جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
حسین محب اهری,بازیگری که سرطان را شکست داد
حسین محباهری، بازیگری دوستداشتنی و توانمند که از سال ۵۳ وارد حرفه بازیگری شده و بیش از ۱۳۰ تئاتر و فیلم سینمایی و تلویزیونی داشته است با سرطان لنف دست به گریبان بود اما با انرژی و روحیه بسیار بالا سرطان را شکست داده و از زیباییهای زندگی حرف میزند. او میگوید: «آیا کسی هست که هرگز نمیرد؟ پس وقتی مرگ سراغ همه ما میآید چرا لحظههایم را از دست بدهم و ناامید باشم. من از زیباییهای زندگی لذت میبرم...» اما محباهری از آلودگی هوا و از خودروهای شخصی و از شلوغی شهر شکایت دارد. میگوید: «لطفا تیتر بزنید که من از دود ماشینها و از شلوغی شهر شکایت دارم به چه کسی مراجعه کنم؟» گفتوگو با وی باعث شد تا فکر کنیم و با خودمان بگوییم باید قدر سلامتمان را بدانیم. او الگوی روحیه و اخلاق است و دلیل اینکه در دل مردم جا دارد، فقط توانایی ویژهاش در بازیگری نیست. او یک انسان ویژه و متفاوت است.برایش آرزوی سلامت و موفقیت روزافزون داریم.
● ازدواج با یک هنرمند
شاید تکراری باشد بگویم سال ۵۳ برای دیدن نمایشی به نام معلم من، پای من به کارگاه نمایش باز شد و به نظرم رسید تنها کاری که از عهدهاش برمیآیم همین بازیگری است. آن زمان ۲۳ساله بودم و در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرده و تا آن دوره شغلهای مختلفی را تجربه کرده بودم مثل عکاسی اما حس کردم بازیگری کاری است که دوست دارم انجام دهم. در دانشکده ادبیات میخواندم ولی شدم پای ثابت نگاه کردن نمایشهای کارگاه نمایش. تا اینکه روزی در کارگاه نمایش گروه بازیگران شهر میخواستند به تئاتر شهر منتقل شوند که آوانسیان، کارگردان آن بود و گروه بسیار منسجم و قویای بود. فردوس کاویانی، فریدون یوسفی و سوسن تسلیمی از اعضای ثابت این گروه بودند. در نتیجه قرار شد یک دوره ۶ماهه بگذارند و تجربیات کارگاهیشان را در اختیار علاقهمندان قرار دهند. من هم در جریان این کلاسها قرار گرفتم و وارد دوره آموزش شدم.
این آدمها تمام تجربیات خود را در ۶ ماه به هنرجویان انتقال دادند. آقای فرهنگ نمایش «آدم آدم» است را همان موقع میخواست کارگردانی کند. آمدند و از بین ما ۷ نفر را انتخاب کردند و این اولین کار من بود. سال ۵۴ نقش بسیار کوچکی در کار داشتم. گروه آقای خلج به نام کوچه هم در آن دوره فعال بود. من هم ۳ ماه با گروه همراه شدم، ماندم، بازی کردم و پذیرفته شدم. در گروه اهر عضو ثابت شدم؛ یعنی سال ۵۵. سال ۵۷ گروه تعدادی بازیگر جدید میخواست که فرحناز از همین هنرجویان تازهوارد بود که با هم آشنا شدیم و در همان دوره آتیلا پسیانی هم با فاطمه نقوی آشنا شد. ما ۴ ماه بعد با هم ازدواج کردیم و آتیلا و خانم نقوی هم ازدواج کردند.
نمایش قتل عام نمایشی بود که من و فرحناز در آن همکار بودیم و به هم علاقهمند شدیم و ثمره این علاقه یاسی و اسد هستند. این همکار بودن معایبی داشت و مزایایی. اینکه سختی کار همدیگر را درک میکردیم از حسن همکاری بود، گاهی با هم اتود میزدیم و نقش مقابل هم میشدیم و تمرین میکردیم و گاهی در کار هم دخالت میکردیم و از هم ایراد میگرفتیم. اگر ما همکار نبودیم و از کار هم سردرنمیآوردیم شاید کمتر به کار هم کار داشتیم. آدمها وقتی زیاد همدیگر را میبینند از هم خسته میشوند و حوصلهشان سر میرود.
● سرطان را چگونه شناختم
سال ۷۹ احساس میکردم بدنم درست کار نمیکند و مثل ماشین که اشکال دارد ریپ میزند؛ یعنی بدنم تنظیم نبود. حس میکردم زندگی لذت قبل را ندارد. آن زمان ۴۹ ساله بودم. در آن دوره در حال تمرین یک نمایش به نام پیکنیک در میدان جنگ بودیم که شهره لرستانی کارگردان بود. یک روز که تورم شدید در گلویم احساس میکردم خانم لرستانی بعد از کار مرا به بیمارستان برد و گفت بگذار ببینیم چرا اینطور شدی؟ فکر میکردم شدت کار یا اعصاب علت این قضیه است. به هر حال رفتیم و دکتر آزمایش نوشت و گلویم را معاینه کرد و با سرنگ نمونهبرداری از گلویم انجام داد. جواب آزمایش عفونت نشان داد و یک سال من با آنتیبیوتیک درمان شدم که نتیجه نداد و ما از مسیر درست دور شدیم. حالم رفتهرفته بدتر میشد و سردرگم شده بودم. فروردین، اردیبهشت ۸۰ لرز شدیدی داشتم و با پنج تا پتو میخوابیدم و ضعف شدیدی داشتم، بیاشتها بودم و همه چیز به نظرم تلخ بود.
تا اینکه دوستی مرا به بیمارستان فاطیما در یوسفآباد برد و ۵ پزشک با هم مدارک مرا چک کردند (سیتی اسکن، امآرآی، آزمایش و...) یکی از پزشکها گفت که من سرطان لنف دارم. در این مرحله باز آزمایشگاه گفت عفونت است و آن پزشک شرطبندی کرد که سرطان است. اما چون آزمایشگاه عفونت اعلام کرد باز رفتم سر نمایش که ۹۰ شب اجرا داشتیم و اوضاع بدنم بهتر شده بود. دیماه ۸۰ دوباره به شدت حالم بد شد و نوروز ۸۱ خواهرم مرا برد پیش پزشک و تشخیص دادند که ساعت ۸ صبح فردا باید به اتاق عمل بروی. اول از عمل ترسیدم که گلویم را میبرند؛ جایی که تمام اعصاب از آنجا رد میشود. هیچ ترسی از سرطان نداشتم شاید از بس اشتباه گفته بودند که هست و نیست دیگر نگرانی نداشتم، اما از عمل ترسیدم و در بیمارستان میلاد بستری شدم. دکتر گفت ممکن است بعد از عمل صورتم فلج شود و با پذیرش این قضیه به اتاق عمل رفتم...
● وقتم را یک لحظه هم تلف نمیکنم
وقتی داشتند به اتاق عمل منتقلم میکردند دکتر گفت ۷۰درصد خودتی نه؟ گفتم نه... . من صددرصد خودم هستم و اصلا نگرانی ندارم. با آرامش بیهوش شدم و با یک دنیا امید به هوش آمدم. تا به هوش آمدم حس کردم چقدر حالم خوب است از زیر گوش تا زیر گردن یک غده بزرگ را درآورده بودند و شیمیدرمانی آغاز شد. لباس یقه اسکی میپوشیدم که کسی پانسمان را نبیند و بتوانم نمایش کار کنم. دیگر وقتم را یک لحظه هم تلف نکردم لحظات برایم باارزش شد و فهمیدم زمان عمر کوتاه است و نگاهم طور دیگری به زندگی شد. فهمیدم که من تا به حال خیلی نگاهم سطحیتر بوده و از همه چیز راحت رد میشدم دیدم به زندگی و کار عمیق شد. ۶ ماه شیمیدرمانی گذشت به مرگ فکر نمیکردم و تصورم این بود که وقتی شما میخواهید به سفر ۶ روزه بروید آیا به روز برگشت فکر میکنید؟ نه... از ۵ روز لذت میبرید و روز آخر به برگشت فکر میکنید البته در ۵ روز تدارک روز آخر را میبینید اما لذت سفر را به خودتان زهر نمیکنید که قرار است برگردم. مرگ هم همینطور است بالاخره روزی فرامیرسد اما به خاطر نگرانی از آن روز نباید زندگی را سرسری و با دلهره بگذرانیم.
● از زندگی لذت ببرید
این بار اول بود که درگیر سرطان شدم و ۹ سال از آن ماجرا گذشت و دوباره قصه آغاز شد. دوباره تب و لرز و بیحالی در سال ۸۹ سراغم آمد. احساس کردم شبیه همان ۹ سال قبل شدم. باز هم خودم را نباختم و رفتم سراغ دکتر معالجم اما گفتند سرطان تا ۵ سال احتمال دارد برگردد و نگران نباش. آزمایشها هم تایید کرد که موردی نیست. پاهایم شروع کرد به خارش و گر گرفتن و یک سال گذشت. دوباره رفتم بیمارستان مهر و پزشکی برایم کلی آزمایش نوشت و جواب آزمایشها سالم بود.
دکتر گفت ممکن است که سرطان شما برگشته باشد. باز ۲ ماهی گذشت و من کجدار و مریز روزها را میگذراندم. مهرماه رفتم جشنواره همدان و شب رفتیم استخر و حالم بد شد. حالت تهوع و خارش پا و مدام خواب تا اینکه آمدیم تهران و دوباره دکتر و آزمایش.دوستی از مشهد به تهران آمده بود که پسرش سرطان لنف داشت با او رفتم پیش دکتر خودم و سونوگرافی کردیم و دکتر گفت که بیماری تو دوباره برگشته. اسکن کردیم و گفتند در ریه چپ، ریه راست، گردن و پا، تومور دارید به اندازههای متفاوت. دوباره رفتم سراغ جراح و کشاله ران را عمل کردم به اندازه یک گردو و دوباره شیمیدرمانی کردم و در حال حاضر بیماری متوقف شده و حالم خوب است. همه چیز عالی است و باز هم با لذت زندگی را ادامه میدهم و معتقدم زندگی کوتاه است و باید از تمام لحظات استفاده کرد.
● ۱۵ دقیقه با یک جسد درددل کردم
شب در اتاق خوابیده بودم که برای عمل آماده شوم. بیماری را از ریکاوری کنار من آوردند. سرش را به سمت من چرخاند و نگاهم کرد. من هم شروع کردم به دلداری او و سخنرانی کردن در باب زیباییهای زندگی که خودم را هم آرام کنم. حدودا یک ربع گذشت که پرستار آمد به اتاق ما و گفت: اِ این بیمار فوت کرده. من حدودا یک ربع با جسد حرف زده بودم اما باز هم خودم را نباختم.
وقتی انسانها دچار مشکل مسکن و بیپولی باشند قسمت عمده انرژی و ذهن آنها درگیر است. جامعه باید این مسائل را حل کند تا یک فرد بتواند مفید باشد و تفکراتش عمیق شود آدمها باید حداقل رفاه را داشته باشند تا سازنده و مفید شوند مثلا ونگوک زیر شیروانی زندگی میکرد اما اگر همان زیر شیروانی هم نداشت چطور میخواست به هنرش برسد و فکر کند؟
● خودم را نباختم و از مرگ هرگز نمیترسم
آیا کسی هست که نمیرد؟ وقتی همه میمیریم پس نگران چی باشیم؟
ما یک وقتی در مورد مسائل فیزیکی سلامت صحبت میکنیم مثل بهداشت یا وضعیت بدن، یک وقتی در مورد سلامت روان صحبت میکنیم این دو در کنار هم باز هم یک جزء است از یک شعور کلی.
اینکه شما چه دیدی نسبت به زندگی دارید. اینکه یک آدم دنیا را چگونه میبیند و چه هدفی را دنبال میکند، خواستههایش چیست؟ این مرحله بعد از مرحله مسائل جدی مثل زندگی به معنی مسکن، تغذیه، لباس است و اصل مهمی است. خیلی از این نیازها را حیوانات هم دارند اما مسئله این است که یک آدم با فرصت ۷۰-۶۰ سالی که یکسوم آن در خواب میگذرد و بخشی به کودکی مربوط است و بخشی از آن پیری و کهنسالی است که در آن توان کار و حرکت وجود ندارد باید قدر لحظهها را بداند.
کسی که راه میرود و قدم برمیدارد باید بداند چرا میرود و به کجا میرود. رضایتمندی از کارهایی که انجام میدهیم خیلی مهم است و این برمیگردد به اینکه فرد چگونه رشد کرده و کودکیاش را چگونه گذرانده، در چه محیطی بوده و چه دیدگاهی دارد. یک حیوان میداند که الان میرود به شکار و حالا وقت خوردن و حالا موقع خوابیدن است.
در انسان چه چیزی فراتر وجود دارد؟ اندیشه و فکر. اینکه چه میخواهد؟ من گاهی با بعضی آدمها سر و کار دارم و حرف میزنم تعجب میکنم که چرا تمام ذهن آنها درگیر مسائل کوچک و پیش پا افتاده است مثلا غذا.
این خوب و مهم است اما نه اینکه همه زندگی درگیر شکم چرانی و غذا باشد. کمی باید آدمها تفکر و اندیشه را بالا ببرند و انسان باید نیازهای روزمرهاش برطرف شود تا بتواند به مرحله فراتر از خوردن و خوابیدن برسد.
● از آلودگی هوا شکایت دارم
در سال چند میلیون تومان صرف واردات دارو میشود، ای کاش این بودجه صرف از بین بردن نقص خودروها میشد. چند سال دیگر مطمئنا اوضاع بدتر میشود. چرا کسی فکر نمیکند که باید جلوی این وضعیت گرفته شود؟ چاره ۲ روز تعطیل شدن و بیرون نیامدن نیست. ۷۰درصد این آلودگی از خودروهای شخصی است. چرا مسئولان خودروی شخصی را کلا ممنوع نمیکنند؟ چرا کشورهای اروپایی که بیشتر از ما ماشین دارند آلودگی ندارند؟ اولا که ماشینهای آنها استاندارد است و دوم اینکه همه وسیله شخصی بیرون نمیآورند. من به عنوان یک عابر که بدون خودرو بیرون میآیم چرا باید دود بخورم؟ من محق هستم که شکایت کنم. آیا دادستانی شکایت مرا میپذیرد؟ من شخصا نسبت به تمام کسانی که با خودروی شخصی بیرون میآیند اعتراض دارم چون آنها سلامت مرا به خطر میاندازند. اولین مسئله این است که وسیله بیرون نیاورید، در ازای آن وسایل نقلیه عمومی زیاد شود. باید همه تصمیم بگیرند که با وسایل نقلیه عمومی جابهجا شوند و بعد از آن میتوانیم توقع داشته باشیم که چرا مترو، اتوبوس یا تاکسی کم است؟
● تفاوت تئاتر و تلویزیون
رسانههای ما وظیفه دارند غیر از اخبار و آگاهی رساندن و سرگرم کردن، برنامههایی بسازند که آدمها را به اندیشه وادارد. بیشتر برنامهها متاسفانه برای گذران وقت است و کاری میکند که سلیقه و دیدگاه آدمها به سمت پایین بیاید و رشد نکند. یکی از خوبیهای تئاتر این است که با مخاطب کلنجار میرود. مخاطب اول خسته شده ولی بعد وادار به اندیشه میشود. این تفاوت تئاتر و رسانههای دیگر است.
● سرطان...
من هیچوقت به چیزهای بد فکر نمیکنم اما منتظر هر اتفاقی هستم حتی بدتر از سرطان و هیچوقت آه و ناله راه نمیاندازم. هر چیزی یک هزینهای دارد پس اگر بخواهم خودم را ببازم و سر و صدا راه بیندازم فقط وقت و انرژی خودم را هدر دادهام.
مثل همین سرطان لنف که سراغم آمد. مگر وقتی یک ژن از پدر به من رسیده میتوانم آن را تغییر دهم؟
اگر هر آدمی زندگی را بفهمد و طبیعت و همنوعانش را درک کند، این آدم برای خودش هدف داشته باشد بعید است دچار بیماری شود و اگر شد میتواند بر آن غلبه کند.
عشق به فرزندانم یک جزء از کل بود و نمیخواهم دچار احساسات شوم و بگویم فقط به عشق یاسی و اسد مقاومت کردم و درمان شدم. این عشق هم جزئی از کل بود. طبیعت زیباییهای زیادی دارد که نباید بگذاریم بیماری به ما غلبه کند. باید عاشق باشیم. روحیه بچهها خیلی عجیب بود. بچههای من خیلی دوستم دارند البته هر فرزندی پدر و مادرش را دوست دارد اما ما واقعا دوست هستیم. این شعار نیست و ما دوستهای صمیمی هستیم؛ یک رابطه به دور از اغراق. شاه لیر شکسپیر را به یاد دارید؟ شاه لیر میخواست کشور را بین ۳ دخترش تقسیم کند. دختر اول و دوم یک دنیا چاپلوسی کردند و دختر سوم گفت من تو را به اندازه پدرم دوست دارم. به همان اندازهای که باید دوست داشته باشم نه بیشتر و نه کمتر و این درستترین حرف بود. ما هم همین حس را داریم. یاسمن اگر گرتروت، دختر کوچک شاهلیر باشد من هم برعکس شاهلیر هستم و از حس واقعی یاسی دخترم لذت میبرم.
با اسد هم همینطور رابطه دوستانه داریم و اجازه میدهم مشکلاتشان را خودشان حل کنند. رهایشان کردم چون بزرگ هستند و من نباید تعیینکننده مسیر زندگی آنها باشم.
● حرف آخر
طبیعت ظریف و زیباست و دیدن آن لذت دارد نه در یک مورد بلکه میلیاردها مورد برای لذت هست. سلامت بدن، دست و پا، چشم، بوی عطر گلها و دیدن کوهها... . حیف است که اینها را از دست بدهیم... قدر لحظاتتان را بدانید.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست