جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
مجله ویستا

آیینه صد نقش


آیینه صد نقش

ای روشنی باغ و بهاران که تو بودی
وی خرمی خاطر یاران که تو بودی
ای سرو! که در پیرهن صبح نگنجید
جان تو و ای جان بهاران که تو بودی
با پیرهن سبز، برین آبی بی‌ابر
آیینه صد نقش و نگاران …

ای روشنی باغ و بهاران که تو بودی

وی خرمی خاطر یاران که تو بودی

ای سرو! که در پیرهن صبح نگنجید

جان تو و ای جان بهاران که تو بودی

با پیرهن سبز، برین آبی بی‌ابر

آیینه صد نقش و نگاران که تو بودی

در تابش خورشید تموز و تپش خاک

آرامگه و منزل یاران که تو بودی

بی‌پشت و پناه‌اند تذروان و هزاران

ای باغ تذروان و هزاران که تو بودی

خنیاگر مرغان و تماشاگه خلقان

و آرامگه خیل سواران که تو بودی

در همهمه با غرش توفان و شب و ابر

در زمزمه با ریزش باران که تو بودی

یاد پدر اندر پدر اندر پدر ما

و آیینه صد نسل و تباران که تو بودی

سال دگر این دشت بهار از که بجوید؟

ای رایت رویان بهاران که تو بودی

ای در غم و اندوه که ماییم پس از تو

وی شادی اندوه گزاران که تو بودی

دکتر شفیعی کدکنی