چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

بی مزگی نهایت قدرت


بی مزگی نهایت قدرت

نقدی بر بازی رابرت پتینسن در فیلم «جهانشهر»

شهرت بازیگرانی مانند زک افرون و رابرت پتینسن به واسطه ایفای نقش پسرهای خوش‌چهره در مجموعه فیلم‌هایی است که مخاطبان آنها دختران نوجوان هستند. افرون در مجموعه فیلم‌های «موزیکال دبیرستان» دیزنی بازی کرده و پتینسن نقش خون‌آشام با احساس «چکامه گرگ و میش» را داشته است. اکنون این دو نفر قصد دارند خود را به عنوان بازیگرانی جدی تثبیت کنند و به همین علت با بازی در دو ملودرام دشوار به کن رفتند.

«تو باید بمیری.» این را مرد کوچک‌اندام مضطربی که تفنگش را به سمت اریک پکر میلیاردر نشانه رفته است، می‌گوید. «برای فکرت و عملت (باید بمیری). برای آپارتمانت و پولی که برایش پرداختی. برای چکاپ پزشکی روزانه‌ات. فقط همین یکی. چکاپ پزشکی هرروزه. برای هرقدر پولی که ‌داری و هرقدر که از دست دادی، به یک اندازه. برای از دست دادنش هم کمتر از برای به دست آوردنش نیست. برای لیموزینی که هوایی که مردم در بنگلادش احتیاج دارند تا نفس بکشند را تلف می‌کند. فقط همین یکی.»

این جملات مثل آن است که یکی از اعضای تک‌افتاده جنبش اشغال وال‌استریت دسامبر ۲۰۱۱ در رویای خود رجزخوانی کند. در واقع این جمله‌ها دادخواهی شخصیتی به نام بنو لوین، یک کارمند اخراجی تندخوی اریک پکر در رمان «جهانشهر» است که دان دلیلو در سال ۲۰۰۳ منتشر کرده است. خشم به جایی که به دشنام بر زبان اشغالگران (وال‌استریت) و میلیون‌ها آمریکایی دیگر در سه سال گذشته و بعد از بر‌هم خوردن قطب‌های اقتصادی بدل شد، سال‌ها پیش از آن خون بنو را به جوش آورده بود. (داستان در ماه آوریل ۲۰۰۰ می‌گذرد.) نسخه‌ای سینمایی از پیشگویی آسیب‌شناسانه دلیلو درباره زیاده‌روی‌های سرمایه‌داری آن‌طور که توسط دیوید کراننبرگ، استاد کانادایی همه چیزهای دهشت‌آور، اقتباس و کارگردانی شده است، باید هم به اندازه خبری در مورد یک مدیر باهوش جی. پی. مورگان چیس که با یک تصمیم غلط دومیلیارد دلار را به فنا می‌دهد، نیشدار باشد. اما برعکس، این درام ملال‌آور و کلستروفوبیک (دارای حس ترس از مکان بسته-م.) هیچ چیزی را جز توخالی بودن تاکتیک‌های فعلی جشنواره کن در مورد بهره‌برداری از شهرت افراد سرشناس سراسر جهان ثابت نمی‌کند؛ اینکه در برنامه ۱۲روزه خود فیلم‌های یک پله بالاتر از رده ب دارای کارگردان‌های نامدار و بازیگران نوجوان‌پسند بگنجاند؛ فیلم‌هایی مثل «در جاده» با حضور کریستین استوارت یا «پسرک روزنامه‌رسان» با بازی زاک افرون که از «موزیکال دبیرستان» فارغ‌التحصیل شده است و این فیلم «جهانشهر» با بازی رابرت پتینسن، زوج و همبازی استوارت در فیلم‌های «گرگ و میش.»

هیچ‌یک از این فیلم‌ها در شأن یک جشنواره بزرگ نیستند. فقط برای اخبار سرگرمی در مورد چهره‌های مشهوری که روی فرش قرمز به سوی سالن‌ گران پاله می‌روند، در جشنواره کن حضور دارند. فیلم‌هایی که داخل سالن به نمایش درمی‌آیند، اهمیت کمتری از عکس‌هایی دارند که پاپاراتزی‌ها می‌گیرند و به سراسر جهان ارسال می‌کنند. همه آنجا شاهد بودیم که از ژان لویی ترنتینیان و امانوئل ریوا، بازیگران هشتاد و چندساله فیلم «عشق» میشاییل هانکه، عکس‌های به مراتب کمتری گرفته شد. می‌توانستید صدای سردبیران نشریات زرد را بشنوید که می‌گویند: «این پیرهای چروکیده دیگر کی هستند؟ عکس آدم‌های جوان و خوش‌قیافه و مشهور، مثل همان پسرک خون‌آشام «گرگ و میش» را برایم بیاورید.»

کراننبرگ که پیش‌بینی می‌کرد روزنامه‌نگاران شخصیت اریک را که پتینسن نقش‌اش را بازی کرده، نادیده بگیرند و سراغ ادوارد (شخصیت او در «گرگ و میش»-م.) بروند، در کنفرانس مطبوعاتی فیلمش اعلام کرد: «گفتن این آسان است که فیلم درباره یک خون‌آشام یا گرگ‌نمای وال‌استریتی یا سرمایه‌داری خونخوار است- اما واقعیت این نیست.» (من یکی که در هیچ‌کدام از نقدهایی که خوانده‌ام، حتی یک شوخی هم که به خون‌آشام‌ها مربوط باشد، ندیده‌ام.) پتینسن هم در گفت‌وگوی خود جملاتی بر زبان آورد که بی‌شباهت به رجزخوانی‌های بنو نبود. «شاید حرف‌هایم از سر افسردگی باشد اما احساس می‌کنم که دنیا هر چند وقت یک‌بار لازم است پاکسازی شود.» او برای اینکه به انتقادها در مورد «پریشان‌گویی» خود خاتمه بدهد، توضیح داد: «قرار نیست بازیگران با معلومات باشند. حس می‌کنم باعث شده‌ام مثل احمق‌ها به نظر برسم. چرا نمی‌توانم فقط به پرسش‌ها جواب بدهم؟» این عجیب‌ترین گفتار در کنفرانس مطبوعاتی کن از زمانی بود که لارس فن تریر (سال گذشته) گفت: «باشد، من یک نازی هستم.» فقط جمله‌های پتینسن بامزه نبود.

پرسشی که لازم است از کراننبرگ پرسیده شود، این است که «چرا جهانشهر؟» داستان ادیسه‌وار یک روز مردی ثروتمند در منهتن که هدف بزرگ‌تری جز رفتن به سلمانی ندارد، فیلمی است که تماشاگر را روی صندلی عقب لیموزین پکر بسته به کمربند ایمنی نگه می‌دارد. این مرد با تاج و تخت موتوریزه‌اش با تعدادی از رعایایش ملاقات می‌کند –مشاور مالی او (سامانتا مورتن)، دلال آثار هنری (ژولیت بینوش) و چند بچه زبر و زرنگ- در حالی که ترافیک به علت بازدید رییس‌جمهور و تظاهراتی شبیه به جنبش اشغال وال‌استریت به کندی در جریان است. راننده او (کوین دوراند) نیز به او هشدار داده است که یک نفر قصد کشتنش را دارد. این فرد، بنو است.

کراننبرگ در اوایل دوره شکوفایی‌اش در نیمه دهه ۱۹۷۰ سناریوهایی کابوس‌گونه نوشت و کارگردانی کرد در مورد آدم‌هایی معمولی که به بیماری مرموزی که به اندازه بیماری آنفلوانزا نادیدنی و واگیردار است، مبتلا می‌شوند. در فیلم «آنها از درون آمدند» این یک حشره کوچک بود و در «هار» یک موجود خون‌آشام که از طریق بازوی فرد حامل منتقل می‌شد. در «فرزندان» و «اسکنرها» خود ذهن بود که موجب انشقاق در خانواده هسته‌ای می‌شد و زمینه یک فاجعه روانی را فراهم می‌آورد. شاهکار وی در سال ۱۹۸۶ بازسازی فیلم ترسناک دهه ۱۹۵۰، «مگس» بود که در آن جف گلدبلام نقش دانشمندی را داشت که مسخ تدریجی‌اش به شکل یک حشره زشت غول‌آسا همزمان خودش را شیفته و منزجر کرده بود. «مگس» فیلمی نیشدار، پیچیده و به شکلی غم‌انگیز خنده‌دار بود که جایگاه کراننبرگ را به عنوان یک شاعر پیشرو سینما در موضوع انحطاط روحی و جسمی تثبیت کرد. از آن زمان، تلاش‌های کراننبرگ به استثنای اقتباس شوخ‌طبعانه‌اش از «سور عریان» ویلیام س. باروز و فیلم پرشتاب و اسکیزوفرنیک «اسپایدر» اثر چندان چشمگیری نداشت. وی اکنون کارگردان داستان‌هایی است که دیگران می‌نویسند (از زمان ساختن «اگزیستنز» در سال ۱۹۹۹ تاکنون هیچ فیلمنامه اورژینالی از خودش نداشته است) و به تصاویری بیمارگونه («تاریخچه خشونت»، «وعده‌های شرقی») یا تجمل عصب‌شناسانه (روش خطرناک) دل‌خوش کرده است.

من هر دو رویکرد دیگرش را با کمال میل به فیلم خفه «جهانشهر» ترجیح می‌دهم. کراننبرگ بدون شک از آن رو وسوسه شده که می‌تواند فیلمبرداری بیشتر بخش‌های یک فیلم را داخل یک «صحنه» انجام دهد که بزرگ‌تر از سلولی انفرادی مناسب کوتوله‌ها نیست. بعد جذب شخصیت اریک پَکر شده که می‌تواند جوان آزمندی باشد که از دل رمان «روانی آمریکایی» برت ایتون الیس بیرون کشیده شده باشد. تفاوتش این است که پاتریک بیتمن داستان «روانی آمریکایی» مردم را می‌کشد و تکه‌تکه می‌کند (یا در خیال این‌کار را می‌کند). پکر فقط صبر می‌کند که دنیا به طرفش بیاید یا دنیایش به آخر برسد.

هانا آرنت به نازیسم عنوان «ابتذال شر» را داده است. اگر بخواهیم عنوانی برای پَکر پیدا کنیم باید از «بی‌مزگی نهایت قدرت» نام ببریم. او فاسد اما منفعل است و هیچ نشانه‌ای از انرژی تهاجمی قارون‌های وال‌استریت از خود نشان نمی‌دهد. احتمالا او از مرگ وعده داده‌شده توسط بنو (پل جیاماتی) استقبال می‌کند –در یک پرده آخر ۲۲دقیقه‌ای که شامل سخنرانی‌ای می‌شود که در ابتدای مقاله‌ام آورده‌ام اما هیچ قدرت یا حس تهدیدی وجود ندارد که آن را پیش ببرد.

پتینسن هم کمکی به فیلم نمی‌کند. در بازی یکنواخت او کوچک‌ترین نشانی از رشد و تحول یا، در این مورد، وارفتن این مرد به چشم نمی‌خورد. او یک مانکن خوش‌قیافه است که برای کشتن لباس پوشیده است اما مقدر نیست که خودش جان داشته باشد. پتینسن (بعد از آنکه کالین فارل از بازی در این فیلم انصراف داد) چون مشتاق بود با کراننبرگ کار کند، این نقش را گرفت اما نه موفق شد که بر تصویر پسرک عاشق خود غلبه کند و نه جذابیت محزون نقشی را که با آن شناخته شده است به شخصیت پَکر ببخشد. دلت می‌خواهد که بدانی طرفداران «گرگ و میش» وقتی که «جهانشهر» را ببینند، پیش خود چه فکر می‌کنند. اما واقعیت این است که آنها این فیلم را نمی‌بینند چون تعریفش را می‌شنوند.

منبع: تایم

ریچارد کورلیس