یکشنبه, ۲۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 9 February, 2025
مردی هموزن درد
![مردی هموزن درد](/web/imgs/16/96/3psak1.jpeg)
... گرمی سینهات را به صورت زمستان میپاشی، آه میکشی، زیر لب زمزمه میکنی، «پدر آسمانی که خشکیده بود» آسمانی با ابرهای کپکزده، با ابرهایی یائسه که از باران و برف باکره است. آسمانی با بادهای سرگردان و توفانهایی که راه به جایی نمیبرند.
آه می کشی، به زخمی که در دلت جریان دارد نگاه می کنی. حالا فکر می کنی به دست هایی که «دستان سرایی» می کنند تا سوگنامه تو را به چاپ چندم برسانند. آن دورها سایه حقیر پدرت را می بینی، می غری، می باری، گردبادی تمام وجودت را با خود می برد.
من آه می کشم. شعر می خوانم «چو گفتم که هستی؟ اشارت نمود/ به رود روانی که خشکیده بود» او را رودخانه ای می بینم که دیری است به دریا ریخته است. حالا دریا آن سوتر هروله می کند «مست و کف بر لب به هر سو می دود» و رود این سوی تر در میان کوه هایی که در دل آسمان قد کشیده اند له له می زند.
حالا با هم همصدا می شویم «شبی گفت از عشق پرهیز کن/ مرا با زبانی که خشکیده بود» حالا پدرمان ایستاده است در فلق و سایه رشیدش تا شفق ادامه دارد. دریایی است که آرامش قبل از توفانش را به ما می بخشد و گاه قد می کشد تا حریم خورشید، آنجا که باران های استوایی بر شانه های «هرمناک» ابرها می ریزند تا آتش درونشان را فرونشانند.
پدر با لبخندی که با خودش از بهشت آورده است، با لب هایی که از نفرین باکره است، با جانی که تا ۷۰ سالگی جوان مانده است، حالا کوله بار حیات را به دوش می کشد. پدر، مردی که هم وزن و هم قافیه درد است، مردی که زندگی را آسان به دست نیاورده است که آسان از دست بدهد، مردی با «دست هایی کز تبار باده اند/ با وضو «می»خورده و «می»داده اند»، مردی با «دست هایی مست، اما روزه دار»، مردی با دست هایی که جز در نیایش قد نکشیده اند، مردی با چشم هایی که تازه از آسمان برگشته اند و در زمین دنبال دانه ای برای پرندگان هراس می گردد که در روزهای برفی شکم بچه گنجشکی را سیر کند، با چشم هایی که تازه از سرشاخه های عریان چنارها تا سپیدی برف خیابان ها دویده است.
با چشم هایی سر به راه و سر به زیر بهار را بهانه می کند تا دویدن های زمستانی بی فایده نباشد. پدر، مردی برای تمام فصول، که غصه گرسنگی گنجشکان در سرماریز زمستان او را پیر و از زندگی سیر کرده است.
پدر، مردی که هیچ گاه پشت به آفتاب راه نرفته که سایه اش را لگد کرده باشد، امروز قصه غصه هایش را به چشم هایش می بخشد تا شاید در فردای زمین، خشکسالی فراگیر نشود و دانه های گندم را در آسمان می پاشد تا سرمای زمین دامنگیر پرندگان نشود.
علی بارانی
![](/imgs/no-img-200.png)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست