پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
طبق مقررات
اوایل پاییز سال گذشته، من با یک دختر خوشگل ازدواج کردم. اگر آدم به وظایف خانوادگی آشنا نباشد و نداند که بعد از زن گرفتن چکار باید بکند، خیلی بهتر است که تا آخر عمر مجرد بماند.
من همه اینها را میدانستم و متوجه بودم، مردی که دختر مردم را به خانه میآورد، باید راحتی و آسایش او را فراهم کند. برای اینکه در زمستان دچار سرماخوردگی نشویم قبل از هر چیز میبایست زغال تهیه کنیم. از دوستانم پرسیدم «زغال از کجا گیر بیارم»؟ همه گفتند: ـ نمیتونی گیر بیاری. ـ چرا؟ ـ نمیتونی دیگه...! ـ ولی خواهید دید که چه جوری گیر میارم.
دراینجا برای اینکه به کسی زغال بدهند، میبایست رئیس انجمن محل گواهی کند که متقاضی صاحب اهل و عیال و خانه و زندگیست. من هم رفتم پیش رئیس انجمن. تقریباً ده دقیقه منتظر شدم تا سرفهاش تمام شد، بعد پرسیدم: ـ شما جزو کدام حزب هستید؟ ـ دموکراتها. ـ خیلی خب، من هم طرفدار همین حزبم. منزلم توی خیابان فلان، شماره فلان، دو سه هفته هست عروسی کردهام، یک مادر و سه خواهر و برادر دارم، آمدهام یک گواهی استحقاق دریافت زغال برای بنده صادر فرمائید.
رئیس انجمن نگاه بیحالش را به رویم دوخت و پرسید: ـ قبلاً زغال چه جوری تهیه میکردی؟ ـ این اولین دفعه است که میخواهم این کارو بکنم! ـ بده صاحبخانه و همسایههات یک استشهاد بنویسند، بیار اینجا تا گواهی برات صادر کنم. شروع به فعالیت و خواهش و تمنا کردم و آنقدر زحمت کشیدم تا بالاخره موفق شدم استشهاد را تهیه کنم. رئیس انجمن استشهاد را گرفت و یک گواهی به من داد. گواهی رئیس انجمن را ضمیمه تقاضانامهام نمودم. با خودم گفتم: «حالا رفقام میبینند که چه جوری زغال گیر میارم. اینها از بسکه تنبل و بیعرضهاند کارها را اینقدر بزرگ میکنند».
کارمندی که مسؤول ثبت نامهها بود وقتی چشمش به تقاضای من افتاد، خندهای کرد و پرسید: ـ زغال میخواهید؟ ـ بله آقا. کارمند خنده طولانیتری کرد و گفت: ـ شما زغال لازم دارید؟! من هم کوشیدم مثل او بخندم و جواب دادم: ـ بله قربان. میخواهم قبل از زمستان زغالم را تهیه کنم. یارو باز خندید: ـ شما آدم خوبی هستید! اگر سر و کارتان به ادارات افتاده باشد، متوجه شدهاید که کارمندان ما اکثرشان آدمهای اخمو و خشکی هستند ولی این آقا مثل همه نبود. او با قهقهه شروع به خنده کرد:
ـ پس اینطور! شما زغال لازم دارید؟ ـ من هم به همان بلندی که او خندید، بلکه بلندتر خندیدم و گفتم: ـ بله... زغال میخوام. وقتی آدم شروع به خنده میکند، دیگه نمیتواند خودش را نگاه دارد. او خندید، من خندیدم و بعد یهو یارو جلو خندهاش را گرفت و گفت: ـ مرد حسابی زغال کجا بوده! ـ چطور نیست؟ ـ نیست دیگه. ـ پس چرا میخندین؟ ـ به خوشباوری تو خندهام گرفته. ـ چطور به سایرین میدین؟ ـ ما یک مقدار زغال داریم که تحت نظر کمیسیون فقط به یک شرط به اشخاص میدهیم. ـ این دیگه چه شرطیه؟ ـ اگه در خانواده شما کسی رماتیسم داشته باشد و گواهی دکتر بیارین، میتونید طبق مقررات ۲۵۰ کیلو زغال بگیرید.
ـ بسیار خوب، شما نامه را وارد کنید و ببرید توی کمیسیون تا ببینیم چی میشه. اما مأمور جواب داد: ـ نامه بدون گواهی دکتر فایده نداره. به محض اینکه وارد خانه شدم، داد کشیدم: تو خانواده ما کی رماتیسم داره؟! مادرزنم از توی اتاق جواب داد: ـ نکنه دوای مخصوص برای این مرض پیدا شده؟! ـ نه برای کار دیگری لازم دارم، خیلی هم فوریه. مادرزنم گفت: ـ من ده ساله گرفتار این مرضم و فقط خدا میدونه که چقدر درد میکشم. هنگامی که مادرزن حرفی میزند، دیگه کار تمام است و هیچ دامادی جرأت ندارد بگوید اینجور نیست.
باز خدا پدرش را بیامرزد که این دفعه دروغش به نفع من بود. فوری یک گواهی دکتر برایش گرفتم و بردم شهرداری، با خودم گفتم «اگر این زغال را گرفتم میدانم با آنهایی که میگفتند زغال گیر نمیاد چکار کنم. اینها آدمهای تنبلی هستند و میخواهند حق دیگران را بخورند؛ نمیدانند که کارها حساب و کتاب داره، البته شهرداری هم حق داره تا آدمهای مریض هستند، نباید به سالمها زغال بدهند». متصدی دفتر تا چشمش به گواهی دکتر افتاد، گفت: ـ این به درد نمیخوره.
لابد خیال کرد گواهینامه من هم قلابی است، حق هم داشت، چون به قدری مهندس قلابی... وکیل دروغی و دکتر چاخانی وجود دارد که آدم نمیتواند درست و نادرست را تشخیص بدهد. متصدی دفتر، گواهی را جلو من انداخت و ادامه داد: ـ طبق مقررات باید از دکتر رسمی شهرداری گواهی بگیری. پول زیادی برای رفت و آمد مراجعه به آقای دکتر خرج کردم و یک هفته هم طول کشید، ولی درعوض زمستان راحت هستیم. خودم تقاضا را از این اتاق به آن اتاق و از این میز به آن میز بردم و بعد از اینکه چند جا نمره خورد و اندیکس شد، به دست متصدی مربوطه رسید. از او پرسیدم:
ـ خب کی بیام زغال را تحویل بگیرم. متصدی مربوطه خنده ملیحی کرد و جواب داد: ـ این حالا باید بره کمیسیون. ـ چند روز طول میکشه؟ ـ کمیسیون طبق مقررات ماهی یک بار تشکیل میشه و به تقاضاها رسیدگی میکنه. تقاضای بنده ضمیمه یک پرونده قطور شد و به کمیسیون ارجاع گردید! پیش خود گفتم: «باشد فعلاً که خیلی به زمستان داریم و ما هم که زغال را برای حالا نمیخواهیم»! تقاضا آنقدر زیاد بود که در جلسه اول کمیسیون نوبت به من نرسید و ماند برای جلسه دوم، بالاخره مرا خواندند و با خنده گفتم: ـ الحمدالله کار دیگه تمام میشه.
رفتم جلو میز. یک پیرمرد عینکی که با دقت داشت نامه مرا میخواند، سرش را بلند کرد و گفت: ـ متأسفانه امکان نداره! ـ چرا!؟ مگه این گواهی درست نیست؟ ـ اینجا گواهی شده که یکی از فامیلهای شما رماتیسم داره. ـ درسته... ـ این کافی نیست و طبق مقررات ما نمیتوانیم به شما زغال بدیم. با عصبانیت گفتم: ـ کارمند خودتان دستور داد این گواهی را بیارم. کافیه! در جوابم گفت:
ـ آقای عزیز، سابقاً کمیسیون به اشخاصی که رماتیسم داشتند زغال میداد، ولی چون تقاضاها زیاد شده، حالا دیگه به رماتیسمیها زغال نمیرسه. ـ صحیح! پس زمستان چکار کنیم؟ ـ این دیگه به ما مربوط نیست، طبق مقررات ما فقط به اشخاص مسلول میتونیم زغال بدیم! ـ ای داد بیداد، حالا آدم مسلول از کجا پیدا کنیم؟ آخر این چه مقرراتی است که آدم باید حتماً مسلول بشه تا به او زغال بدهند! چرا قبل از اینکه آدم مریض بشه بهش نمیدهند.
ولی فهمیدم این یک جریان قانونی است و کارها باید طبق مقررات، انجام شود و امور مسیر قانونیش را طی بکند. من هم که تابع قانون هستم، برای اینکه موفق بشوم زغال بگیرم تصمیم گرفتم این گواهی را تهیه کنم. برای احتیاط مادرزنم و دو تا خواهر و یک برادرم را برداشتم و بردم پیش دکتر، شاید بین ماها یکی مسلول باشد. دکتر ما را آزمایش کرد و گواهی داد که هر شش نفر ما مبتلا به سل هستیم! و وضع خود من از همه خطرناکتر است.
گرچه این موضوع واقعاً وحشتآور بود، اما من دلخوش بودم که صددرصد زغال را میگیرم. اما میدانید نتیجه چی شد؟ کمیسیون در مقابل گواهی سل هم زغال به ما نداد، بلکه پس از دو هفته رفت و آمد تصویب کرد: به هرکدام از ما فقط در مقابل ارائه گواهی فوت مقداری زغال جهت گرم کردن آب و شستن جسد تحویل گردد. حالا دیدید به کوری چشم رفقای بدبین بالاخره موفق شدم زغال بگیرم!!
نویسنده: عزیز نسین
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست