پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
لباس شب عید
همه در حال خریدکردن بودند و هرطور که میتوانستند خودشان را برای رسیدن سال جدید آماده میکردند؛ یکی لباس نو میخرید و یکی دیگر با بستههای شیرینی و شکلات در پیادهرو راه میرفت و همه چیز نشان میداد شروعی دیگر در راه است.
ماریا هم در فروشگاهها میچرخید و ویترین مغازهها را نگاه میکرد تا شاید بتواند برای دختر کوچکش لباسی بخرد و با این کار به استقبال سال نو برود. بین لباسهای بچگانه دنبال بهترین و زیباترین لباس میگشت، جنسشان را امتحان میکرد، قیمتشان را میدید، ولی هیچکدام از لباسهایی که میپسندید اندازه دختر کوچولوی او نبود. دخترک زودتر از موقع به دنیا آمده بود و حالا وزن خیلی کمی داشت.
پزشکان میگفتند شاید زنده نماند، اما سه ماه از تولدش میگذشت و با اینکه قد و وزنش طبیعی نبود، اما هنوز مشکل خاصی نداشت.
ماری میخواست دخترش برای اولین سال نوی زندگی، لباس جدیدی بپوشد و ناراحت بود که نمیتوانست این لباس را برایش پیدا کند. کمکم ناامید شد و فکر کرد گشتن بیفایده است، اما باز هم دوست داشت برای اولین سال نویی که دخترش همراه اوست، یک هدیه خوب و زیبا پیدا کند.
در یکی از فروشگاهها، پیراهن صورتی زیبایی دید که هم جنس خوبی داشت و هم قیمتش منطقی بود، اما کوچکترین اندازه لباس هم برای دخترش بزرگ بود. همینطور که با لباس کلنجار میرفت و سعی میکرد اشک از چشمش جاری نشود، فکری به ذهنش رسید. چرا باید لباس آماده میخرید؟! فکر کرد حالا که دختر کوچولو کوچکتر از بقیه بچههاست و لباسی اندازه او پیدا نمیشود، به جای غصه خوردن باید خودش دست به کار شود و لباسی برای او بدوزد؛ درست مانند لباسهایی که تا به حال دوخته بود. تنها مشکلی که داشت این بود که خیاطیاش خیلی خوب نبود و نمیتوانست لباسی زیبا با مدل خاص بدوزد اما امتحان کردنش ضرری نداشت.
از فروشگاه بیرون آمد و به مغازه پارچهفروشی رفت. پارچهای نرم و زیبا انتخاب کرد و آن را خرید. بلافاصله بعد از رسیدن به خانه هم کارش را شروع کرد. میخواست پیراهنی برای دختر کوچولویش بدوزد، درست مانند همان پیراهنی که در فروشگاه دیده بود. سعی کرد الگویش را دربیاورد. باراول و دوم موفق نشد اما برای سومین بار بالاخره توانست الگو را آماده کند و به محض اینکه الگو درآمد، پارچه را آورد و کارش را شروع کرد.
چند روز برای دوخت لباس وقت گذاشت تا بالاخره پیراهن آماده شد. دو تا گل قرمز هم روی دامنش دوخت و لباسی زیباتر از آنچه در فروشگاه دیده بود، آماده کرد. ماری خوشحال بود و از اینکه توانسته بود لباسی برای دختر کوچکش بدوزد، احساس خوبی داشت. لباس را برداشت و برد تا تن دختر کوچولو کند. نگران بود و میترسید باز هم لباس بزرگ باشد، اما خوشبختانه اندازهاش بود و ماری توانست همان لباس را برای شروع سال نوی دخترک بگذارد. بعد از آن هم تا زمانی که دختر کوچولو به وزن و اندازه طبیعی رسید، ماری برایش لباس میدوخت و همین باعث شد کمکم خیاطی را به عنوان شغل اصلیاش انتخاب کند.
حالا سالها از آن روز میگذرد؛ دختر کوچولو بزرگ شده و مثل بقیه بچهها به مدرسه میرود، اما ماری حالا خیاطی حرفهای است که خیلیها میخواهند لباس عروسی و مهمانیهایشان را او بدوزد.
مترجم: زهره شعاع
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست