شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

زندگی به مثابۀ شهربازی


زندگی به مثابۀ شهربازی

یک روایت متفاوت از جامعه ای که در آن زندگی میکنیم

برای آنکه به درستی ویژگی های شهربازی ایرانی را بفهمیم، دست کم سه قدم مهم و اساسی وجود دارد که بدون برداشتن آنها نمی توان به شناخت درست این پدیده دست یافت. نخست فهم درونی و علمی این پدیده است؛ اینکه این پدیده به لحاظ فلسفی چه ویژگی هایی دارد، کدام وجوه هستی شناختی، و معرفت شناختی موجب به وجود آمدن این شکل هستند. این طور خاص وجود می شود. پس از آن، باید جامعه شناختی این پدیده را بررسی نمود؛ اینکه کدام قشر و طبقه، طبقۀ مادر این پدیدار هستند، چه پیامدهایی برای این پدیدار می توان تصور کرد، در متابولیسم کلی جامعه، این ویژگی چه نقشی دارد، کدام رخدادها را تسهیل می کند و در مقابل کدام رخدادها و جریان ها قد علم می کند، منافع کدام طبقه ها و جریان ها با وجود چنین پدیداری تأمین می شود و کدام طبقه ها و قشرها از وجود آن متضرر می شوند؟ و بالاخره پس از این دو قدم است که می توان قدم نهایی، یعنی تلاش برای تعیین میزان مطلوبیت این پدیدار، در مناسب با سیاستگذاری های کلی و عمومی مهندسان فکری جامعه را برداشت و این نکته را ارزیابی کرد که با این پدیدار چه باید کرد، و چگونه باید با مهندسی اجتماعی آن را هدایت کرد.

زندگی، از یک منظر، مجموعه حوادثی است که از یک نقطۀ صفر، لحظۀ تولد، آغاز می شود و تا نقطۀ پایانی، که آنِ مرگ هر فرد است، ادامه می یابد. اگر بخواهیم از این منظر به زندگی نگاه کنیم، این مفهوم هیچ باری فراتر از آنچه در جهان خارج رخ می دهد ندارد و همچون همۀ حوادث این جهانی، صرفاً رخ می دهد و بی معنا و بی تاریخ است.

اما این نگاهی گاه شمارانه و بیرونی به زندگی است، هر یک از ما، کنشگرانی در حال تحقق بخشیدن به یک زندگی، یا یک مجموعۀ پیوسته از این رخدادها هستیم و از سوی دیگر، به صورت بلافصل این رخدادها را از درون تجربه می کنیم و از این منظر، در برابر آنها منفعل هستیم. بنابراین معنای زندگی برای هر یک از ما، در حکم موجودات انسانی چیزی فراتر از این رخدادها است. آنچه در این نوشتۀ کوتاه، وجوهی از آن بررسی شده و مصداق هایی از آن بیان گشته این فرض است که در جامعۀ ایرانی، ارزیابی افراد از زندگی گذشتۀ خود و نیز آینده ای که پیش رو دارند، بیش از آنکه مبتنی بر میزان سود و زیان و حتی آرامشی باشد که در هر برهۀ زمانی از آنها برخوردارند، بر میزان تولید هیجانی مبتنی است که هریک از این برهه های زمانی تولید می کنند. اگر بخواهیم این فرضیه را در یک عبارت ساده بیان کنیم، خواهیم گفت که بخش های مهمی از زندگی ایرانی، نوعی شهربازی است؛ تلاشی برای ایجاد هیجان بیشتر.

در اینجا قصد نداریم مبانی اندیشه ای این فرضیه، یا امکان وقوع آن را بررسی کنیم. در این فرصت کوتاه، تنها کاری که از ما برمی آید، برشمردن نمونه هایی در زندگی جمعی ما ایرانیان است که وجوهی جدی از خاطرات جمعی، و مخاطرات پیش رویمان را، به مثابۀ لحظاتی شیرین از تجربۀ هیجانی بی خطر در یک شهربازی، به وسعت کشورمان را نمایش می دهد و شگفت آور اینکه این نمونه ها چندان هم اندک نیستند.

۱) چهارشنبه سوری های دوست داشتنی:

چهارشنبه سوری، یکی از اعیاد باستانی ما ایرانیان، از زمان های دور بوده است. روزی که مردم در آن، با برافروختن آتش و دادن زردی و خمودی پاییز به آن، و در عوض گرفتن سرخی و سرزندگی آتش از آن، برای شروع بهار آماده می شدند و عملاً جشن های نوروز ایرانی را با این روز آغاز می کردند. مشخص نیست دقیقاً از چه سال و به چه دلیلی این جشن فرخنده و فرح بخش، به فرصتی برای ایجاد سروصدا و انفجار های هراس آلود تبدیل شده است. همان طور که مشخص نیست از کدام مقطع زمانی، چهارشنبه سوری، به فرصتی برای بیان اعتراض و لج بازی با بزرگان و بزرگسالان و هر نوع فراخود اندرزدهنده ای تبدیل شد که خطرات انفجارهای بی مقدمه در محله ها و کوچه های شهر را یادآوری می کرد.

به هر حال، کسی که دست به تولید مواد محترقه می زند، مثل همان کس که بی هوا آن مواد و اشیا را در کوچه های شهرمان منفجر می کند، از خطرات آن، در زندگی واقعی آگاه است، می داند که این کار می تواند برای خودش و افراد پیرامونش خطرناک باشد؛ این خطر، نزدیک و قریب الوقوع است و در احتمال بالای وقوع آن نیز کمتر می توان شک کرد. اما با این حال بازهم در این ماجرای خطرناک مشارکت می کند؛ زیرا به هیجان احتیاج دارد؛ هیجان واقعی، ترس حقیقی و احتمال حقیقی وقوع فاجعه و اینجاست که تفاوت چنین فردی، با کسی که در بزرگ ترین ترن هوایی شهربازی های اروپایی از هیجان خود لذت می برد، به روشنی آشکار می شود. آنکه در آن ترن نشسته است، در هراسناک ترین لحظه هایی که تجربه می کند می داند که دستگاه به صورتی طراحی شده است که کمترین خطر را متوجه او کند. اما دقیقاً برعکس، هیجان مشارکت در جشن یا بهتر است بگوییم شب چهارشنبه سوری، در این نهفته است که فرد، همیشه با این خطر روبه رو است که حقیقتاً قربانی بازیگوشی خود شود و این به حرکات او ابعادی جدید می دهد. اینکه صدای ناگهانی یک بمب دستی، می تواند عمر یک مریض قلبی، یا شهروند سالخورده را پایان بخشد، هر مشارکت کنندۀ در این جشن را به قاتلی بالقوه تبدیل می کند، و برای فرد ایرانی مشارکت کننده در این مراسم، این نکته هیجان زا است؛ زیرا زندگی برای او یک شهربازی است، و باید در آن به سراغ عجیب ترین و متهورانه ترین اسباب بازی ها رفت تا شایستگی دریافت لقب شجاع ترین یا شاخص ترین بازیگر را کسب کرد.

۲) تهران روی گسل:

کمتر کسی است که نداند، روزی در تهران زلزله خواهد آمد. همه می دانند که ابعاد فاجعه ای که در این صورت رخ خواهد داد، در تاریخ بی سابقه است. یکی از کارشناسان، پس از زلزلۀ هاییتی، که خود بزرگ ترین فاجعۀ زیست محیطی تاریخ لقب گرفت، ابعاد خسارت پس از زلزلۀ احتمالی تهران را ده ها برابر زلزلۀ هاییتی برآورد کرد.

اما کسی تهران را ترک نمی کند، مسئولی به سراغ تغییر پایتخت نمی رود و شهر تخلیه نمی شود، در عوض سینه به سینه و گوش به گوش، تخمین هایی که از میزان خسارت های احتمالی این واقعه صورت گرفته است، نقل می شود و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. در سال های نه چندان دور، نیمۀ نخست دهۀ هفتاد، حتی صدا و سیمای دولتی کشور نیز وارد این بازی می شد و با پخش سریال ها و فیلم های تلویزیونی جذاب دربارۀ وقایع زلزله، به این خیال پردازی دامن می زد و مخاطبان علاقه مند خود را ارضا می کرد. اما ماجرا چیست؟ این اشتیاق انکارناپذیر هر یک از شهروندان تهرانی، در تکرار چندبارۀ لذت نابودی شهر و خانه شان ناشی از چیست؟ چه لذتی در تصور دیدن شهری خرابه است، که تا دیروز مأمن تو بوده و محل زایش خاطراتت، و نیز خانۀ بزرگی که در آن با جمعی از شهروندان مراوده داشته ای؟ این پرسشی است که پاسخ آن دشوار و دیریاب است. اما بی گمان می توان دردم این نکته را بیان کرد که ویرانی برای اهالی این شهر، نه تجربه ای هولناک، که تجربه ای اغواگر به شمار می آید. گویی تجربۀ موقعیت صفر، قهقرای مطلق، در خود اصالت و شرافتی دارد که هر کسی را شایستگی آن نیست. گویی رسیدن به فلاکت محض، ارزشی هم سنگ با نیل به موقعیت برترین، یا موفقیت محض دارد. گویی آنچه مهم است نادر بودن یک تجربه است و نه لذت بخش بودن آن. به عبارت دیگر، سوبژکتیویتۀ تهرانی ــ ایرانی، موقعیتی منحصر به فرد می خواهد و نه موقعیتی مطلوب. لذت، مطلوبیت و آرمان، در تکینگی است که معنا می یابد و تکینگی خود را در موقعیت ویژه (exceptional) نشان می دهد. و این موقعیت ویژه، همچون موقعیت کسی است که در بالاترین کرسی موحش ترین و بزرگ ترین اسباب بازی دنیا نشسته، و سینه سپر کرده است که بله! تنها منم که چنین جرئتی دارم. مستلزم رنج بسیار، جرئت فراوان و از همه مهم تر بازیگوشی و ریسک پذیری ای است که روحیۀ ایرانی گویی همچون اصلی ابتدایی و درونی در خود دارد. اصلی که کاوش آن خود می تواند سرفصل پژوهش های فراوانی باشد.

۳) از روزگار رفته حکایت:

روزگار گذشته، به هر حال حسرت برانگیز است و این حسرت در ادبیات علوم انسانی و مطالعات فرهنگی نام های مختلفی به خود گرفته است؛ از غم غربت تا دلتنگی و از حسرت گذشته تا نوستالژی. به هر حال این پذیرفتنی است که هر نسلی، دریغ روزگاری را که از سرگذرانده است بخورد و بر گذشتن آن افسوس بخورد.

اما آیا آنچه گذشتۀ هرکس را خواستنی می کند، داشته های آن است یا نداشته هایش؟ آیا می توان بر نبود کمبودها هم حسرت خورد؟ شاید به لحاظ منطقی پاسخ منفی باشد، اما وقتی دربارۀ جامعۀ ایرانی سخن می گویید، باید کمی در پاسخ شتابزدۀ خود تجدیدنظر کنید. دهۀ شصت شمسی، از مضیق ترین دوره های تاریخی ایران بوده است، تجربه های نسلی کودکان، جوانان و نوجوانان آن دوران، از ترحم برانگیزترین تجربه های نسلی در تاریخ ایران است و خلاصه می شود در صف های کوپن، کارتون های تکراری، اسباب بازی های دست ساز و با کیفیت پایین، هراس شدید و درونی دوران بمباران های ناجوانمردانۀ شهری و در آخر صلحی که هنوز هم بر سر افتخارآمیز بودن یا نبودنش جدالی جدی وجود دارد. همین دهۀ شصت شمسی، چه حسرت ها که بر دل انسان های زیسته در آن بر جای نمی گذارد. اما کجای این دهه و چرا حسرت برانگیز است؟ آیا می توان اثری اروپایی را سراغ گرفت که با لحنی حسرت بار، مشابه آنچه ما به کرات در ادبیات خود شاهد آنیم، از خاطرات محرومیت های جنگ دوم بین الملل سخن گفته باشد؟ دوران دردناک محرومیت های جنگ بین الملل دوم، دورانی تلخ و دشوار برای انسان اروپایی است که پس از آن تلاش شده است بیشترین عبرت ها از آن استخراج شود و تا حد ممکن از تکرار آن جلوگیری شود. دورانی که جزء محرومیت و پشیمانی نتیجه ای برای بشر اروپایی به بار نداشت و تبعات آن دامنگیر یکی دو نسل پس از آن هم شد. اما ما در ایران، با افرادی روبه روییم که دلشان برای همان محرومیت ها و نشانه های آن، مثل کوپن های قدیمی، کارتون های بی کیفیت، مجریان عبوس و برنامه های غیرحرفه ای تنگ شده است. این مطلوبیت امر نامطلوب از کجا نشأت می گیرد؟ وابسته به چیست؟ سرچشمه اش در کدام خاصیت روانی ما ایرانی ها نهفته است که تا این حد عمومیت دارد و در سطح جامعه پراکنده شده است. پاسخ هرچه باشد، مؤید این نکته است که ماجراهای عجیب و غریبش، شنیدنی بودن قصۀ مصائب نسل ما، و دراماتیک بودن سرنوشت جوانی های ما، هستۀ اصلی برسازندۀ این مطلوبیت نامطلوب، این پارادوکس نهفته در شخصیت هر یک از ماست. ما روایت زندگی خود را به زندگی زیسته مان ترجیح می دهیم، و این ویژگی ای شگفت و نامعمول در شخصیت جمعی ماست.

● نتیجه

می توان این فهرست را به وجوه مختلف زندگی ایرانی توسعه داد. استقبال ما از هرچه نامعمول باشد، نمودهای فراوانی در عرصه های مختلف زندگی ایرانی، از سیاست و اقتصاد گرفته تا روابط عمومی و رفتارهای مدنی دارد. از ماجراجویی های خارجی گرفته تا شیوۀ تولید غرور ملّی، از قهرمان های اجتماعی گرفته تا نحوۀ استقبال مردم از رخدادهای متنوع فرهنگی، همه مواردی هستند که می توان رگه هایی از گرایش به شهربازی ایرانی را در آنها یافت.

اما این تنها قدم اول است. برای آنکه به درستی ویژگی های شهربازی ایرانی را بفهمیم، دست کم سه قدم مهم و اساسی وجود دارد که بدون برداشتن آنها نمی توان به شناخت درست این پدیده دست یافت. نخست فهم درونی و علمی این پدیده است؛ اینکه این پدیده به لحاظ فلسفی چه ویژگی هایی دارد، کدام وجوه هستی شناختی، و معرفت شناختی موجب به وجود آمدن این شکل هستند. این طور خاص وجود می شود. پس از آن، باید جامعه شناختی این پدیده را بررسی نمود؛ اینکه کدام قشر و طبقه، طبقۀ مادر این پدیدار هستند، چه پیامدهایی برای این پدیدار می توان تصور کرد، در متابولیسم کلی جامعه، این ویژگی چه نقشی دارد، کدام رخدادها را تسهیل می کند و در مقابل کدام رخدادها و جریان ها قد علم می کند، منافع کدام طبقه ها و جریان ها با وجود چنین پدیداری تأمین می شود و کدام طبقه ها و قشرها از وجود آن متضرر می شوند؟

و بالاخره پس از این دو قدم است که می توان قدم نهایی، یعنی تلاش برای تعیین میزان مطلوبیت این پدیدار، در مناسب با سیاستگذاری های کلی و عمومی مهندسان فکری جامعه را برداشت و این نکته را ارزیابی کرد که با این پدیدار چه باید کرد، و چگونه باید با مهندسی اجتماعی آن را هدایت کرد.

آنچه بر قامت این نوشته می آمد، صرفاً یادآوری وجود این ویژگی در سوبژکتیویتۀ ایرانی، و ارائۀ طرحواره ای کلی از ابعاد آن بود. به نظر می آید با آنچه بیان شد، بتوان به ایجاد جرقه هایی در ذهن های جستجوگر ایرانی امیدوار بود، و نیز این نکته را نشان داد که بدون در نظر گرفتن این ویژگی، تحلیل هایی که از رخدادها و پدیدارهای مختلف اجتماعی در جامعۀ ایرانی ارائه می شود، چیزی کم دارد، چیزی که چه بسا نقشی پررنگ در شکل دهی به رفتار ایرانیان دارد، ایده ای که می توان آن را «زندگی به مثابۀ شهر بازی ایرانی» نامید.

نویسنده: سارا - موحد

منبع: ماهنامه - زمانه - ۱۳۸۹ - شماره ۹۰، مرداد - تاریخ شمسی نشر ۰۰/۵/۱۳۸۹