پنجشنبه, ۷ تیر, ۱۴۰۳ / 27 June, 2024
مجله ویستا

بخشش پدر


بخشش پدر

مرد ثروتمندی دو پسر جوان داشت. روزی پسر کوچک‌تر نزد پدر رفت و به او گفت: سهم مرا از مال و اموال خود بده می‌خواهم خود دارایی‌هایم را مدیریت کنم. پدر با دل شکستگی این کار را کرد. پسر …

مرد ثروتمندی دو پسر جوان داشت. روزی پسر کوچک‌تر نزد پدر رفت و به او گفت: سهم مرا از مال و اموال خود بده می‌خواهم خود دارایی‌هایم را مدیریت کنم. پدر با دل شکستگی این کار را کرد. پسر به محض دریافت زمین، باغ و منزل همه آنها را فروخت و به کشوری خارجی رفت. او تمامی پول خود را آنجا تباه کرد. از دست روزگار قحطی سختی در آن کشور پدیدار شد.

پسر مجبور شد تا برای یک کشاورز کار کند. او مسئول مراقبت از گاوها بود و صاحب دام‌ها به پسر هیچ غذایی نمی‌داد ولی به او گفته بود که می‌تواند از شیر گاو و علف تغذیه کند. روزی پسر با خود گفت که من با شکستن دل پدرم مرتکب گناه شدم. و این بلاها سزای کار ناشایست من است. بهتر است نزد او بازگردم و پسر به خانه خود بازگشت. پدر با دیدن فرزند خود او را در آغوش گرفت و بوسید. به خدمتکاران دستور داد تا لباس و کفش‌های نو برای او بیاورند و غذایی نیکو طبخ کنند.

برادر دوم به محض نزدیک شدن به خانه صدای ساز و آواز شنید و علت را جویا شد. یکی از خدمتکاران گفت که برادرتان آمده و ارباب دستور داده تا بهترین گوساله را برای او قربانی کنیم و شامی مفصل مهیا کنیم. برادر بزرگتر راه خود را کج کرد و با ناراحتی از منزل دور شد. پدر متوجه موضوع شدو نزد برادر بزرگتر رفت و گفت: تو تا به حال با من بودی و من به تو افتخار می‌کنم. اما ما باید خوشحال باشیم که برادر مرده تو الان دوباره زنده شده است. او قبلاً گم شده بود و اکنون پیدا شده است.

مترجم: آرش میری خانی

منبع Ummah