراحل و دورههای مختلف [از مشروطیت] تا امروز فعالیت داشتهاند» اطلاق میگردد. اینجا هم باید قائل به تفکیک گشت، هم از نظر زمانی و هم از جهت هویت اجتماعی و سازمانی که هر کدام حکمی دارد.» آدمیت توضیح میدهد: پس از تکوین نهضت مشروطهخواهی، عناصر معدود چپ با حرکت عمومی همراه گشتند. اما بعد به خطای بزرگ، با عناصر راست بر علیه آزادیخواهان ملی موضع گرفتند، با چپرویهای خیلی تند همراه تندروان آب به آسیاب استبدادیان ریختند و بر حرکت ملی مشروطیت ضربت مهلک زدند (اوان دوره اول مجلس(۲)). بعد چپروانی بودند که همراه ملیون بر علیه «استبداد صغیر» به پیکار برخاستند و در یک حرکت جمعی آن را واژگون کردند. (سهم بسیار مهم مجاهدان گرجی و ارمنی در برنداختن سلطنت محمدعلیشاه را نباید فراموش کرد.) چپروانی بودند که در تقابل فکر قشری و ارتجاعی و تعصب کور، به جنگ [آن] عقاید رفتند، در بیداری افکار کوشیدند، اندیشه سوسیالیسم را شناساندند و بر علیه استعمار روس مبارزه کردند (گروه روزنامه «ایران نو»، محمدامین رسولزاده و همکاران آذربایجانی او). [طراحان این روزنامه و فرقه دموکرات برخی از سوسیال دموکراتهای تبریز بودند که اعتقاد داشتند که در آن دوران نمیبایستی از سوسیالیسم سخن به میان میآوردند، بل میبایستی به امر انکشاف دموکراسی پرداخته میشد.] چپروانی [هم] بودند که به دنبال کودتای ۱۲۹۹ به مردم هشدار دادند، از «توده آزادیخواهان» دعوت کردند که «در مقابل ارتجاع مهیب» زیر پرچم واحد «دفاع از آزادی» به مقاومت برخیزند وگرنه فاتحه آزادی را خواهند خواند. (بیان نامه جبهه واحد دو فرقه سوسیال دموکرات و سوسیالیست اونیفیه [موسس این گروه دوم علیاکبر دهخدا بود.])؛ چپروانی بودند که علیه ظلم فئودالیسم به پا خاستند، رهبرش از وطنپرستان بود، [اما] دسترنج آن در زدوبندهای پست لنین برباد رفت (نهضت جنگل(۳))؛ چپروان دیگری [هم] بودند که در درون و بیرون از مزر [های] ایران علیه حکومت فردی پهلوی به پیکار برخاستند و برخی از همان عناصر در دوران استالین تیرباران شدند.(۴) چپروانی بودند که از دانش و شرافت انسانی بهرهمند و چپروانی دیگر که در هر مقام نقش خدمتگزاران مستقیم روس متجاوز و جنایتکار را ایفا کردند. (امثال عبدالصمد کامبخش و غلام یحیی...) و بالاخره حزب توده هم بود: مروج فرهنگ مبتذال استالینیسم؛ حزبی که همیشه پشت به ملت کرد، همیشه در خدمت بیگانه بود، به نهضت ملی ایران خیانت آشکار کرد و بیحقیقتترین(۵) حزبی است در تاریخ احزاب سیاسی ایران.» گفتهای که البته، با توجه به وجود احزاب ارتجاعی وابسته به استعمار، دقیق نیست و اقرارآمیز هم هست. با این همه، وی بلافاصله میافزاید این [حکم] «بدان معنی نیست که هر کس که عضو آن حزب بود یا حتی در دستگاه رهبری آن قرار داشت الزاما واجد چنان خصوصیاتی بوده است. میدانیم [که] کسانی آن حزب را طرد کردند، کسانی بر رهبری آن شوریدند و برخی از رهبران و کادرهای نظامیاش حزب را محکوم به خیانت کردند.» (کادرهای نظامی توده را اغلب عناصر شرافتمند و صاحب استقلال رای تشکیل میداد که با سیاست فرصتطلبانه دستگاه رهبری به شدت مخالفت میورزیدند و آن را محکوم به «خیانت» میکردند.... [او از روزبه یاد میکند]) ...»
سرانجام، آدمیت به سطوح مختلف فرهنگی و افقهای بینش گوناگون در میان نیروهای چپ اشاره میکند. او برخی از آنان را مدافع حاکمیت ملی، داعی استقلال سیاسی و اقتصادی مملکت در برابر سلطهجویی هر قدرت خارجی و حامی آزادی و عدالت اجتماعی میشناسد. او نتیجه میگیرد که «باید خیلی بیانصاف و بیدانش و ضددموکرات باشیم که همه[نیروهای چپ] را به یک چوب برانیم، همه را یکسره نفی کنیم و نفهمیم که هیچ کس کاشف حقیقت اجتماعی مطلق نیست و جامعه عقل کل نمیشناسد.»
حال به برخی از آثار او بپردازیم.
هنگامی که آدمیت پس از ۱۰ سال میخواست چاپ دوم امیرکبیر را منتشر سازد، «اطلاعات تازه[ای] از اسناد خارجی» بر آن افزود و سپس «مدارک منتشر نشده دیگر از آرشیوهای خارجی و کتابخانههای عمومی و خصوصی به دست» آورد و بدینسان، کتاب سابق «تکمیل گردید، بخشی چند بر آن اضافه شد.»
او کتاب امیرکبیر را براساس مدارک «اصیل» و اسناد دولتی نوشت. او تصریح میکند که سرگذشت امیرکبیر را «به سنت مورخان» ایران ننوشت. برخلاف مورخان سنتی، وی نگارش شخصیت امیرکبیر را «در سیر تحول تاریخ زمان مورد تحلیل» قرار داد، «به جریانهای تاریخ و عوامل سازنده آن جریانها، خاصه به بنیادهای اجتماعی ایران» توجه داشت و کوشید «رابطه امیرکبیر را با اجتماع» به دست دهد تا تاثیرات وی را «در تاریخ باز نماید، او را بشناسد و بشناساند.» آدمیت این شیوه را «نمودار مرحله مترقی تاریخنگاری» دانست، بهویژه «از با معنیترین جهات تعقل تاریخی.» او با افزودن بخشی در مورد دیپلماسی امیرکبیر از «تکنیک تاریخ دیپلماسی» استفاده کرد. بنابر نظر او، چون «روش علمی» مورد استفاده او در ایران شناخته نشده بود، «مقدمهای تحلیلی» بر دفتر سیاست خارجی امیرکبیر نوشت که به نظر او «جوهر تاریخ دیپلماسی ایران است.»
او که بنیان این تحلیل را بر مدارک اصیل تاریخی نهاد، «هیچ ماخذی را چشم بسته» نپذیرفت. او همواره «ذهن مُقوِم و انتقادی را رهنمون کار خویش» قرار داد. او هنگامی ماخذ درجه دوم را میپذیرفت که «مورد تایید نوشتههای اصیل» بودند یا با آنها به تضاد نمیافتادند، وگرنه آنها را چون نوشتههایی نامعتبر مردود میشناخت. در باره نویسندگان چنین نوشتههای درجه دومی، او بدون رودربایستی تصریح میکند که، مگر در مواردی استثنایی، «مورخان ما با مفاهیم تاریخنویسی جدید بیگانهاند.» ازین رو، او را با تاریخپردازی خیالبافانه و افسانهگونه کاری نبود. سروکار او با «امور عینی و متحقق» تاریخ بود. در عین حال، وی همه منابع تاریخی، چه دسته اول و چه دسته دوم، را در مورد کارش میشناخت و از آنها به نحوی که گفتیم استفاده میکرد. بدینسان، هیچ خواننده مطلعی نمیتوانست مدعی شود که او اثری را به دلیلی نادیده گرفته یا از کنار آن بی اعتنا رد شده شده بود؛ شیوه بیاعتناییای که در ایران بسیار رایج است. در اینجا باید یادآور شوم که آدمیت در کاربست این روش متاسفانه استثنایی قائل شده است که در مورد پروفسور ادوارد براون است که نخستین تاریخ مشروطیت را به سال ۱۹۱۰ منتشر ساخت. (در پایینتر به آن خواهیم پرداخت.)
آدمیت بهدرستی به خواننده هشدار میدهد که تاریخ همواره «آغشته به افسانه و مغالطه» بوده است و خواننده نیز باید هماره تاریخ را با دیدی انتقادی بخواند، نه چون رمان.(۶) او پیرامون پیشرفت تاریخنگاری در اروپا یادآور میشود که تاریخنویسی جدید از مظاهر آزاد اندیشی و انتقاد عقلانی بود -یا آنچه اروپاییان آن را «خرد انتقادی» (criticalwidsom/sagesse critique) میخوانند، در اواخر سده هفدهم ریشههای آن شکل گرفت، اما در اواخر سده نوزدهم به بار نشست.(۷) در اینجا یادآوری این نکته ضروری است که آدمیت، با اینکه با زبان فرانسه آشنایی نداشت، اما از این امر آگاه بود که تاریخنگاری جدید در اروپا «به پیروی [از] آرا و روش نقادان و مورخان فرانسوی که همواره پیشقدم بودند، شکل گرفت. او همچنین تاکید میورزد که شیوه تاریخنگاری همچون «خود تاریخ در حرکت و جریان است.» (متد کار او به شیوه دبستان فرانسوی آنال (Annales) نزدیک است که باید از طریق زبان انگلیسی با آن آشنا شده بوده باشد.)
آدمیت هیچگاه در آثار خود از تذکر در مورد اهمیت دستیابی به همه منابع دست اول خسته نمیشود. نگاهی به آثار او نشان میدهد که از همه اسناد برای بازسازی نقادانه تاریخ مشروطیت استفاده میکند. او کتابهای خود را با حوصله و بدون شتاب مینویسد تا بتواند به هر سند ممکن دست اول راه پیدا کند. او اظهار تاسف میکند که نتوانسته بود به اسناد فرانسه و آلمان در مورد مشروطیت دست یابد. او حق دارد، چه به ویژه اسناد دولتی و منابع منتشر شده فرانسوی مملواند از اسناد مربوط به انقلاب مشروطیت: گزارشهای ناظران فرانسوی، مجلات علمی و جدی فرانسوی که با همکاری ایرانیانی چون دهخدا مقالات زیادی در مورد مشروطیت منتشر ساختند و نیز یک تز دکترا که یک فرانسوی چند سال پس از مشروطیت نوشت که تاکنون ناشناخته مانده است و به زودی، با اتمام تز دکترای دیگری درباره مشروطیت، در یکی از دانشکدههای پاریس(۸) شناخته خواهد شد. همچنین جای تاسف است که آدمیت نتوانسته بود به آرشیو دولتی روسیه تزاری یا نوشتههای ناظران ناشناخته روسی و قفقازی دست یابد. (علت اصلی این امر ندانستن زبان روسی نبود، بل بسته بودن بایگانیهای دوران تزاری در زمان حکومت استالین بود!) این دسته از اسناد بهویژه بسیار غنی هستند، تا آن حد غنی که شاید بشود از گزارشهای دستاول شرکتکنندگان گرجی در نهضت مقاومت تبریز و رشت چند تز دکترا بیرون کشید. چنان که آدمیت خود او تاکید میورزد، تحقیقات تاریخی امری راکد نیست. از این رو، بایسته است که امروز جوانان علاقهمند به تاریخ مشروطیت با آموختن زبانهای روسی و گرجی بازسازی تحلیلی رویدادهای مشروطیت را که آدمیت آغازید ادامه دهند.
در تحلیل کارنامه امیرکبیر، آدمیت، به سبک رشته جدیدی از تاریخنگاری که بر روانشناسی بازیگران تاریخی میپردازد، به خوی و منش آن صدراعظم نیز توجه دارد. او رگهها و حالاتروانی امیر را در تحلیل نحوه اَعمال او از دیده دور نمیدارد. آدمیت، بر اساس گزارش خارجیان یا ایرانیانی که امیرکبیر را از نزدیک خوب میشناختند، مینویسد که وی از نظر هوش و ذکاوت و نیز زیرکی، «نابغه» بود. قوه مدرکه او را قائممقام بسیار نیرومند توصیف کرده بود. آدمیت به پشتکار، پرکاری، حس مسوولیت، و قوه اراده او که وی را از کار دلسرد نمیکرد، توجه خاص میکند. از دید آدمیت، این ویژگی امیرکبیر که وی به آسانی به کسی قول نمیداد یا سخنی نمیگفت که از عهده انجامش بر نمیآمد، یا اینکه تلون در سخناش نداشت و تخلف در کلامش نبود، وی را در میان ایرانیان به دولتمردی بینظیر بدل ساخت. ازنظر آدمیت، فضیلت انسانی، اتکای به نفس، رفتار متین و سنگین، مهابت و صلابت امیرکبیر و همچنین غرور وی، از یک سو و دوری جستن او از نامجویی و شهرتخواهی از دیگر سوی و نیز آگاهی او به کاردانی خویش وی را به چنان شخصیتی بدل میساخت که امروز بدان فرهمند (کاریزماتیک) میگویند. همچنین، از نظر آدمیت، حقشناسی امیرکبیر، از یک سو و دلیری و جسارتاش، از سوی دیگر، بخش مهمی از شخصیت کاردان و کاربر او را میساختند. توجه آدمیت به این ویژگیهای شخصیت امیرکبیر آشنایی او را به جدیدترین شیوههای تحلیل تاریخی مدرن برجسته میکند.
او همین شیوه کار را در بررسی زندگی و آثار میرزاآقاخان کرمانی و طالبوف به کار میگیرد. او از خصوصیات روانی، عناصر شخصیت فکری و وصف حالی شخصی آن متفکر مورد تحلیل خود سخن میگوید، چون به درستی میداند که تمام این عناصر با اندیشهها و آثار کرمانی و طالبوف پیوندی دیالکتیک دارند و بدون شناخت این ویژگیها درک اندیشهها و آثار ایشان در متن تاریخی حیات آنان میسر نیست.
هنگامی که آدمیت از «گرانمایگی و بکری» آشنایی کرمانی در موضوع فن تاریخ، روش تاریخنگاری جدید و نقد و سنجش منابع آن سخن میگوید، تسلط خود را با فن تاریخنگاری کلاسیک ایران و تاریخنگاری در عصر فترت یکهزار ساله ایران آشکار میسازد، که، چنانکه در بالا آوردیم، پس از حمله اعراب، نخست از سده سوم تا سده هشتم «جهشهای بسیار مترقی» داشت. در آن چند قرن «از نظر واقعهیابی و واقعبینی، بعضی از مورخان روش نقد علمی درست»ی را به کار میبردند. «برخی به تحلیل و تعلیل حوادث» پرداختند و به «نتیجهگیریهای تاریخی» دست زدند. «مورخان دیگری به موضوعهای اجتماعی و اقتصادی» توجه داشتند، اما، در عین حال، به «جریانهای اصلی تاریخ» پی نبردند. «در هر حال، در آن دوره، تاریخنویسان ایرانی از همقطاران فرنگی خود، که غرق در جهالت نصرانیت بودند، فرسنگها جلو بودند. [اما] از قرن هشتم هجری به بعد تاریخنگاری، چون دیگر رشتههای دانش و فن به پستی گرایید.... در واقع، این خود یکی از مظاهر انحطاط عمومی بود که در سیستم عقلانی اجتماع عارض اجتماع [ایران] شده بود، [که] آن را باید دوره فترت عقلی و، بالنتیجه، تنزل تاریخنگاری نام نهاد.»
در این بحث، سپس آدمیت به برخی کوششها اشاره میبرد که از اوایل قرن نوزدهم میلادی در تاریخنگاری ایران پدید آمد. او از ترجمه تاریخ پطرکبیر (Pierre le Grand, ۱۷۵۹ Histoire de lEmpire de Russie sous) اثر وُلتر و نیز ترجمه احوال ناپلئون، شارل دوازدهم (Histoire de Charles XII)، و اسکندر کبیر یاد میکند. او همچنین به ترجمههای دیگری چون تاریخ ایران اثر سر جان ملکم (Sir John Malcolm)، تاریخ مختصر ایران به قلم مارکهَم (Markham) توجه میدهد که به نظر او «حداقل این فایده را داشت که کسانی دانستند [که میتوان] تاریخ را به سبک دیگری جز آنچه در ایران متداول بود میتوان نگاشت. با اینکه هیچکدام از آن دو مولف خبره فن تاریخ نبودند، آثارشان از تاریخهای معمولی فارسی با معنیتر بود.» و نیز او به ترجمههای آثار تاریخی هنری رآلینسون در مورد کتیبههای بیستون، جورج رآلینسون پیرامون پادشاهیهای بزرگ در مشرق زمین و امثالهم به عنوان تاریخهایی که مشی نویی را به جامعه ایران معرفی کردند اشاره میبرد. (متاسفانه، پژوهشهای عظیم دانشمندان فرانسوی درباره تاریخ، باستانشناسی و زبانهای قدیم ما از نظر آدمیت دور ماندند) او سپس از نوشتههای خود ایرانیان در این دوران یاد میکند که، بنا بر نظر او، متاثر از تحولی بودند که آثار فرنگیان در ایران پدید آورده بودند. در این مبحث، او توجه خاصی به انتقاد فتحعلی آخوندزاده از سنت تاریخنگاری در ایران میکند. «انتقادهای بجا و سنجیده آخوندزاده در واقع به تمام مورخان ادیب ایران بر میگشت. [او] سبک و موضوع و ماهیت تاریخنگاری [در ایران] را یکسره دست انداخت و مسخره کرد.» اما این گفته آدمیت دایر بر اینکه سیدجمالالدین اسدآبادی «دیگر کسی» بود که «از سنت تاریخ نگاران (ایرانی، ترک و عرب) سخت انتقاد نمود» و «نخستین کسی بود که در دنیای جدید اسلامی تاریخ اسلام را در قالب واحد تمدن و فرهنگ اسلامی عنوان کرد» اغراقآمیز به نظر میآید، با اینکه ممکن است اسدآبادی خواسته بوده باشد از گیزو (Guizot) فرانسوی اقتباس کند.
آدمیت از همین روش برای پرداختن به سرگذشت و آثار آخوندزاده استفاده میکند. او با بررسی دوران کودکی و آموزشهای اولیه او نشان میدهد که چگونه او، از یک طرف، در اثر زندگی پرتلاطمی در کودکی، و، از طرف دیگر، با داشتن معلمان خوب، از یک آموزش سنتی آرام برحذرمانده و این بخت را یافته بود که با استفاده از محیطی غیرسنتی انسانی متفاوتی بار آید، از نخستین نوآوران جامعه ایرانی گردد، و تفکر انتقادی و خردگرایانه نو غربی و همچنین نقد ادب کلاسیک؛ روشهای اخذ دانش، حکمت و مدنیت غربی، سنتشکنی در تاریخنگاری، تفکیک مطلق دیانت از سیاست و مخالفت با حکومت فردی را از تمدن پویای غرب بیاموزد و در خاورزمین ترویج کند. در اینجا آدمیت باز نشان میدهد با مدارس نوی تاریخنگاری غرب آشناست. آدمیت آخوندزاده را از «پیشروان تاریخنویسی جدید» میشناسد با اینکه میداند که حرفه او تاریخنویسی نبود. او این سخن را از اینرو میگوید که وی را «نقاد تاریخ، سنتشکن تاریخنگاری و صاحب تفکر تاریخی» میشناسد. آدمیت واقف است که آخوندزاده جز دو رساله تاریخی تالیف نکرده بود و آنها بهخودی خود آثار تاریخی مهمی نبودند، بلکه وی با نگارش آن دو اثر نشان داده بود که به «فن تاریخنویسی جدید» توجه یافته. در این مورد، آدمیت از جمله به نقد آخوندزاده از مورخانی ایرانی، که در مورد نادرشاه قلمفرسایی کرده بودند، استناد میکند. آدمیت یکی از سرزنشهای آخوندزاده را بر مورخان مورد انتقادش نقل میکند: «ای مورخ احمق، تو که زحمت کشیدهای، این قدر کلمات را مینویسی، باری این زحمت را در خصوص مطلبی بکش که فایدهای از آن حاصل بشود»؛ آخوندزاده از این نکته غافل است که بر مورخان مورد انتقاد وی، همچون بسیاری از مورخنمایان ایرانی امروز که «زحمت میکشند،» فواید مادی بسیاری جاری میشد. آدمیت به این نکته از گفتار آخوندزاده توجه میدهد که وی مورخان سنتی، یعنی رسمی و درباری، را اغراقگو و عبارتپرداز میشناخت، که لغات را به معنای خود به کار نمیبردند. در عین حال، آدمیت این خردهگیری را بر آخوندزاده وارد میبیند که در نگارش نقد خود رودهدرازی کرده و حال آنکه میتوانست مطلب را کوتاهتر و جاندارتر بنویسد. او همچنین بر آخوندزاده این نقد را روا میداند که وی، «بامعرفتی که از فن تاریخنگاری غربی داشت... میبایستی مسائل تاریخنگاری جدید را مطرح» میکرد تا «بنیاد تواریخ تاریخپردازان ایران را در هم فروریزد.» آدمیت که خود تاریخنگار درستکار و صریحی بود، مینویسد که «از برجستهترین جنبههای شخصیت میرزا فتحعلی [آخوندزاده] این است که در اندیشه و گفتارش مومن و صمیمی است و در دفاع از عقیدهاش دلیر، اما دلیری او آمیخته با تدبیر و دانایی است؛ بیگدار به آب نمیزند. در روابط خصوصی با اشخاص دیر آشناست و به آسانی باطن اندیشه خود را بروز نمیدهد، ولی با یاران یکدل بینهایت راستپیشه و حقیقی است و هرچه در دل دارد به قلم میآورد. ...» - اشاراتی که در مورد خود آدمیت راستاند.
فریدون آدمیت سبک کار خویش را در مورد طالبوف نیز به کار میبندد. از کودکی و آموزش او در مدارس جدید میآغازد و از تحصیلات او در تفلیس، یکی از شهرهای پیشرفته قفقاز که ایرانیان زیادی در آن اقامت داشتند، سخن به میان میآورد. برخلاف بسیاری، او در ارزیابی خود قالبی فکر نمیکند و توجه دارد که طالبوف از «رده پایین طبقه متوسط» برخاسته و به «مدارج بالای آن طبقه ارتقا»یافته بود، اما «موقعیت طبقاتیاش توجیهکننده نظرگاه سیاسی»اش نبود. آدمیت طالبوف را «ترجمان فکر دموکراسی اجتماعی [سوسیال دموکراسی]» و دارنده «رادیکالیسم سیاسی» میشناسد و «مقام ارجمند اجتماعی»، «آزادمنشی»، «فضیلت اخلاقی»، «بیداردلی» و «گشادهدستی» طالبوف را در ارزیابی آثار و خدمات او نادیده نمیگیرد. همچنین به نظر میرسد که آدمیت این امر را که طالبوف از مروجان معارف جدید و از پیشروان سادهکردن دانش فن طبیعی بود به تنوع مشغولیات فکری او بیربط نمیداند، اما در عین حال از «تفکر تحلیلی، سیاست عقلی و افق فکری وسیع» و دانش گسترده طالبوف پیرامون اوضاع سیاسی و فعالیتهای فکری مشروطهخواهان در شگفتی به نظر میرسد، چه کمتر کسی را مانند او با دانشی دانشنامهای (encycloaedic) در مورد غرب و ایران میشناسد. آدمیت ارزیابی و انتقادات طالبوف پیرامون گشایش مجلس، رفتار نمایندگان آن و نظامنامه آن را به دقت نقادانه بررسی میکند.(۱)
او تاثیر اجتماعی طالبوف را ناشی از آشنایی «طبقات گسترده اجتماعی» با او ارزیابی میکند. آدمیت بر عُلوّ طبع طالبوف در امر صرفنظر کردن از نمایندگی تجار از تبریز در نخستین مجلس شورای ملی که به دنبال نیرنگ «ضاله» خواندن کتاب «مسالکالمحسنین» او توسط کامرانمیرزای ریاکار، با دیده تحسین مینگرد، عُلوّ طبعی سیاسی که در میان سیاستمداران ایران از آن زمان تاکنون بهندرت دیده شده است. در همین امر، آدمیت با طرح روایات مختلف در مورد عدم شرکت طالبوف در مجلس به آموزش فن تاریخ هم میپردازد و به خواننده نشان میدهد که چگونه بایستی در تاریخنگاری روایت درست را از روایات نادرست تشخیص داد. (بخش نخست) وی همین نوع آموزش را در مورد اندیشه امیرکبیر برای ایجاد «کونسطیطوسیون» عرضه میکند.(۲)
آدمیت شوق زیادی نسبت به دانش طالبوف پیرامون انواع حکومتها نشان میدهد، گویی انتظار ندارد که در آن دوران کسی به آن همه مطالب سیاسی پیرامون غرب و اندیشههای مشروطهخواهان آگاهی و احاطه داشته باشد. (بخش سوم کتاب) از دیگر سو، آدمیت با فلسفه اجتماعی طالبوف همنظر نیست و مینویسد که به آن «انتقاداتی عمده» وارد است. طالبوف بر آن بود که «در پیکار انگیزه آدمی در همه اعمال روحانی و جسمانی همان «نفع شخصی» و انتفاع» است؛ بشر «سودجو» است «حتی اگر احسان میکند، در انتظار پاداش معنوی است.... بشر تا بوده حرص بر غلبه بر دیگری بوده و هست». در تقابل با او، آدمیت بر آن است که «صیانت نفس انگیزه نیرومند حیات است و سودجویی و قدرتطلبی از عوامل بسیار مهم سازنده تاریخ بشر. اما قدرتطلبی امر[ی] طبیعی نیست، بلکه از بروزات و پدیدههای اجتماع است.» روشن است که این دو نظر متغایرند و یکی نمیتواند به دیگری انتقاد کند، گویی طرف مقابل دچار خطا شده است، بلکه یکی باید نظر دیگری را در چشم مردمان مردود نشان دهد.(۳) آدمیت انتقادی مفصل بر نظرهای طالبوف در این زمینه وارد میآورد که فرصت پرداختن به آن را در اینجا نداریم.
آدمیت همچنین به نظر طالبوف دایر بر اینکه «ایران یک مملکت، یک ملت و یک مذهب است که احتیاج و منفاعشان واحد و واحد است» توجه میدهد، در عین اینکه موضع وی را پیرامون عدم نیاز کشور به احزاب سیاسی مردود میداند.(۴) خلاصه کنیم، آدمیت نظرات طالبوف را جزء به جزء بررسی میکند و با آنها برخوردی منصفانه، نه ستایشگرانه و نه کینهتوزانه، دارد.
آدمیت از انتقاد از «خلط ذهنی» «معلم عقاید سیاسی زمان ما»، حمید عنایت، در مورد طالبوف درنمیگذرد و بر ناآگاهی تاریخی او انگشت اشاره مینهد و مینویسد: «او مترجم شایستهای بود، اما در فهم تاریخی و اندیشه سیاسی اندکمایه بود، هیچ تحقیق بکر و اصیلی از او سراغ نداریم. خمیرمایه او را مأنوسات فکری او میساخت؛ ذهن او از ابهامات و تاریک اندیشی رهایی نیافت. نوشتههای معلم عقاید سیاسی ما در حد متوسط و در سطح تالیفات جماعت معروف به «ایرانشناسان» است که در خدمت دستگاههای «تحقیقات خاورمیانه» کشورهای آنگلوساکسون هستند؛ کمتر محقق و دانشمند، بلکه مروج تفکر استعماری و قرون وسطایی [هستند].(۵) این «انتقاد» آدمیت را از این رو ذکر میکنم تا حساسیت و مخالفت آشتیناپذیر و در عین حال نامتمایز او با شرقشناسی و همچنین توجه او به نزدیکی حمید عنایت با یکی از مراکز مهم شرقشناسی، یعنی دانشگاه آکسفورد، را نشان دهم. شگفتانگیز این است که هردوی آنان دوره دکتراهای خود را با تقریبا ۱۵ سال فاصله، در یک دانشگاه در انگلستان گذراندند.(۶)
یکی دیگر از کسانی که از دوران مشروطیت توجه آدمیت را به خود جلب میکند محمدامین رسولزاده است که در کتاب «فکر دموکراسی در نهضت مشروطیت ایران» (۷) به او میپردازد. بخش نخستین این کتاب پیرامون نشر اندیشه سوسیال دموکراسی است. با توجه به آشنایی او به منابع فارسی، بهویژه دستنوشتههای چاپ نشده، همچنین آشنایی کامل او با صورتجلسات مجالس یکم و دوم و دقت او در جمعآوری و تحلیل اسناد مربوط به این موضوع شایسته توجه است. از دیگر سوی، کمبودهای کتاب وی در شناخت کل جریانهای سوسیال دموکراسی ناشی از عدمتوجه آدمیت نبود، بل حاصل ممنوعیت منابع آن در دیکتاتوری نظامی شاه بود. میتوان به راحتی تصور کرد که، اگر او دچار چنین محدودیتیهای نشده بود، این کتاب از کمبودهای کنونیاش بری میماند. در این کتاب او به مبارزات دهقانان توجه خاص دارد و با همه علاقهاش به کار مجلس اول، از نقد آن در مورد مخالفت نمایندگان مالک با حقوق حقه دهقانان و سرکوب دولتی کوتاهی نمیکند. (صص ۶۵ به بعد.) همچنین مبارزات ماهیگیران خزر را در جزئیات بررسی میکند،(۸) اما در ارزیابی علل شورش دهقانان و اعتصاب ماهیگیران گیلان آدمیت در مورد نقش اجتماعیون- عامیون دچار اغراق میشود و این دو حرکت را کاملا به حساب آن سازمان مینویسد، در حالی که باید دانست که حضور اجتماعیون-عامیون در گیلان متاخر بر جنبش آن دو گروه بود، به ویژه اینکه مجاهدان رشت تحت نفوذ برادرزادههای سپهدار رشتی، بهخصوص سردار محیی بعدی، قرارداشتند که خود از مالکان میانهحال بودند و نمیتوانستند بر عدمپرداخت بهره مالکانه و دیگر پرداختهای دهقانی رضایت دهند.
در همین کتاب که «قسمت دوم»اش به تشریح مفصل نظریات رسولزاده اختصاص دارد، «بخش چهارم» به زندگی رسولزاده میپردازد. آدمیت در اینجا نیز، به علت عدم دسترسی به اسناد تاریخی در دوران دیکتاتوری شاه، نتوانست با همه جریانها و شخصیتهای سوسیال دموکرات که پشت پرده عمل میکردند، آشنا شود؛ بنابراین، او اعتباری بیش از حد برای شخص رسولزاده قائل میشود. آدمیت نمیتوانست بر نقش سوسیال دموکراتهای ارمنی تبریز که در سازمان دادن مقاومت آن شهر و تماس با قفقاز با ستارخان همکاری بسیار نزدیک داشتند و نیز نقش چند تن از آنان در اندیشیدن به تاسیس حزب دموکرات آگاه بوده باشد، چه، مثلا، برخی اسناد مربوط به این امر را ایرج افشار پنج سال پس از نشر کتاب آدمیت به چاپ رساند، یا بخشی از تحقیقات این نویسنده در مورد سوسیال دموکراسی در آستانه سقوط پهلوی منتشر شدند.(۹) البته، او توانسته بود از برخی اسناد منتشر شده در مورد سازمان مجاهدین و اجتماعیون- عامیون که چند سال پیش از کتاب او منتشر شده بودند، استفاده کند.(۱۰) این امر نشان میدهد که او همواره تا آنجا که میسر بود به اسناد و مدارک تاریخی دست مییافت و کار خود را هرچه مکملتر میساخت.
«ملاحظات در سنجش منابع» او که در جلد دوم ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران(۱۱) آمده است درسنامه مختصر و مفیدی برای دانشجویان تاریخ است. او معایب و محاسن هر یک از انواع منابع را میشناساند و به هر اثری که منبع است، نقادانه میپردازد. با این همه، این نوشته عاری از کمبود و لغزش متدیک نیست. مثلا، شگفتانگیز این است که او نه در اینجا و در هیچیک از آثار خود به تاریخ مشروطیت ادوارد برآوُن (Edward Browne) انگلیسی اشارهای نمیکند. شاید برآون تنها خاورشناسی بوده باشد که بهراستی ایراندوست بود و مردان بزرگی در خدمت فرهنگ ایران چون محمد قزوینی و علامه دهخدا در ستایش از خدمات او به فرهنگ و تاریخ ایران سخن گفتهاند.
چرا آدمیت سخنی از براون به میان نمیآورد؟ به احتمال قوی از این رو که برآون، از جمله، از نامههای ارسالی تقیزاده درمورد نهضت مشروطیت استفاده کرده بود و تقیزاده مشروطهخواه را در دوران هجرت محمدعلیشاهی به انگلستان برده و از او به عنوان یک شاهد عینی علیه جنایات محمدعلیشاه استفاده کرده بود. بر خلاف نظر بیپایه برخی سادهانگاران یا هواداران تقیزاده، آدمیت به حق تقیزاده بعدی را، چه در مقام وزارت دارایی، چه سفارت ایران در لندن، چه در ریاست مجلس سنا، به ویژه در دوران نهضت ملی، خادم به منافع ملی ایران نمیدانست، بهخاطر اعمال بعدی او، فعالیتهای او را در دوران مشروطیت، هر چند هم مورد نقد تاریخی بوده باشند، نادیده میگیرد و برآون را هم بهخاطر استفاده از تقیزاده به عنوان یک شاهد عینی نمیبخشد و او را تحریم میکند.
اگر او به نوشتههای ناچیز تقیزاده در مورد مشروطیت ایرادات درستی میگیرد،(۱۲) چنانکه آدمیت خود میگوید، یک مورخ بایستی در کار نگارش تاریخ بیطرف باشد و به همه منابع بد یا خوب اشاره کند و معایب و محاسن آنها را بیان دارد. آدمیت فراموش میکند که همان براونای که تقیزاده را به عنوان شاهد عینی به لندن دعوت کرده بود، پس از آنکه تقیزاده در جنگ جهانی اول به خدمت دولت کایزر آلمان درآمد، از هرگونه تماس شخصی یا نامهنگاری با او دوری جست، نه به این خاطر که تقیزاده با دشمن بریتانیا همکاری کرده بود، بل از این رو که وی به خدمت یک دولت استبدادی و متجاوز درآمده بود، چه براون از مخالفان سرسخت سیاست بریتانیا در ایران و همکاری آن دولت با روسیه تزاری بود. اما جالب توجه است که، در تقابل رفتار دولت بریتانیا که با آگاهی از همکاری تقیزاده در زمان جنگ بزرگ با دولت دشمناش، بعدها تقیزاده را (چون در مورد قرارداد نفت ۱۹۳۳) به خدمت منافع خود گرفت و به عبارتی او را بخشید، براون بر قطع رابطه خود با تقیزاده پا فشرد و هرگز او را بهخاطر همکاری با یک دولت استبدادی نبخشید.
همچنین، آدمیت در مورد خدمات ایرانیان خارج از کشور در دوران استبداد صغیر حق مطلب را ادا نمیکند، خدمات آنان را ناچیز میشمارد و از جمله در مورد سه شماره صوراسرافیل که دهخدا در سوئیس منتشر کرد، مینویسد: «بیشتر فحشنامه است تا تحلیل سیاسی»! گویی در زمان مبارزه با استبداد و نیاز به تهییج مردم بایستی همه مقالات تحلیلی باشند. او همچنین مینویسد که «حرکت اپوزیسیون خارج ایران علیه سلطنت محمدعلیشاه نه چندان نیرومند بود، نه کارنامه درخشانی داشت.» آدمیت مینویسد که «سلطنت محمدعلیشاه را حرکت مسلحانه داخلی و توافق مساعد سیاست خارجی برانداخت، اما وی فراموش میکند که حرکت مسلحانه داخلی بعضا به همت ایرانیان مقیم قفقاز سازمان داده شد که موجب شد رزمندگان روسی، ارمنی و عمدتا گرجی به ایران بیایند و هم ارتجاع را به عقب بنشاند و هم سیاست خارجی را به تغییر نظر در مورد محمدعلیشاه وادارند. (او خود در کتاب دیگرش(۱۳) همین نکته را بهدرستی باز میشناسد.) نقش مخالفان فرانسوی و ایرانی در تضعیف سیاست دولت فرانسه در دفاع از روسیه تزاری را نمیتوان نادیده گرفت، همچنین که نقش کمیته ایران (The Persia Committee) به ریاست ادوارد برآون در لندن را نمیتوان در تغییر سیاست بریتانیا نسبت به محمدعلیشاه از قلم انداخت. اگر آدمیت به اسناد روسی، گرجی و فرانسوی دست یافته بود و نیز حساسیتی نسبت به برآون نداشت چون یک خاورشناس بود، مسلما از یک چنین داوری پرهیز میکرد. پارادوکس این است که در اینجا توصیه خود آدمیت در مورد لزوم جامعیت منابع روشنتر میگردد.
با این همه، میدانیم که فریدون آدمیت پایهگذار تاریخنگاری نو ایران است و در موضوع تاریخ مشروطیت هنوز کسی بر او ترفیع فکری و متدیک نیافته است. کسانی که تقلا میکنند در این زمینهها از طریق انتقادهای آبکی و خودپسندانه کارهای ناچیز و نابکر خود را بر آثار ماندنی آدمیت ارجح بنمایانند، هنوز از تاریخ، تاریخنگاری و تاریخشناسی بویی نبردهاند. آدمیت جایگاه شایسته خود را چون پدر تاریخنگاری و تاریخشناسی نو ایران حفظ خواهد کرد. او از خرد انتقادی (Sagesse critique)؛ ویژگیای که تاریخشناسی مدرن اروپا بر اهل این فن لازم میشمارد، برخوردار بود و این برای جامعه ما نعمتی بزرگ بود. برخی از اظهار نظرهای تند او یا عدم عنایت او بر حقایقی چند از ارزش و خدمات او نمیکاهد.
این نوشته را در تایید نقد آدمیت از کسانی که از فن تاریخ چیزی نمیدانند اما به آن سخت مشغول میشوند با این کلام وُلتر به پایان ببریم که گفت: از کسانی که در حرفههای دیگر موفقتـرند خواسته میشود که تاریخ را به مورخان بسپارند.(۱۴)
خسرو شاکری
پینوشتها:
۱- ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران. مجلس اول و بحران آزادی، ج. دوم، تهران ب. ت، صص ۱۴ به بعد
۲- «انحطاط تاریخنگاری در ایران،» سخن،
ش ۱، ۱۳۴۶، ص ۱۷
۳- پیشین، صص ۹-۱۸
۴- پیشین، صص ۵-۲۴
۵- پیشین، صص ۸-۲۷
۱- سخنرانی مهندس بازرگان در زنجان، میزان، ۱۵ فروردین ۱۳۶۰.
۲- او تصریح نمیکند که مرادش چه گروه یا حزبی است.
۳- اگر مقصود او کوچکخان بوده باشد، نظر او دقیق نیست، چه وی علیه «فئودالیسم» برنامهای نداشت، بل برای استقلال و آزادی کشور و استقرار قانون اساسی میرزمید.
۴- اشاره است به رهبری حزب کمونیست، افرادی چون سلطانزاده، حسابی، ذره، مرتضی علوی، لادبن و دیگران.
۵- تاکید افزوده. به راستی که صفت عالی «ترین» نادرست هم هست.
۶- ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، ص ۱۴.
۷- یادآور شویم که نخستین کوششها خجولانه برای نقد تاریخ توسط ریچارد سیمون ...(Richard Simon) با انتشار کتاب تاریخ نقادانه تورات (Histoire Critique du Vieux Testament) منتشره در ۱۶۷۸ صورت گرفت. مارک بلوخ متذکر میشود نسلی که این منش تفکر را نشر داد در حدود انتشار کتاب دکارت (Discours de la méthode) گفتار اندر روش چشم به جهان گشود: سپینوزا، مابیون (Mabillion)، و ریچارد سیمون.
۸- Ecoles des Hautes Etudes en Sciences Sociales
۶- ف. آدمیت، امیرکبیر و ایران، چاپ سوم، تهران ۱۳۴۸، پیشگفتار، صص ۶-۵
جهان اندیشه، تهران، ۱۳۶۰
۸- شورش بر امتیاز رژی، تهران ۱۳۶۰
۹- «آشفتگی در فکر تاریخی.»
۱- اندیشههای طالبوف تبریزی، بخش سوم.
۲- مجموعه مقالات، صص ۳-۱۰۱.
۳- اندیشههای طالبوف تبریزی، صص ۱-۲۰.
۴- پیشین، ص ۵۹.
۵- پیشین، صص ۴-۵۳.
۶- The London School of Economics and Political Science.
۷- تهران، ۱۳۵۴.
۸- فکر دموکراسی در نهضت مشروطیت ایران، صص ۹۱-۸۸
۹- به یاد میآورم شادی آدمیت را از کتاب اسنادی به انگلیسی و فرانسه که در آستانه انقلاب درباره سوسیال دموکراسی منتشر کرده بودم و پس از بارگشت به وطن به او تقدیم کردم.
۱۰- از جلدهای یکم و سوم اسناد تاریخی: جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، ویراستار خسرو شاکری، فلورانس، ۱۹۶۹، ۱۹۷۲
۱۱- صص ۴۰۳-۳۸۳.
۱۲- پیشین، صص ۸-۳۹۴.
۱۳- فکر دموکراسی در نهضت مشروطیت.
۱۴- نقل به معنا.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست