چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
هتل خوابی, تفریحی برای تنبل ها
من در کوچه مسجد جامع تهران به دنیا آمدهام و نشانی دقیق پستی محل تولدم این است: سه راه سیروس، بازار آهنگران، کوچه مسجد جامع. کودکی و بزرگیام را آنجا سپری کردهام و خاطرات بسیار زیادی هم از آن محله دارم. پشت مسجد جامع تهران جایی بود که به آن لولیخونه میگفتند.
در لولیخونه شخصی بود که برنج آرد میکرد. عرض مغازهاش حدود ۲ متر و عمق آن حدود ۵ /۱ متر بود. این فرد در مغازهاش اهرمی داشت که با پایش به آن فشار وارد میکرد و یک وزنه بر اثر این کار به کاسه بزرگ هاونمانندی برخورد کرده و برنجها را له میکرد و از این طریق آرد برنج درست میشد. اینقدر حرکت و کار این آقا برای من جذاب بود که همیشه مدتی میایستادم و به شیوه کار او نگاه میکردم. کمی جلوتر، بعد از لولیخونه، عدهای میخ صاف میکردند. این اشخاص اجناس خارجی دست دوم را میخریدند، میخهایش را بیرون میکشیدند و میخهایی را که بر اثر بیرون آمدن کج میشدند، صاف میکردند و کیلویی میفروختند. اگر هم میخی در آشغالها بود، آن را با آهنربا جمع میکردند، زیرا آن زمان هنوز کارخانه میخسازی در ایران نبود.
کمی جلوتر یک چلوکبابی بود به نام مرشد. آن بنده خدا به من و هر کس دیگری که وارد مغازهاش میشد، یک مساله مهم را یاد میداد و آن این بود: مواظب زیردستانت باش.
من شاگرد بودم و در یک پاکتفروشی در بینالحرمین کار میکردم. دایی من هم سر بازار بینالحرمین مغازه صحافی داشت. بعضی از روزها اوستای من (اگر زنده است خدا به او عمر بدهد و اگر از دنیا رفته خدا رحمتش کند) من را به چلوکبابی مرشد میفرستاد تا برایش غذا بگیرم. مرشد با خودش فکر میکرد که مبادا من در طول راه و پیش از رساندن غذا به اوستایم، به آن ناخنک بزنم یا این که مبادا من دلم از آن غذا بخواهد ولی اوستایم به من ندهد و همین باعث شود که بو و مزه غذا در دلم بماند. به همین خاطر، مرشد دم دخل که مینشست از تمام غذاهایش یک مقدار روی میز گذاشته بود. از من و هر شاگرد دیگری میپرسید: تو چی داری؟ مثلا جواب میدادم: چلو کباب. وقتی غذا را تحویل میداد و حساب و کتاب تمام میشد، یک لقمه کباب میگرفت و به من میداد و میگفت: «این رو هم توی راه بخور.»
این کار پسندیده، نوعی احترام به کوچکتر و بزرگتر بود. او با این کار به ما امانتداری را یاد میداد، چون بارها پیش آمده بود شاگردها در راه به غذای اوستایشان دست میبردند. من هیچ وقت کار او را فراموش نمیکنم. هنوز هم که هنوز است، هر وقت یاد او میافتم برایش فاتحه میخوانم و صلوات میفرستم. بگذریم.جلوتر از مغازه حاجی مرشد به حموم قیصریه میرسیدیم و از چهارراه بینالحرمین به سمت پایین به بازار مسگرها میرسیدیم. در صورت ادامه مستقیم مسیر به مسجد شاه قدیم یا همان مسجد امام خمینی(ره) جدید میرسیدیم. پشت مسجد محل کسب «تیکهفروشها» بود. اینها کسانی بودند که تکه پارچهها را جمع میکردند و میفروختند.
تا قبل از ۱۵ خرداد ۴۲ مدرسه من سر چهارراه سیروس بود و بعد از آن محل مدرسهام تغییر کرد و به بازار تکهفروشها منتقل شد. به همین خاطر بازار تهران را خیلی خوب میشناسم.
سفر رفتن را بسیار دوست دارم و یکی از تفریحهایم هتل خوابی است. دوست دارم به یک هتل بروم و چند روزی در آنجا زندگی کنم. به نظرم هتلهای تمیزی که در جاهای خوبی قرار دارند، از آرامش زیادی برخوردارند. صبح، صبحانهات را میآورند، بعد ناهارت را میآورند و روز به همین ترتیب ادامه پیدا میکند. هتل جای بسیار خوبی برای آدمهای تنبل است. من هم تنبل هستم....
اگر وسیله شخصی مطمئن داشته باشم بیشتر ترجیح میدهم با ماشین به سفر بروم. از هواپیما نمیترسم ولی از سفر با هواپیما لذت نمیبرم. در سفر هوایی انگار یک نفر چشم آدم را میگیرد و بعد دستش را برمیدارد و میگوید: رسیدی. من دوست دارم جاهای مختلفی را که در مسیر هست ببینم. باورتان میشود یک بار من با آن اتوبوس قدیمیها از مشهد به تهران آمدم و این مسیر را دو روز در راه بودم؟
حدود سال ۴۲ ما وقتی از کرج با اتوبوسهای حاجی توکل به تهران میآمدیم یا نزدیک بستنی «کیم» نگه میداشتیم و مسافران آبی به سر و صورتشان میزدند و بستنی میخوردند یا در میان جاده توقف میکردیم. آنجا مردم چای مینوشیدند و دستشویی میرفتند. یعنی جوری مسافت کرج به تهران را سپری میکردیم که انگار امروز میخواهیم از تهران به اصفهان برویم و در میان راه لازم است که یکی دو بار توقف کنیم تا همسفران استراحت کوتاهی بکنند.
البته هنوز هم به ایستادن در طول جاده واقعا علاقه دارم. خصوصا به این دلیل که ما به یافتن لوکیشنهای مختلف نیاز داریم. من جاهای بکر زیادی را در همین توقفهای میان جادهای پیدا کردهام. برای نمونه یک بار در خراسان به دنبال روستایی متفاوت بودم. چند نفر جاهای مختلفی را به من نشان دادند، ولی در نهایت، اطراف قوچان، جایی به نام ده سرخ پیدا کردم. جایی است که خاکش کاملا سرخ است. حتی اگر با هواپیما از سمت قوچان به مشهد بروید این روستا را میتوانید از آسمان هم ببینید و از آن بالا به شکل دایرهای سرخ خود را نشان میدهد. ده سرخ هنوز خانههای قدیمی خود را حفظ کرده و امامزاده و حمام قدیمی دارد. این روستا بسیار تمیز است. آن زمان فقط چند جای نامرتب داشت که ما سعی کردیم آنها را تمیز کنیم. مثلا اگر در یکی از خانهها به رنگ نیاز داشت خودمان آن را رنگ میزدیم. اهالی روستا نیز با ما همکاری میکردند.
در یکی از خانههایی که در این روستا فیلمبرداری کردم، متوجه معماری بسیار عجیبی شدم. این خانه چند طبقه بود و هر طبقه مخصوص یک کار بود. در یک طبقه آردها را نگه میداشتند، در یک طبقه نان میپختند، در یک طبقه گلهشان را نگه میداشتند و این چینش طبقات هم کاملا حساب شده بود. مثلا آخور گله زیر اتاق نشیمن یا اتاق خواب خانواده بود و وقتی علتش را پرسیدم گفتند، در زمستان هوای اینجا بسیار سرد است گرمای اتاق موجب میشود سقف آخور هم گرم بشود و حیوانات زمستان را راحتتر سپری کنند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست