چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

تحلیل و نقدی بر سریال حضرت یوسف ع


تحلیل و نقدی بر سریال حضرت یوسف ع

محدود کردن معنا و قداست شکنی در مورد وجود مبارک حضرت یوسف علیه السلام به مثابه مطلق زیبایی در منظر عامه مردم یکی از بزرگترین مشکلاتی که فرا روی سازندگان سریال حضرت یوسف سلام الله علیه قرار دارد

پیش از پرداختن به اصل موضوع ذکر مقدمه کوتاهی در باب پاسخگویی به این پرسش بزرگ که" آیا اساساً تصویر می تواند ظرف مظروف ماهیت متعالی باشد یا نه؟" ضروری به نظر می رسد. در این راستا اشاره ای کوتاه و گذرا به سوابق تلاشهای تاریخی انسان در طول ادوار مختلف می تواند بخشی از پاسخ ما را تشکیل دهد. مشخصاً ذکر این موضوع که سؤال مذکور در بالا از جمله پرسشهایی است که در سیر تطور تاریخی انسان و بر اساس نوعی اصالت احراز تجربه شکل گرفته و به صورت خلق الساعه و آنی به وجود نیامده، ما را به این حقیقت راهنمایی می کند که سوابق مشخص چنین تجربه ای در کجای این کره خاکی و در چه دوره ای از زندگی انسان و بر اساس چه نوع آداب و احیاناً مناسک دینی به وجود آمده است؟

در مقام پاسخ به چنین موضوعی به طور قطعی می توان ادعا کرد که اساسا ًدیرینه تصویرگری، در حوزه ماهیت برای آدمی شکل گرفته و معنی پیدا کرده است. از تلاشهای بشر غارنشین در تسخیر روح حیوانات برای شکار که نوعی تصویرگری ابتدایی را شکل داد تا تصاویر سه بعدی دنیای مدرن امروزی، هر یک به انگیزه ای ویژه خلق شده و بخشی از ماهیت زندگی امروزی ما را تشکیل می دهد. در این میان آنچه توجه بیشتری را به خصوص در ادوار جدید به خود جلب کرد، نقش تصویر در انتقال ماهیتی است که نه مثل تصاویر شکل گرفته بر سینه غارها، صرف توجه به زندگی مادی بشر، خلق شده باشند و سبقه برخورداری هر چه بیشتر آدمی را از این دنیای مادی دنبال کنند، بلکه تصاویری که سعی در به تصویر کشیدن جنبه دیگری از ماهیت شگفت زندگی انسان را مد نظر خود قرار داده اند، زمینه های جدی مباحث نظری را در بر گرفته اند. کتابها و مقالات متعددی در این باب به رشته تحریر و تقریر درآمده که هر یک به نوبه خود قصد در رمزگشائی وجهی از وجوه متعدد و متکثر این منشور پیچیده حوزه مباحث نظری را داشته اند.

مباحث و مواردی که دامنه آنها از حوزه مبانی نظری هنر گرفته تا تبیین واژه های کلیدی این عرصه؛ یعنی هنر متعالی یا هنر دینی و یا در سالهای اخیر هنر فاخر، ادامه یافته است. در این میان بررسی پرسش ابتدایی بحث همچنان پارادایم ذهنی حاکم در این عرصه هاست و بی تردید باید گفت برای حصول و وصول به یک نصاب معقول از حدود بیان ماهیت متعالی در عرصه تصویر، چه به وسیله هنر جادوئی سینما و چه به وسیله نقاشی یا مدیمهای دیگر عرصه تجسمی، همچنان می بایست این پرونده را باز نگهداشت و به این مباحث در عرصه نظری ادامه داد. تا در نهایت با استنتاج نتایج قطعی در عرصه مباحث نظری راه برای برداشتن گامهای عملی و خلق آثار تأثیر گزار در این عرصه باز گردد.

اگر ادیان و اعتقادات بشری را همچون گذشته به دو بخش ادیان ابراهیمی و توحیدی که منبع و مبنای وحیانی دارند از یک سو، و ادیان شرک آمیز که مبنای آنتولژیک و افسانه ای دارند و توسط ذهن خیال پرداز انسان در ادوار مختلف خلق شده اند ،از سوی دیگر تقسیم کنیم، آنچه در این مقال مورد توجه جدی بحث ماست، تنها بخشی از ادیان و قسمتی از معارف هستند که مبنای توحیدی داشته و در طول دورانها و اعصار مختلف زندگی بشر بر پهنه کره خاکی ثابت مانده و فارغ از غبار روزگاران همچنان به حیاط خویش ادامه داده اند، چرا که ادیان شرک آمیز بشری که بنیاد تخیلی و افسانه ای دارند، همگی در یک وجه از وجوه متکثرشان با یکدیگر کاملاً مشترک اند و آن وجه معلول و مقهور زمان بودن آنهاست؛ فارغ از اینکه در چه تاریخی و در چه قومی و در چه مکانت جغرافیایی خلق شده باشند.

به هر تقدیر برای همگی آنها می توان تاریخ مصرف معینی را تعریف کرد که بعد از تطور تاریخی و تغییر مبنا و مبانی اجتماعی یک قوم و در مقام مواجهه با فرهنگی متفاوت، در طول زمان یا رنگ باخته و یا به کل در ورطه فراموشی ذهن بشری گرفتار می آیند. و لذا با این تأویل اساساً نمی توان مبنایی متعالی برای این مفاهیم قائل شد و خود به خود از جرگه مفاهیم متعالی اندیشه بشری کنار رفته و در زمره لهویات تاریخی جای خواهند گرفت و به همین سبب قهراً هنری هم که در خدمت چنین مفهومی باشد، نمی تواند در زمره هنر معطوف به تعالی و سعادت مطلوب بشری مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد و آوردن آثاری از این دست به مدد پلورالیزم دینی و گنجاندن آن در این صف ویژه، برای بررسی، بدون شک بیشتر به یک مغالطه کلامی و فلسفی می ماند تا نوعی بررسی عادلانه و حقیقت طلبانه.

تعریف طرق متعدد و متکثر در حصول و وصول امر قدسی، خود از مباحث مشهوری است که سالیان متمادی ذهن و خرد بشری را معطوف خویش ساخته و می سازد و در این آشفته بازار کلمات مهجور و مفاهیم بغرنج فصل الخطاب گفتمانهای مختلف، رسیدن به این معنای درون دینی در ادیان توحیدی است که از وحدت در شیوه وصال سخن به میان آورده، همچنان که جایگاه تعالی ابناء بشر را توحید نظری و افعالی دانسته و می داند.

با این اوصاف می توان گفت هنری که متناظر به ماهیت متعالی است، تنها و تنها در بستر معرفت شناسی ای شکل خواهد گرفت که قائل به تعریف ماهیت از بالا باشد و به منبع وحیانی خود را متصل و متصف نماید. با بیان این مقدمه روشن شد که موضع نگارنده در بیان واژه ماهیت متعالی یا معرفت شناسی دینی متناظر به چه نوع از معرفت انسانی است و سیاهه پیش روی شما بر اساس چه تعریفی به این مبانی نظر می افکند.

در این میان آنچه مسلم، قطعی و غیر قابل انکار می نماید، این نکته است که تمامی ادیان و آیین های منبعث از منبع وحی الهی بجز در پاره ای جزئیات که آنهم حاصل دستکاری غرض ورزانه آدمی در طول تاریخ است، تعریف مشابه و یکسانی از موضوعات کلی مورد سؤال انسان ارائه داده اند، و اینگونه به نظر می رسد که اساساً کمال مطلوب آیین های وحیانی جوهره یکسانی دارد و این موضوع نه صرف ادعا، بلکه به راحتی در مصادیق و شیوه ها قابل اثبات است. و بدون تردید در میان آیین های توحیدی، آیین مسحیت و پیروان حضرت مسیح لیه السلام، بیش و پیش از تمام آیین های دیگر در طول تاریخ به بیان مفاهیم در قالب تصویر و تصویرگری در عرصه انتقال مفاهیم متعالی درون دینی اشتغال و اعتقاد داشته اند. اصرار گروندگان به آیین مسیح در پرداختن به این ساحت به قدری افراطی و خارج از قاعده بوده که تقریباً هیچ نقاشی که معتقد به این فرهنگ متعالی دینی باشد را در طول تاریخ هزار ساله حیات آن نمی توان یافت، مگر اینکه در یک یا چند اثر خود به تصویر موضوعی در عرصه دین خود پرداخته باشد و تعداد بسیار فراوان این آثار که متعلق به دورانهای متعدد تاریخی غرب است ،به خوبی مبین این ادعاست. فراوانی این آثار بحدی است که امروزه در اقصی نقاط عالم، عموم مردم، در طول زندگی خود لااقل یک بار با آثاری از این دست مواجهه داشته اند و تقریباً همه مردم با شمایل نگاری در آیین مسیحیت، اگرچه نه در لفظ و تبار شناسی واژگانی یا ماهیت شناسی تکنیکی، بلکه در صورت و داشتن تجربه مواجهه آشنا هستند.

عمده این تصاویر به شمایل نگاری حضرت مسیح علیه السلام و نقل ماجرای مصلوب شدن ایشان که علی رغم اعتقاد ما مسلمانها از قطعیات پیروان آیین مسیح به حساب می آید، اختصاص دارد و به فراخور مکان و زمان زندگی نقاش، صورت مسیح گاهی شرقی است، با نیم تمایلی به غرب و گاهی کاملاً غربی است. گاهی به نظر می رسد مسیح نژاد انگل سکسون داشته و گاهی نیز به قبایل حوزه بالکان شبیه می شود و در هر صورت نقاش به فراخور مکان زیستگاهش ایشان را بر اساس ذهنیات خود به تصویر کشیده است. برخی از تصاویر نیز که تعداد قابل توجهی را در بر می گیرد سعی در تصویر کردن معصومیت و طهارت حضرت مریم سلام الله علیها دارد.

این دسته از تصاویر هم، که در کل دارای همان ضعف مذکور می باشند و شما هرگز از روی آنها پی به زیستگاه اصلی این بزرگواران نخواهید برد - و اصلاً علی الظاهر عمدی در این موضوع در کار بوده که محل بحث ما نیست و لذا به صرف اشاره اکتفا کرده و از آن می گذریم- چهره مریم مقدس را بر اساس تلقی شخصی خود به تصویر کشیده اند. دسته ای دیگر از تصاویر هم به موضوعات اطرافیان و حواریون حضرت اختصاص دارد که در این دسته از تصاویر علاوه بر مشکل مذکور می توان به زمینی تر شدن تصاویر ترسیم شده اشاره کرد، به نحوی که در ماجرایی جالب "کاراوادجو" نقاش مشهور ایتالیایی وقتی به سفارش یکی از کلیساهای شهر رم به ترسیم شمایل "قدیس متّی" از حواریون حضرت مسیح که در حال نگارش انجیل می باشد، اقدام می کند، از باب هر کسی از ظن خود شد یار من و با تصور شخصی پیرمردی زمخت اندام و نسبتاً گنگ را ترسیم می نماید که کتابی در دست دارد با تعجب دستش را در اختیار فرشته ای قرار داده که دست بر روی دست او گذارده و با دست متّی می نویسد. حالت چهره و شیوه نشستن و نوع قرار گرفتن فرشته و دستان آنها همه و همه حکایت از درماندگی متّی در امر نگارش انجیل دارد، به نحوی که بعد از رونمائی اثر مذکور در کلیسا ، کشیشان و اربابان کلیسا سخت معترض کاراوادجو شده و ضمن پس دادن تابلو از او می خواهند تابلویی دیگر ترسیم کرده و از گناه مرتکب شده یعنی توهین به متّای قدیس استغفار نماید. او نیز اثری دیگر ترسیم می نماید که این بار چهره متّی کمتر شبیه پیرمرد سنگ تراش بی سواد است و فرشته نیز به جای گرفتن دست، از بالای سرش او را در امر نگارش انجیل یاری می رساند.

تصاویر مذکور، از یک ضعف عمده دیگر هم رنج می برند که شاید نقل آن موجبات نقد و طعن منورالفکرهای معزز و مدافعان متعصب هنر و فرهنگ غرب در ایران را در پی داشته با شد، که: شما چه می فهمی تعریف معنا در این آثار چیست و اساساً شما نظاره گر آماتور را چه نسبتی به این مفاهیم، اول بیا قدری تعریف زیبایی شناسی غربی از نوع کانتی یا دکارتی یا پوپری و یا هایدگری تناول کن، تا بعد به تو اجازه اینگونه اظهار نظرها داده شود. گویا اهمیتی هم ندارد که حضرات مذکور تعاریف متعدد و گاهاً متنافری را از موضوع زیبایی و مبانی شناخت آن ارائه داده اند.

صرف اتکال و اتصاف هر قولی به ایشان گذشته از فهوای آن، از نظر روشنفکران محترم متقن، عقلانی و غیر قابل تردید است. اما علی رغم تمام این اصالت بخشی های سخاوتمندانه که همیشه در پاسخ به فطرت پاک پرسشگران عرصه هنرهای تجسمی نثارشان شده، باید گفت در غالب آثار مذکور به استثنای تعدادی انگشت شمار، رعایت حدود و حریم حیا و اخلاق و پوشش انسانی از درجه اعتبار ساقط است و اینگونه به نظر می رسد که در ساختار بخش اعظم این آثار رعایت حدود اخلاقی و حریم حیا امری بی معنی و مهمل است و رعایت آن جز قدری قواعد دست و پا گیر، نفع دیگری برای خالقان این آثار ندارد. لذا راهی جز گذر از آن برای بازنمود حقیقت فراروی این هنرمندان باقی نمی ماند. گویی روح هیومنیستی حاکم بر یونان باستان، هرگز و در هیچ دوره ای دست از سر انسان غربی بر نداشته و همچنان او را معتقد به این موضوع نگهداشته که غایت زیبایی در جهان خلقت، اندام متناسب انسانی است و لذا برای تصویر مطلق زیبایی راهی جز تصویر اندام برهنه آدمی نیست.

از همین رو، می بینیم علی رغم تأکید آیین مسیحیت به پوشیدگی و رعایت حریم در انتخاب پوشش، نقاشی های منتصب به این آیین و نقاشان این عرصه هیچ الزامی در این موضوع برای خود احساس نمی کنند. در عمده تصاویر کشیده شده از این دست، یا خود قدیسین و حواریون و حضرت مسیح نیمه برهنه هستند، یا در صورتی که مجبور به رعایت پوشش برای آنها شده اند، فرشتگان و یا موجودات مجردی که در اطراف ایشانند برهنه یا نیمه برهنه تصویر شده اند. شاید اشکال وارد شود که اصولاً در مراسم اعدام صلیبی این اتفاق جاری بوده و لذا در وقایع نگاری و اولیت رعایت صدق، نباید به چنین موضوعی ایراد گرفت. که در پاسخ می توان گفت اولاً قطعیت تاریخی برای چنین ادعایی محل تردید است و ثانیاً تصویر به لحاظ تصویر بودنش دارای الزامات و مقتضیاتی است که عدم رعایت آنها خلاف راه ثواب است و نقض رای اولوالباب. از جمله اقتضائات، رعایت این نکته می باشد که هر واقعیت تاریخی در صورتی که نفی مبانی شناخته شده حوزه اخلاق را در بر داشته باشد، یا نمی بایست و یا اینکه نمی تواند به صورت بی پرده و صریح تصویر شود. و اگر این اتفاق رقم بخورد، وقوع نوعی پرده دری و قداست شکنی در حوزه معنا و ماهیت متعالی اجتناب ناپذیر خواهد بود.

برای تفهیم بهتر موضوع می توان این سؤال را مطرح کرد که اساساً خلق آثاری اینچنین چه خدمتی به اصل معرفت شناسی دینی مردم کرده و یا اینکه اگر این آثار به خود وجود مبارک حضرت مسیح ارائه شود، حضرت چگونه مواجهه ای با آنها خواهند داشت؟

شاید طرح سؤالاتی از این دست و نیز پی بردن تجربی جهان مسیحی به برخی ویژگی ها و محدودیتهای دیگر تصویر، نظیر این نکته غیر قابل انکار و بسیار مهم که اساساً ظرف ماهیت در تصویر محدود به نگرش خالق آن است و هر گز نمی تواند بصورت تام و کامل مبین حقایق متعالی باشد، او را به تغییر رویه آشکاری در حوزه شمایل نگاری و تصویر گری مباحث دینی وادار کرد. به بیان دیگر انسان غربی با پی بردن به این نکته که تصویر ذاتاً ناقض بخشی از معنا و در بهترین حالت و خوشبینانه ترین تلقی، محدود کننده معناست و قهراً نمی توان از چنین ظرفی انتظار داشت که مظروف ماهیت متعالی مستتر در فهوای واژگان باشد، در تکاپوی تجربه گرا و پوزیتویستی خود، با اضافه کردن عنصر ابهام و جعل آن به جای خیال و خلق سبکهایی مانند" سورالیسم"، "سمبلیسم"، "آبستره" و ... در پی گریزگاهی برای این ایراد بزرگ و ذاتی تصویرگری برآمد و در راستای معنابخشی و بالا بردن ذات ماهیت در تصویر، تا می توانست آنرا مبهم خلق کرد.

این بار دیگر از صورت زیبای مسیح خبری نبود و تنها خطوطی شکسته و در هم جای آنرا گرفته بود و وقتی هم مخاطبان وامانده از درک معنای مبهم این دست آثار، به خالقان آنها اعتراض می کردند که معنای این خطوط شکسته و درهم چیست؟ با این پاسخ مواجه می شدند که شما شعور درک آنرا ندارید. مشکل از تصویر نیست و این شما هستید که باید شعورتان را با آن تنظیم کنید. این پاسخ علی رغم اختصار و سادگی ظاهری، باعث نهادینه شدن رذایل دیگری در قشر مخاطبان می شد و آنها را وادار به نوعی تظاهر فهمیدن می کرد، در حالی که فی الواقع یا موضوع همچنان برای آنها مبهم بود و یا تصویر معنایی نداشت.

در هر صورت بسان اطرافیان پادشاه برهنه ای که لباس از تنش بدر آورده و ادعا کرده بودند که لباسی نامریی بر تن شاه معزز دوخته اند و هر کس احمق باشد، آن را نمی بیند و از ترس اتهام به حماقت همه حتی خود پادشاه، وجود لباس بر قامت فربه اش را تأیید می کردند و برهنگی او را در پشت ترس از اتهام کتمان می نمودند، مخاطبان این آثار هم، در فضای گرگ و میش و مبهم و گردآلود ماهیت این مصنوعات استحمار بشر مدرن، از ترس اتهام نفهم بودن به ناچار زبان به تمجید آنها گشوده و مهملاتی می گفتند که در غالب اوقات از خود آثار مضحک تر بود.

با تأسف فراوان باید اعتراف کرد این فضای مبهم جعل ابهام به جای تفهیم با وجود آشکار شدن مغالطه آمیز بودن فهوای آن، همچنان پارادایم حاکم جامعه هنری کشور ماست. مانند پیروان متعصب یک جریان شبه فکری که همیشه متعصب تر از خود سازندگان آن به دفاع بی چون و چرا از آن جریان می پردازند و گاهاً متعصب تر و بی پرواتر از خود غربی ها از بعضی از محصولات این بحر متلاطم تغافل انسان مدرن دفاع می کنند. گرگ و میش فضای مبانی معرفت شناسی چشم ما را بر دیدن سرای حقیقت یا بسته، یا خود به اختیار برای گریز از وادی تکلیف و تکلف راه تغافل و تجاهل پیش گرفته ایم.

حقیقت سرایی است آراسته هوی وهوس، گرد برخاسته نبینی که جایی که برخاست گرد، نبیند نظر گر چه بیناست مرد. نگاه کلی به این جریان علاوه بر نکات فراوانی که در بر دارد، حکایت از نوعی شکست تاریخی در عرصه تصویر معنا و بیان ماهیت متعالی در این حوزه می نماید. این جعل تاریخی ابهام به جای معنا که امروزه بعد از گذشت سالیان طولانی از آغاز آن، می توان ادعا کرد به عوض راهنمایی، بشر را بیشتر از گذشته سرگشته وادی حیرانی کرده، تجربه ای گران است که در عرصه شیوه انتقال فهوای ارزشی و ظرف مظروف ماهیت متعالی به دست انسان رسیده، و لذا بر ماست که راه طی شده را دوباره تجربه نکنیم و با بررسی دقیق وقایع به وقوع پیوسته در عرصه های مختلف، از آنها پند گرفته و به بیان مفاهیم متعالی فرهنگ خویش کمر همت بندیم.

از این جهت و با ذکر مقدمه فوق، به ذکر برخی از نکات ویژه ساخت و پخش سریالهای مذهبی به طور عام و سریال حضرت یوسف علیه السلام به طور خاص می پردازیم که در شش بند از حوزه تبارشناسی آغاز و به برسی تبعات پخش اینگونه آثار ختم خواهد گردید.

الف) محدود کردن معنا و قداست شکنی در مورد وجود مبارک حضرت یوسف علیه السلام به مثابه مطلق زیبایی در منظر عامه مردم

یکی از بزرگترین مشکلاتی که فرا روی سازندگان سریال حضرت یوسف سلام الله علیه قرار دارد، حل همین ایراد اساسی ماهیت تصویر است. در سالهای اخیر به نظر می رسد ما هم عزم جزم کرده ایم که سنگلاخ طی شده غربی ها را دوباره بپیماییم و به اسم ترویج دین و مفاهیم دینی آثاری را خلق کنیم که هرگز به تبعات بعدی آنها نیندیشیده ایم و یا در بسیاری موارد به لحاظ بغرنج بودن موضوع و اندیشیدن به جوانب مسأله صورت مسأله را پاک کرده ایم. در این میان کار ما شبیه کسی است که وقتی در دیوان حافظ می خواند: "ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم" به تصویر خط و خال و چشم و ابرو بر ظرف ها همت می گمارد، غافل از اینکه اولاً این خط و خال و چشم و ابرو که از نظر او زیباست، هیچ ارتباطی بازیبایی معنایی مد نظر حافظ ندارد و در ثانی این تصویر باعث محدود شدن تصور مخاطبان از غایت زیبایی مد نظر حافظ می گردد، چرا که اصولاً سلیقه که باعث تمایز افراد در تعریف مطلق زیبایی می باشد، امری اکتسابی است و بسته به نوع و مکانت جغرافیایی زندگی انسانها متفاوت می گردد. لذا باید گفت اولین ایرادی که تصویر کردن جمال یوسف (ع) در تلویزیون در پی دارد قداست شکنی از ماهیت یوسف به عنوان مظهر تام و تمام جمال الهی در بین مردم و محدود کردن معنای مطلق زیبایی است که در بین آنها با شنیدن نام مبارک حضرت به وجود می آید. و باید این نکته بسیار مهم و اساسی را در نظر داشت که منبعد هر کس نام یوسف را به زبان جاری کند و یا از دیگری بشنود بی درنگ حاضران را به یاد قرینه رسانه ای آن خواهد انداخت که در بهترین حالت می توان تصور کرد به مدد اتاق گریم و گریمرهای محترم سازمان صدا و سیما، جعل برخی صفات جمال او که در اقوال نقلی رسیده به ما مذکور می باشد را نموده است و به طور کاملاً جبری توسط آنتن یک طرفه رسانه به مخاطبان تحمیل می گردد. و اگر انگاره ذهنی قبلی مخاطب که حاصل برداشت شخصی خود او از مباحث نقلی پیرامون موضوع جمال یوسف علیه السلام مخالف و یا حتی متباین با این ورژن رسانه ای جمال یوسف باشد، چاره ای جز تسلیم و تمکین ندارد.

ب) ایجاد نوعی انفعال در بکار بردن نام یوسف علیه السلام در حوزه ادبیات

با نگاهی گذرا به متون ادبی متأخر و جدید در خواهیم یافت که یکی از اصلی ترین مباحث عرصه ادبیات و از زلال ترین چشمه های دشت پهناور سخنوری کهن ایران زمین، توصیف زیبایی و مظاهر جمال برای متصل کردن مخاطبان با مظهر زیبایی ها و مظهریت جمال است که از باب "ا لله جمیل و یحب الجمال" و در راستای بیدارگری روح خدایی بشر در تمامی طول سیر تطور تاریخی ادبیات، به صورت مکرر در متون بازمانده از مشاهیر این عرصه تکرار شده و خودنمایی می کند. بزرگان ادبیات سعی داشته اند زیباییهای عالم را که مظاهر زیبایی معبود آنهاست به یاد مخاطبانشان آورده و از باب تذکر، آنها را متوجه ملکو ت عالم و ملکات ذات متعالی خویش نماید. تعداد مباحث متناظر به این معنا بقدری فراوانند که اگر ادعا کنیم قسمت اعظم ادبیات به این موضوع اختصاص یافته، گزافه نگفته ایم. در این میان هر گاه متون مذکور قصد بیان مصداق را درعرصه زیبایی پیدا کرده و عزم اتصال حوزه معقولات به محسوسات را داشته، بیش و پیش از همه متوجه جمال زیبای یوسف علیه السلام گردیده و ایشان را بعنوان مظهر تام زیبایی محسوس بر گستره عقول مخاطبان خویش ارائه نموده اند. که باز هم اگر قصد بیان مصادیق باشد، فراوان می توان بر این ادعا بینه های زیبا و خواندنی ارائه نمود. نکته قابل تأمل در غالب آثار مذکور اینست که این مجموعه از اقوال سعی داشته اند با توصیف مبانی نقل شده در فهوای روایات، نوعی تصور ویژه برای مخاطبان خویش ایجاد نمایند که در عین رعایت مصادیق نقلی، ذهن مخاطب نیز در تصویر زیبایی مد نظر خویش آزاد گذارده شود و با ایجاد تعلیق ذهنی و بیان کلمات خوش ترکیب و عمدتاً تأویل پذیر راه را برای ایجاد مصداق ذهنی و شخصی برای مخاطبان باز بگذارند؛ که این نکته خود بر هوشمندی فراوان خالقان این آثار دلالت دارد.

نویسنده:سیدمحمد حسینی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.