جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مارتین هایدگر که بود


مارتین هایدگر که بود

مقدمه ای بر زندگی سیاسی – فلسفی مارتین هایدگر

مارتین هایدِگِر (Martin Heidegger) (۱۸۸۹-۱۹۷۶): در ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۹ در خانواده‌ای کاتولیک و سنتی، در یکی از روستاهای ایالت بادن-وورتمبرگ‌ به‌نام مسکیرش در جنوب غربی آلمان و در دل کوهستان آلپ به دنیا آمد. پدر او فریدریش، خادم کلیسا بود. او در محیطی کاتولیک بزرگ شد.

هایدگر یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین فیلسوفان قرن بیستم بود. او با شیوه‌ای نوین به تامل درباره هستی پرداخت. ایده‌های او به بسیاری از حوزه‌ها وارد شد و فلسفه اش بر دیدگاه‌های بسیاری از فلاسفه بعد از او بویژه در فرانسه و اگزیستانسیالیست های فرانسوی –به طور اخص ژان پل سارتر- اثر گذاشت.

وی رشته الاهیات را از سال ۱۹۰۹ در دانشگاه فرایبورگ آغاز کرد و بعد از آن به فلسفه روی ‌آورد و در سرتاسر اندیشه اش، تحت تاثیر استادش، ادموند هوسرل بود.

از مهمترین آثارش در فلسفه، اثر «هستی و زمان» است. «گفته اند که هستی و زمان، مهمترین شاهکار فلسفی قرن بیستم است. آن را به بمبی در عالم فلسفه مانند کرده اند. گفته اند که حتی منتقدانش از تاثیرش در امان نمانده اند. گفته اند این کتاب استوارترین ستون های سنت متافیزیک غرب را به لرزه در می آورد. اگزیستانسیالیسم، ساخت شکنی، هرمنوتیک و الهیات مدرن، فصولی از نظریه و نقد ادبی و هنری، روانکاوی و بسیاری از جنبش های علوم انسانی معاصر را وامدار این کتاب خوانده اند. به این همه باید آوازه دشواری زبان، طرح شگفت انگیز و ژرفای مضامین آن را نیز افزود. این اوصاف چه بسا راست باشند و چه بسا به گزاف. در هر حال نه تایید و نه انکار آنها گره از کار فروبسته ای نمی گشاید. در معرفی این کتاب چندان چیزی جز آنچه ماجرای تاثیر آن در تاریخ اندیشه قرن بیستم گواهی می دهد، نمی توان گفت و آن اشارتی است به تفکری شهر آشوب، بنیادین و بنیاد برانداز که تنها از آثار نامکرر و بس نادر فرا می خیزد و نیروی خیزش آن، پژواک صدا و شررهای آتش آن تا سال های سال و چه بسا تا زمان باقی است، خاموشی نمی گیرد؛ هرچند از زهدان آن، اندیشه های دیگر له یا علیه آن زاده و بالیده شوند.»

وی در این اثر ماندگار، به نقد تاریخ فلسفه غرب که به تعبیر خودش همان تاریخ متافیزیک است، پرداخته است و در پی طرح ریزی هستی‌شناسی تازه‌ای است که خود آن را هستی‌شناسی بنیادین می‌خواند؛ چرا که نزد او تاریخ متافیزیک، تاریخ غفلت از وجود و افتادن در ورطه موجودانگاری است. بدین مفهوم که تاریخ کنونی فلسفه، با خلط موجودشناسی و وجودشناسی، از شناخت وجود به معنای اصیل آن بازمانده است.

ادموند هوسرل –استاد تاثیر گذار بر اندیشه هایدیگر- با بازنشستگی‌اش، هایدگر را در کرسی استادی دانشگاه فرایبورگ مساعدت کرد. هوسرل از استادان یهودی ای بود که قبلا به مسیحیت گرویده بود. با این حال، هایدگر، از اعضای حزب نازی و نماینده این حزب در دانشگاه فرایبورگ بود. در واقع آن هنگام که آدولف هیتلر در ۳۰ ژانویه سال ۱۹۳۳ میلادی صدراعظم آلمان شد و پس از آنکه هایدگر در ۲۱ آوریل سال ۱۹۳۳ به ریاست دانشگاه فرایبورگ رسید به حزب نازی پیوست. با این وجود برخی افسران نازی او را دشمن خود می‌پنداشتند و هایدگر نیز در دوران ریاستش، با مشکلات فراوانی مواجه بود. با پایان یافتن امتیازات آکادمیک هوسرل، این امر با بی توجهی هایدگر همراه بود و وی هیچ تلاشی برای مساعدت در این زمینه انجام نداد. هوسرل در اوئل ۱۹۳۰ با هایدگر تسویه حساب کرد و در پی آن هایدگر نیز ارتباطش را با هوسرل قطع کرد.

هانا آرنت، نظریه پرداز سیاسی و از شاگردان هایدگر معتقد است رفتار هایدگر، مرگ هوسرل را جلو انداخت. آرنت، هایدگر را قاتل بالقوه نامید و بعدها این اتهام را پس گرفت.

در لا به لای متن نامه‌هایی که بین هربرت مارکوزه و مارتین هایدگر رد و بدل شده و در مجله (New German Critique) منتشر شده است، مارکوزه در نامه‌ای خطاب به هایدگر، او را به این دلیل که هرگز رفتار و ایدئولوژی رژیم نازی را تقبیح نکرد مرتبط با نازی‌ها دانسته است. و هایدگر نیز در نامه‌ای در پاسخ به مارکوز اشاره کرده که در سال ۱۹۳۴ به اشتباه‌اش پی برده و از ارتباطش با حزب سوسیال-ملّی به نشانه اعتراض علیه آن ایدئولوژی دست کشیده است.

هایدگر، یکی از اثر گذارترین فیلسوفان بر فلسفه فرانسه بود. تاثیر وی بر فلسفه فرانسه در ۱۹۳۵ شروع شد. آن هنگام که «هستی و زمان» و «متافیزیک چیست؟» و دیگر آثار هایدگر توسط ژان‌پل‌سارتر و دیگر اگزیستانسیالیست‌ها (وجودگرایان) و همچنین توسط اندیشمندانی چون امانوئل لویناس، الکساندر کوژو و جرج بتی مطالعه شد. از آنجایی که بحث هایدگر در هستی‌شناسی ریشه در تحلیل وجودی فرد فرد انسانها دارد، کار او را اغلب به اگزیستانسیالیسم مرتبط می دانند. تاثیر هایدگر بر «وجود و نیستی» سارتر مشخص است. اما هایدگر چنانچه در متون بعدی‌اش از جمله در «نوشته‌ای بر بشریت» بحث کرده است، احساس کرد که سارتر بر اندیشه اش، گاهاً اشتباه‌خوانی داشته است. هایدگر این اشتباه‌خوانی را بدین شکل توضیح داد:

«پیشنهاد کلیدی سارتر درباره تقدم وجود بر ذات اگرچه استفاده از واژه اگزیستانسیالیسم را به صورت عنوانی مناسب برای فلسفه‌ای این‌گونه توجیه می‌کند اما انگاره اصلی در اگزیستانسیالیسم هیچ چیز مشترکی با هستی و زمان ندارد؛ جدا از این که وجود و زمان هیچ گفته‌ای درباره ارتباط ذات و وجود ندارد.»

هایدگر در رسیدن به ریاست مجدد در دانشگاه فرایبورگ شکست خورد و به دنبال آن وی رابطه‌اش را با حزب سوسیالیست ملی قطع کرد. همچنین وی بین سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۵۱ از تدریس منع شد.

در ۲۳ سپتامبر ۱۹۶۶ هایدگر با مجله اشپیگل مصاحبه‌ای داشت که پذیرفته بود درباره گذشته سیاسی‌اش بحث کند. این مصاحبه در ۳۱ مه ماه ۱۹۷۶ منتشر شد. هایدگر در آن مصاحبه از درگیری‌اش در حزب سوسیال ملی به دو طریق دفاع کرد: اول این که برای او چاره دیگری نبوده و او سعی کرده تا دانشگاه (و به طور کلی علوم را) از سیاسی شدن نجات دهد و بنابراین مجبور بود با نازی‌ها به توافق و مصالحه برسد. دوم این که او پذیرفت که یک بیداری را می دیده که ممکن بود برای یافتن یک شگرد جدید ملی و اجتماعی کارایی داشته باشد، اما نظرش درباره آن در ۱۹۳۴ تغییر کرد. عمدتا این تغییر نگرش و نظر به دلیل خشونت «شب چاقوهای بلند» (پاکسازی در دوران نازی‌ها) برانگیخته شده بود. هایدگر در ادامه مصاحبه اش، از سخنرانی‌اش در سال ۱۹۳۵ با شرح «حقیقت درونی و عظمت جنبش» دفاع کرد. او تصدیق کرد که خبررسانان نازی که سخنرانی او را مشاهده کردند از کلمه جنبش درک می‌کردند که منظور او حزب سوسیال ملی بوده است. اگرچه هایدگر اظهار داشت که دانشجویانش می‌دانستند که این بیان مربوط به حزب کارگران سوسیال ملی آلمان (NSDAP) نبود. بلکه منظور او همان‌طور که در توضیحی پی نوشت گونه بعدها در اثرش با نام «مقدمه‌ای در متافیزیک» افزوده بود با عنوان مواجهه با تکنولوژی سیاره ای و بشریت مدرن بود.

در سال ۱۹۶۷ هایدگر با «پل سلان» شاعر مواجه شد که او از اردوهای حزب نازی زنده مانده بود و نوشته‌های هایدگر را تحسین می‌کرد. سلان از درگیری هایدگر در حزب سوسیال ملی اطلاع داشت و آروزی عذرخواهی هایدگر برای رفتارش در دوران نازی‌ها را داشت.

وی پس از جنگ با حساب ریاستش در دانشگاه فرایبورگ برای مدتی از تدریس در دانشگاه منع شد. او در فرانسه که تدریس در مورد کارش ادامه یافت، تماس‌هایی داشت و تعدادی از شاگردان فرانسوی‌اش او را در توتناوبرگ ملاقات می‌کردند. هایدگر متعاقبا دیدارهایی در فرانسه داشت و از طریق مکاتباتی با ژان بوفره یکی از اولین مترجمان فرانسوی هایدگر و لوسین براون، سعی کرد فلسفه فرانسه را توسعه دهد.

ساختارشکنی در سال ۱۹۶۷ با توصیه «لوسین براون» درباره آراء دریدا، مورد توجه هایدگر قرار گرفت. دریدا تعدادی از کارهایش را برای هایدگر فرستاد. میشل فوکو فرانسوی هم، که آثار هایدگر را خوانده بود تصدیق می‌کرد که او فیلسوف است اما هرگز درباره آن ننوشت.

دریدا تلاشی موکد کرد تا درک از کار هایدگر را از دوران منع هایدگر از تدریس در دانشگاه‌های آلمان که تقریبا به طور یکجانبه، مردود شدگی از تاثیر ژان پل سارتر و اصطلاحات وجودگرایی برمی‌گشت را عوض کند. از نظر دریدا ساختارشکنی (Deconstruction) سنتی موروثی از واژه تخریب (Destruction) مورد استفاده هایدگر بود. به زعم دریدا تفسیر سارتر از دازاین و اصطلاحات کلیدی و مهم هایدگری، روانشناختی و انسان‌شناختی بود و تاریخ‌مندی مرکزی دازاین در وجود و زمان را از دست داده بود.

از شاگردان هایدگر در دانشگاه ماربورگ می‌توان به هانس-گئورگ گادامر، هانا آرنت، کارل لویت، گرهارد کروگا، لئو اشتراوس، یاکوب کلاین، گونتا آندرس و هانس یوناس اشاره کرد. در دانشگاه فرایبورگ می‌توان هربرت مارکوزه، امانوئل لویناس، چارلز مالیک، ارنست نولته را نام برد.

آثار منتشر شده هایدگر مشتمل بر نوشته ها، دروس، سخنرانی ها، و یادداشت‌های او می‌باشد که بالغ بر ۶۰ مجلد است. او در ۲۶ مه سال ۱۹۷۶ میلادی درگذشت. مراسم تشییع دو روز بعد در فرایبورگ انجام شد و به درخواست خودش، مطابق مراسم دینی کاتولیک‌ها در مسکیرش، در کلیسای مارتین قدیس که پدرش خادم آن بود، انجام شد و در همان صحن میان مادر و پدرش به خاک سپرده شد.

رضا رضایی مصدق

زهرا رضایی

دینا حسینی