یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
خراش برحنجره برای گذران زندگی
هیاهوی کار و در آوردن لقمهای نان را براحتی میتوان در بازار میدان انقلاب دید؛ میدانی که کاسبهایش نانشان را از کتاب در میآورند.
ساعت ۱۱ صبح، خیابان انقلاب پر از قیل و قال بیپایان دانشجویان و دانشآموزانی است که یا دنبال کتاب درسی هستند یا کتابهایی که به تائید تبلیغات مختلف میتوانند آنها را به مقاطع بالاتر تحصیلی برسانند.
در این بازار فرهنگی همه نوع کتاب را میتوان در لا به لای قفسههای کتابفروشیهای زیرزمینی و کتابهای رسیده تا سقف پیدا کرد، اما در بین تمام اوراق موجود، فقط صدای مهرداد و یوسفهای دادزن که هر روز و هر ساعت باید تعدادی جمله تکراری را در گوش ملت داد بزنند، به گوش نمیرسد.
شاید فقط چیزی که از این همه فریاد نصیب آنها میشود نگاه سنگین مردمی باشد که هر روز از کنارشان عبور کرده و فقط زمانی که برای آنها صرف میکنند، نگاهی سرسری باشد.
صدایشان در فضای بازار کتاب انقلاب و ورودیهای پاساژها میپیچد، اما گویی از ساز زندگیشان چندان صدای دلنشینی بلند نمیشود تا در کنار فریادهای دقیقه به دقیقه «فنی، مهندسی، پزشکی و نایاب» خوشایند به نظر برسد.
● سمفونی درد
مهرداد یکی از این دادزنهاست که تمام بساطش به یک مقوای بزرگ قرمز رنگ خلاصه میشود تا شاید با استفاده از آن کمتر صدایش را به گوش مردم برساند و شب موقعی که سر روی بالش میگذارد کمتر سینهاش خسخس کند.
میگوید هر روز از ساعت ۱۰ صبح کارش را باید شروع کند و تا ۸ شب داد بزند و تبلیغ کند و مشتری برای کتابفروشی طبقه پایین یکی از پاساژها پیدا کند.
با اینکه ۲۳ سال دارد، اما رگهای واریس روی پاهایش نقش بسته. گویی قرار است سمفونی درد در لابهلای وجود او محکمتر و سوزناکتر از قبل بنوازد. آن طرف شهرری در جاده ورامین سکونت دارد، به قول خودش درست زیر پونز نقشه زندگی میکند: شاید دست تقدیر باشه ولی ما هم زندگیمون این مدلیه.»
تحصیلاتش به دیپلم تجربی قد میدهد، ولی وقتی هم سن و سالهایش را میبیند که برای خرید کتابهای دانشگاهی آمدهاند و او باید همچنان داد بزند و هر روز تکرار مکرراتی از تعدادی کلمه را به گوش ملت برساند، دلشمیگیرد.
میگوید: اهل درس خوندن نبودم. و هر وقتی که میتونستم از دیوار مدرسه جیم میزدم و میرفتیم با بچهها گل کوچیک میزدیم، اما اون موقع فکر نمیکردم یه روز کارم به جایی برسه بیام داد بزنم و با داد زدن یه لقمه نون در بیارم.
مهرداد با این همه کار فقط ۲۰۰ هزار تومان درآمد دارد و این پول صدایش به گوش خرج و مخارج زندگی نمیرسد. مشکلش این است که تخصص خاصی ندارد و هر چه به این در و آن در زده کاری بهتر از دادزنی پیدا نکرده است. با اینکه نگاهش درگیر ما نیست و لابهلای صحبتکردن دنبال مشتری برای کتابفروشی است، میگوید: نگاه سنگین مردم بعضی مواقع خیلی اذیت میکنه ولی چه میشه کرد، باید نون درآورد.
● کمک آموزشی طبقه همکف، لطفا بفرمایید!
یوسف یکی دیگر از دادزنهای بازار کتاب میدان انقلاب است. ظاهری آراسته دارد بر خلاف آن چیز که از دادزنها در ذهنمان ساختهایم. میگوید قبلا در یک کتابفروشی کار میکرده ولی به دلیل درگیری با صاحبکارش بیکار شده و کارش به دادزنی در خیابان انقلاب رسیده است.
۲۵ سال دارد و در رشته کتابداری درس خوانده، اما از بد حادثه و نبود بازار کار نتوانسته شغلی پیدا کند. علاقه زیادی به صحبتکردن ندارد و از همکلامی با ما طفره میرود و میگوید: گیر نده باید کارم را انجام بدم وگرنه از اینجا هم اخراج میشم.
صدایش گرفته و خشدار شده ولی میگوید راه درمانش را بلد است و هر شب سیبزمینی و آب جوش میخورد تا فردا صدایش در بیاید و بتواند به کارش ادامه دهد.
یوسف میگوید: اگر کسی خوب داد نزنه و نتونه مشتری برای کتابفروشی پیدا کنه باید کار رو کنار بذاره. خیلی از بچهها اومدن تو این کار ولی نتونستن تحمل کنن و رفتن.
یوسف همینها را به زبان میآورد و از ما دور میشود و باز داد میزند: کمک آموزشی طبقه همکف، لطفا بفرمایید!
● باید تبلیغ کنیم
هر روز تعداد زیادی از افراد در قالب دادزن در کوچه و پس کوچههای شهر، کتاب را فریاد میزنند. یکی از فروشندگان میگوید برای کارشان باید از دادزن استفاده کنند وگرنه مشتری سخت پیدا میشود مخصوصا برای کتابفروشانی که در پاساژ هستند. اگر از این افراد برای جذب مشتری استفاده نکنند یقینا مشتریها کتابهای مورد نیازشان را از مغازههای خیابان اصلی تهیه میکنند و نمیتوانند درآمدی داشته باشند.
یاسر نودل ادامه میدهد: شاید باورتان نشود، اما حضور این افراد بسیار موثر است و نقش زیادی در کار ما دارند.
نکته: یکی از دادزن ها میگوید: صدایم می گیرد اما اگر نتوانم خوب داد بزنم شغلم را از دست میدهم برای همین هر شب سیب زمینی و آب جوش میخورم تا فردا بتوانم دوباره داد بزنم
وی در پاسخ به این پرسش که چرا درآمد کمی برای این افراد در نظر میگیرید، میگوید: به نسبت کار و جنس فعالیت به نظرم حقوق در نظر گرفته شده مناسب باشد. ولی میدانم با این درآمدها نمیتوان چرخ زندگی را چرخاند. هم اکنون افرادی هستند که به عنوان دادزن فعالیت میکنند و حتی متاهل هستند و بچه دارند. این افراد مشکل زیادی دارند، اما دست ما زیاد باز نیست تا بتوانیم به آنها پول بیشتری بپردازیم.
این فعال در بازار کتاب انقلاب در حالی حقوق پایین برای دادزنها را مناسب میداند که این افراد در عین جوانی از خدمات بیمهای بهرهمند نیستند و فشار زندگی بر آنها بسیار زیاد است. شاید برای همین است هر وقت نگاه هر یک از مردم به نگاه آنان گره میخورد نگاهشان را میدزدند و باز به فریاد زدنشان ادامه میدهند.
یکی از دانشجویانی که برای خرید کتاب به انقلاب آمده میگوید: وجود دادزنها راهنمای خوبی برای پیدا کردن بعضی کتابهاست که بسختی پیدا میشود، مخصوصا کتابهایی که دیگر چاپ نمیشود. من فقط در حد این که بخواهم یک سوال کوچک در مورد کتاب از آنها بپرسم نزدیکشان میشوم وگرنه تاکنون نشده با آنها همصحبت شوم و از نوع کارشان جویا شوم.
وی ادامه میدهد: به نظر میرسد علاوه بر اینکه از نظر روحی کار سخت و طاقتفرسایی دارند، کتاب فروشها نیز توجه زیادی به آنها نمیکنند، چرا که هر بار برای خرید کتاب میآیم آدمهایی جدید در کنار پاساژها فریاد میزنند و خریداران را راهنمایی میکنند.
برداشت من از این کار این است که هر کسی نمیتواند در آن دوام بیاورد و کسانی که هم اکنون در آن فعالیت میکنند، واقعا دارای مشکل هستند وگرنه چه کسی هم میتواند نگاههای دیگران را تحمل کند، هم درآمد کم داشته باشد و هم از طرف صاحبکاران حمایت چندانی نشود.
نبود بازار کار، درآمد پایین، نبود امنیت شغلی و هزار حرف دیگر که بر زبان دادزنها نیامد و از چشمانشان براحتی میشد آنها را خواند، قصهای است که هر روز در این شهر تکرار میشود.
در خیابان انقلاب هر چند فریاد دادزنها را براحتی میتوان شنید، اما کمتر فریادی است که بتواند مشکلات را به گوش دیگران برساند. گویی دردها را طلسم کردهاند و نباید در این خیابان کسی در مورد آنها حرف بزند وگرنه دردها با بیکاری چند برابر شده و همین ۲۰۰ هزار تومان ناقابل نیز دیگر به دست آنها نخواهد رسید.
● حرفه: دادزن
کیفی بزرگ بر دوش، تعدادی کاغذ در دست و صدایی که به بلندی شنیده میشود، آهنگ کلمات و لحن بیان تکراری و در مسیری مشخص در رفت و آمدند، حریم حرکتیشان را تعریف کردهاند، ظرف صحبت کردنشان با مردم محدود و بسته به زمان ردشدن افراد از کنار آنهاست، صداهایشان رگههای خاصی پیدا کرده است.
در تقسیمبندیهای شغلی جزو مشاغل کاذب به حساب میآید؛ نه اتحادیهای. بیمه و حتی امنیت کاری هم ندارند، گرچه امنیت شغلی برای خیلیها وجود خارجی ندارد، اما به هرحال این افراد آسیبپذیرند تا جایی که فردا اطمینانی به داشتن یا نداشتن کارشان ندارند.
شغل این همشهری و هموطن را «دادزن» گذاشتهاند، به این دلیل که تمام روز باید برای صاحبان مغازهها حنجره پاره کند و مشتری بفرستد تا در نهایت ۱۵ الی ۲۰ هزار تومان دستمزد روزانهاش را بگیرد.
نوای تکراری کتابها و مغازههایی که برایشان تبلیغ میکنند در راسته خیابان انقلاب و پاساژهای پر از کتاب آشناست، اما چهرههاشان نه! چرا که اگر کمی آرامتر داد از حنجره خارج کنند یا به هر دلیلی مشتری کم باشد پایان روز کسی که فردا بیکار از خواب برمیخیزد، دادزن است.
علی سیودو ساله با ۱۲ سال سابقه کار در دادزنی و با دختری چهار ساله، وقتی با ناامیدی به آینده از شغلش تعریف میکند، آن را بدون بیمه، بدون امنیت و سخت میداند؛ تازگیها از درد حنجره مینالد و بیشتر از همه اینها از صاحبکارهایی که بیتوجه به کارگران خود تنها فکر سود بیشتر، هزینه کمتر و در نهایت اگر نشد اخراج و جایگزین کردن هستند.
علی اهل یکی از شهرستانهای نیشابور است و معتقد است در حرفه کتاب استاد است و مهارت دارد؛ بانگاه کردن به مراجعهکنندگان میفهمد که چه کتابی میخواهند، کتابهای روی بورس را میشناسد، راهنماییهای حرفهای میکند، چون کتابخوان است. در شبانهروز گرچه مجبور است دائم روی پا بایستد و فریاد بزند، اما از یک ساعت کتاب خواندنش غافل نمیشود.
علی یکی از بیش از صد دادزنی است که ما تنها در خیابان انقلاب میبینیم و بیماریهای حنجره یکی از دردهای این جوانان است، نداشتن سرمایه و بیتوجهی و هزار درد دیگر را نیز بر آن اضافه کنید.
جوانی که به دنبال رزق حلال برای زن و فرزندخود دادزنی میکند از بیتوجهی مسئولان و ندیدن آنان به عنوان افرادی که در این جامعه فعالیت میکنند، گلهمند است. جوانی که معتقد است در کار کتاب استاد شده و میتواند در نهایت با چند میلیون تومان کتابفروشی راه بیندازد چرا باید صدا رها کند، حنجره بسوزاند و خسته از کاری طولانی نگران آینده خود نیز باشد؟
استخدام دادزن دیگر معمول آگهیهای روزنامهها و مغازهها و در و دیوار شهر شده؛ چقدر فرق است میان افرادی که پشت میز مینشینند و داد و فریادشان بیخود بلند است و دادزنانی که مجبورند ۱۲ ساعت روی پا بایستند و محصولات و اجناس افراد دیگر را در گلو چرخانده، فریاد کنند تا پایان روز سرخوش از ۳ تا ۵ هزار تومانی که حاصل داد زدن برای سه مغازه است بگیرند، در جیب گذارند و «خدا بدهد برکتی» بگویند و شب را با این امید سر کنند که امروز خوب کار کردیم و فردا شغلمان را ازدست ندادهایم.
جوان ایرانی، به قول علمای اقتصاد، شایسته «شغل کاذب دادزنی» نیست، وقتی خودش کتابخوان است، وقتی میتواند با حمایت مسئولان و در نهایت با هفتهشت میلیون تومان کتابفروشی راه بیندازد که هم خوراک روح مردم را تامین کند و هم حنجرهاش پاره نشود.
همه دادزنهای راسته میدان انقلاب و پاساژها یکشبه داد زن نشدهاند، فریاد بیعدالتی است که از صدای در حال قطع شدنشان بیرون میریزد.
مصطفی خدابخشی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست