جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
هنرمند و صورت های ازلی
هنرمند كسی نیست كه از روی اراده و تصمیم دست به آفرینش هنری بزند. بلكه كسی است كه میگذارد هنر به وسیلهی او شكل بگیرد.
هنر سراب است در برابر واقعیت ـ تریاك است برای تودهها و گریزی است به جهان غیرواقعی خیال. اگر انسان زندگی را با همهی جنبههایش میپذیرفت و احساس پوچی نمیكرد، دیگر احتیاجی به آفرینش هنر نبود. خلاقیت هنری وسیلهای ست برای پر كردن خلاء زندگی و تلاشی است برای پوشاندن زشتیها و فراموش كردن دردها و ناكامیهای انسان.
هنرمند واقعی كسیست كه زودتر از زمان خود به جهان آمده است. عادات عجیب و غریب دارد و غالباً مورد قبول معاصران خود نیست. نسلهای آینده زبانش را خواهند فهمید ولی مردم زمانش با او بیگانهاند. اهمیت اجتماعی هنر در این است كه هنرمند همیشه مردم یك نسل را به مسایلی كه خود به آن آگاهی ندارند آشنا میكند و رسالت هنرمند هم در واقف كردن مردم زمان خود به این عوامل ناشناخته است.
به همین دلیل شكاف ژرفی همیشه میان هنرمند و اجتماع معاصرش وجود دارد چون او از مسایلی كه برای خود وجود دارد و به تنهایی آنها را درك میكند سخن میگوید، در حالی كه همان مسایل برای معاصرانش ناشناخته مانده است. هنرمند نادانسته احتیاجات مردم عصر خود را درك میكند و با ابراز آنها میان خود و معاصرانش جدایی میاندازد؛ بنابر این باید یك یا چند نسل بگذرد تا ارزش واقعی كار هنری آشكار شود.
یك اثر هنری كه هنوز آفریده نشده در وجدان هنرمند به صورت نیروی طبیعی و كششی ذاتی وجود دارد اما پس از این كه آفریده شد از چارچوب شخصیت او خارج میشود و در ماورای او زندگی مستقلی برای خود پیدا میكند. هنرمند كسی نیست كه از روی اراده و تصمیم دست به آفرینش هنری بزند. بلكه كسی است كه میگذارد هنر به وسیلهی او شكل بگیرد. «هنرمند» انسانی است در سطح كلی و جهانی و وسیلهای است برای آرزوها و امیال ناشناخته و پیامهای ناخودآگاه تمام انسانها. هنرمند مانند مادری نیست كه نوزادی را متولد كرده بلكه مانند مامایی است كه وسیلهی تولد نوزاد شده است. منظور از این قیاس این است كه هیچ هنرمندی نمیتواند مدعی باشد كه خود خالق اثری است. او تنها وسیلهایست برای آفرینش اثر هنری. زیرا عوامل آفرینش هنر را طبیعت در وجدان او به ودیعه گذاشته است.
گوستاوفلوبر گفته است كه هنرمند باید در كار هنریاش همانند خدا در آفرینش نادیدنی و نیرومند باشد؛ همه جا باید وجودش احساس شود؛ ولی نباید عینا دیده شود. كارل یونگ روانشناس سوییسی كه در مسایل هنری نیز صاحب نظر بوده معتقد است پدیدههایی ازلی كه مردم یك قوم یا نژاد را به هم مرتبط میكنند در وجدان هنرمند وجود دارند و باعث خلق اثر هنری میشوند. اگر این نظریه را بپذیریم هنر همان صورتهای مختلف دادن به این پدیدههای ازلی میشود؛ مانند شعر، نقاشی، قصه نویسی، نمایشنامه نویسی و پیكرتراشی به طوری كه خود هنرمند از شكل گرفتن این پدیدهها بیخبر باشد. با شكل دادن به این پدیدهها هنرمند ترجمان آنها میشود و به ما یاری میكند كه بدین وسیله به عمیقترین مظاهر زندگی انسانی نهفته در وجدان جمعی یك ملت یا نژاد دست یابیم. یونگ به وجدان ناخود آگاه انسان كه فروید كاشف آن بود بعد دیگری افزود و آن را «وجدان ناخود آگاه جمعی» نامید. فرق این بخش از ناخود آگاه با «وجدان ناخود آگاه شخصی» این است كه به وسیلهی اولی هنرمند به گذشته نژادی خود مربوط میشود در حالی كه در دومی تمام وقایع گذشته زندگی فردی او انبار شده است. بنابر این ذهن هنرمند ـ مانند ذهن هر انسانی دیگر نمیتواند در هنگام تولد مانند لوح سفیدی باشد؛ بلكه از همان آغاز تولد تأثیراتی پذیرفته است كه ریشههایش را باید در فرهنگ نژادی او جست و جو كرد.
اگر انگیزهی آفرینش هنری در «وجدان ناخود آگاه جمعی» هنرمند وجود دارد. بنابر این باید نمادها یا مظاهر مشابه در آثار هنری افراد مختلف و در زمانهای مختلف ظاهر شود. در زمینهی ادبیات هم همین اصل صادق است. چون رشتههایی نادیدنی ادبیات یك ملت یا قوم را به ادبیات ملت یا قوم دیگر پیوند میدهد. به ادبیات نباید به عنوان گلچینی از نوشتههای فرد فرد شعرا و نویسندگان نگریست؛ بلكه باید آن را زادهی تفكر جمعی یك اجتماع و حتی در سطح جهانی منعكس كنندهی اندیشههای مردم یك قاره یا تمام جهان دانست. پس باید عاملی خارج از ارادهی هنرمند، كارگردان آثارش باشد. انگیزهای كه بدون آگاهی هنرمند مولد آفرینهای هنری اوست در «وجدان ناخود آگاه جمعی» او وجود دارد. و همین انگیزه است كه هنرمندان واقعی اعصار و اقوام مختلف را به هم مربوط میسازد. ارسطو گفت كه شعر تقلیدی است از طبیعت؛ ولی باید اضافه كرد كه شعر نه تنها تقلیدی است از طبیعت بلكه تقلیدی است از شعرهای دیگر. هنگامی كه ما شعری را با ارتباط با اشعار دیگر در نظر میگیریم مشاهده میكنیم كه بعضی از مضامین دایما تكرار میشوند. بررسی جدی ادبیات این نكته را روشن میكند كه هیچ شاعری نمیتواند مبتكر باشد؛ بلكه هر شاعری نادانسته مقلد است. به قول تی. اس. الیوت منتقد نامدار آمریكایی «شعرای بد، تقلید میكنند و شعرای خوب، میدزدند». البته منظور از این سخن این است كه هیچ شاعری نمیتواند ادعا كند كه حرف تازهای زده است و اصولا دنبال مضمون تازه در شعر رفتن كار بیهودهای ست و اگر كسی در ادبیات جست وجوگر مضمونی اصیل باشد نادانسته به كهنترین انواع آثار ادبی (چون تورات) بازگشته است. بررسی ادبیات فارسی هم مؤید همین نظریه است. بارها مشاهده میشود شعرایی چون خیام، سنایی، حافظ، عطار و مولوی مضامین مشابهی مثلاً در تحقیر عقل به كار بردهاند. خیام میگوید:
برخیزم و عزم بادهی ناب كنم/ رنگ رخ خود به رنگ عناب كنم
وین عقل فضول پیشه را مشتی می / بر روی زنم چنان كه در خواب كنم
حافظ میگوید:
زیاده هیچت اگر نیست؛ این نه بس كه ترا / دمی ز وسوسهی عقل بیخبر دارد
سنایی میگوید:
عقل در كوی عشق ره نبرد / تو از این كور چشم چشم مدار
كاندر اقلیم عشق بیكارند / عقلهای تهی رو پر كار
كی توان گفت سرعشق به عقل؟ / كی توان سفت سنگ خاره به خار؟
عطار میگوید:
عقل در سودای عشق استاد نیست / عشق كار عقل مادر زادنیست
مولوی میگوید:
هر علم كه در مدرسه حاصل گردید/ كار دگر است و عشق كار دگر است
در زمینهی علوم، هر روز انسان كشف تازهای میكند؛ اما در هنر و ادبیات مشاهده میكنیم كه مضامین تكراری است و شعرا و نویسندگان نوپرداز همان مفاهیم كهنه را در قالبهای نو عرضه میكنند. بارها مشاهده شده است كه منتقدی تأثیر شاعری را بر شاعر دیگر بررسی كرده و یا دانشجویان دورهی دكترای ادبیات با نشان دادن نفوذ یك شخصیت ادبی بر شخصیتی دیگر رساله دكترا مینویسند و موفق به اخذ دانشنامه میشوند. غافل از این كه تكرار مضامین و مفاهیم در ادبیات پدیدهای ست ازلی كه در ادبیات تمام اعصار و ملل مختلف وجود داشته و اصولاً هیچ شعر یا اثر ادبی نیست كه مستقل و بكر باشد.
مطالعه ادبیات هم بیش از مدتی به بنبست ختم میشود. چون مطالب تازه و مضامین نو تا مدتی خواننده و دوستدار ادبیات را سرگرم میكند و در پی تحقیق و جست و جو گری میكشاند. ولی پس از مدتی بررسی و كند و كاو ـ دوستدار ادبیات با این واقعیت رو به رو میشود كه دیگر محتوای تازهای نمیتوان یافت؛ بلكه آن چه كه تغییر میكند قالب و اشكال ظاهریاند. در این جا باید به وظیفه منتقد هم در توجیه و تفسیر آثار هنری و ادبی اشاره كرد. با توجه به این نكته كه خاستگاه هنر در «وجدان ناخود آگاه جمعی» هنرمند است او به ماهیت آفرینش هنری خود آگاهی ندارد. منتقد بصیر كسی است كه عوامل ناخود آگاهی را كه انگیزه آفرینش هنری بودهاند بررسی كند و مانند كارگردانی كه یك نمایشنامه را برای بیننده توجیه میكند مفسر اثر هنری باشد. البته مشاهده شده است كه نویسنده و شعرا گاهی بر منتقدان خرده میگیرند و میگویند آن چه را آنها از آثارشان برداشت كردهاند كاملاً مغایر با منظور اصلی آنهاست. شكی نیست چنین باشد؛ زیرا منتقد با ابزار خود كه همان دیدهای مختلف روانی یا اجتماعی است میتواند این عوامل ناشناخته را به شیوهی منطقی بررسی كند. برای مثال میتوان گفت كسی كه خواب میبیند به ماهیت انگیزههایی كه باعث خواب دیدن او شدهاند آگاهی ندارد؛ اما یك روانكاو میتواند او را به عوامل ناشناختهای كه باعث بروز رویا شدهاند آگاه و به اصطلاح خواب او را تفسیر كند.
حسن صفرپور
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل ایران غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
یسنا هلال احمر قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
حقوق بازنشستگان بانک مرکزی دولت سیزدهم قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران
سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین حماس اوکراین نوار غزه چین ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن طوفان الاقصی
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه