شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

دو مواجهه متفاوت


دو مواجهه متفاوت

تاملی درباره رابطه کلام و سیاست

یکی از پیچیده‌ترین مسائلی که همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته، تعیین نسبت میان عقل و وحی بوده است. باورها و نظرات در این خصوص طیف بسیار گسترده‌ای را شامل می‌شود که یک سوی آن سازگاری کامل عقل و وحی بوده و سوی دیگر آن تباین و ناسازگاری عقل و وحی. اندیشمندانی بر آن شدند که عقل و وحی دو راه است برای رسیدن به مقصدی واحد و متفکرانی نیز در جانبی کاملاً مخالف، حساب عقل و وحی را یکسره از هم جدا کردند. در جهان اسلام، قرون پنجم و ششم هجری یکی از بارزترین نمونه‌های چنین چالشی است. فارابی (۳۳۹- ۲۵۷ ه) و ابن‌سینا

(۴۲۸- ۳۷۰ ه) با تاسیس فلسفه اسلامی همه نبوغ خود را برای عقلانی کردن دین به کار ‌بستند و از این عقیده جانبداری کردند که عقل و وحی دو راه برای رسیدن به حقیقتی واحد است. این مشرب به مذاق غزالی (۵۰۵- ۴۵۰ ه) خوش نیامد و او را وادار به تالیف کتابی کرد که برای قرن‌ها پایانی بود بر آغاز فلسفه اسلامی. غزالی با نگارش کتاب تهافت‌الفلاسفه تا به آنجا پیش رفت که وادی فلسفه را وادی کفر و الحاد خواند و کوشش‌های فلسفی را تلاش برای فاصله گرفتن از سرای دین. جالب اما آن است که ابن‌رشد (۵۹۵- ۵۲۰ ه) با تالیف کتاب تهافت‌التهافت، هم غزالی را به باد انتقاد گرفت و هم ابن‌سینا را؛ غزالی را از آن جهت که با تیشه تعصب به جان نهال فلسفه افتاده و ابن‌سینا را از این جهت که برای سازگار کردن عقل و وحی، فلسفه را تا مرتبه کلام تنزل داده است. بنابراین هم غزالی ابن‌سینا را هدف نقدهای مخرب خود قرار داد و هم ابن‌رشد، با این تفاوت که انتقادهای غزالی به انگیزه دفاع از دین بود و انتقادهای ابن‌رشد به انگیزه دفاع از فلسفه. بدیهی است چالشی چنین بنیادین، گستره‌ای بس وسیع دارد و همه عرصه‌های حیات روحی بشر را شامل می‌شود. یکی از این عرصه‌ها سیاست است. از رابطه عقل و وحی در سیاست می‌توان به نسبت کلام و سیاست نیز تعبیر کرد. این نسبت را به دو نحو می‌توان مورد توجه و بررسی قرار داد؛ حالت نخست بررسی «سیاست در کلام» است و حالت دوم بررسی «کلام در سیاست».

● سیاست در کلام

واژه «سیاست در کلام» ناظر بر آن است که علم کلام در مسائل و مباحث خود چه سهمی را به سیاست اختصاص داده است. آیا سیاست یکی از موضوعاتی بوده که ذهن متکلمان را به خود مشغول داشته است؟ اگر چنین است آیا سیاست از مباحث محوری علم کلام به شمار می‌آمده، یا آنکه متکلمان صرفاً به نحو استطرادی به آن پرداخته‌اند؟ نگاهی گذرا به سیر تاریخ کلام اسلامی نشانگر آن است که متکلمان اسلامی یا سیاست را در دایره مباحث کلامی خود راه نداده‌اند، یا اگر به آن پرداخته‌اند ورودشان به سیاست صرفاً جنبه‌ای فرعی و ثانوی داشته است. متاسفانه باید گفت این بی‌اعتنایی به سیاست اختصاص به علم کلام نداشته و حتی فلاسفه اسلامی را هم شامل شده است. درست است که پاره‌ای از فیلسوفان اسلامی نظیر فارابی پرداخت جدی‌تری به فلسفه سیاسی داشته‌اند، اما بحث‌هایشان تنها به طرح چارچوب‌های کلی یک نظام سیاسی محدود شد و چندان ضرورتی ندیدند تا به مسائل بنیادین این حوزه بپردازند؛ مسائلی نظیر طراحی مدلی از یک نظام سیاسی اسلامی با تکیه بر شرایط و واقعیات موجود، چگونگی توزیع ثروت و قدرت در این نظام سیاسی، ارائه نظریه‌ای در باب عدالت که سازگار با موازین دینی باشد.

دلیل این بی‌اعتنایی به سیاست در علم کلام و فلسفه را می‌توان در دو عامل اصلی جست‌وجو کرد؛ عامل نخست به نقش بی‌بدیل علم فقه و حضور تاثیرگذار فقها مربوط می‌شود. چون ابواب فقه به دو بخش عبادیات و معاملات تقسیم شده است و مباحثی که به نحوی به سیاست مربوط است در بخش معاملات مورد بحث قرار گرفته است، از این رو متکلمان و فلاسفه به گمان آنکه فقها پرداختن به موضوعات سیاسی را بر عهده گرفته‌اند چندان علاقه‌ای به آن نشان ندادند. عامل دوم به جایگاه سیاست در طبقه‌بندی علوم مربوط می‌شود. طبق این تقسیم‌بندی، سیاست از شاخه‌های حکمت عملی به شمار می‌آید و این در حالی بود که فلاسفه و متکلمان اسلامی عمدتاً دلمشغول حکمت نظری بوده‌ و علاقه چندانی به شاخه‌های حکمت عملی نشان نمی‌دادند. از این رو سیاست و ساختار نظری آن مورد غفلت و بی‌مهری متکلمان و فلاسفه اسلامی قرار گرفت.

در دهه‌های اخیر دو رویداد مهم زمینه‌های پیوند نظری میان سیاست و دین را فراهم کرد؛ رویداد نخست به تحولات بنیادین در نظام سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشورمان بازمی‌گردد که ریشه در انقلاب اسلامی با تکیه بر اندیشه‌های سیاسی امام‌خمینی(ره) بر پایه نظریه ولایت فقیه دارد. استقرار یک نظام سیاسی دینی نوپا در کشور، اندیشمندان جوان در حوزه مسائل فلسفی و کلامی را به سویی سوق داد تا شالوده‌های نظری مدلی از حکومت را پایه‌ریزی کنند که از یک سو برخاسته از بنیان‌های دینی و اسلامی باشد و از سوی دیگر جمهوریت و مشارکت مردمی اسلامی را به رسمیت بشناسد. رویداد دوم نهضت ترجمه آثار غربی به زبان فارسی بود که در سال‌های پس از انقلاب اسلامی و به خصوص در دو دهه اخیر شتاب بیشتری گرفت. این آثار طیف گسترده‌ای را شامل می‌شود؛ از بحث‌های معرفت‌شناسی، فلسفه ذهن و فلسفه علم گرفته تا فلسفه اخلاق و فلسفه دین و فلسفه سیاسی. این آثار به خوبی نشان داد اندیشمندان غربی حساب ویژه‌ای را برای حکمت عملی باز کرده‌اند و فلسفه سیاسی یکی از دغدغه‌های جدی آنهاست. بنابراین استقرار یک نظام دینی سیاسی در کشور و ورود اندیشه‌های غربی در حوزه فلسفه سیاسی، زمینه بسیار مستعدی را برای پیوند میان سیاست و دین در حوزه نظر فراهم کرد که پیش از این کمتر شاهد چنین پیوندی بوده‌ایم.

● کلام در سیاست

اما پیوند و ارتباط سیاست و کلام چهره دیگری نیز دارد که می‌توان از آن به «کلام در سیاست» یا «حضور دین در عرصه سیاست» تعبیر کرد. تفاوت کلام در سیاست با سیاست در کلام آن است که دومی صرفاً جنبه نظری دارد ولی کلام در سیاست ناظر به حضور عملی پدیده دین و کلام در عالم سیاست است. نگاهی گذرا به تاریخ اسلام و نحوه مواجهه دستگاه‌های حکومتی با اندیشه‌های کلامی و غیرکلامی نمایانگر آن است که دستگاه‌های حکومتی به اندیشه‌های کلامی، به خصوص اندیشه‌هایی از نوع کلام اشعری، روی خوش نشان داده‌اند. کلام معتزلی کلامی عقلی شده است، اما کلام اشعری همواره تلاش کرده است خود را با چارچوب‌های متعارف دینی سازگار کند و از عقل تنها به عنوان خادم دین استفاده کند. این ویژگی موجب شد دستگاه‌های حکومتی به خصوص خلفای عباسی در نزاع میان اشاعره و معتزله، جانب اشاعره را برگزینند.

از این رو تا پیش از شکل‌گیری مکتب اشعری در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری (ابوالحسن اشعری ۳۷۰-۳۳۰ ه)، مکتب اعتزال حضور پررنگ‌تری در دستگاه خلافت داشت. معتزله در دوره بنی‌امیه با دستگاه حکومت روابط خوبی داشتند. خلفای عباسی هم در آغاز روی کار آمدن جانب بی‌طرفی را اختیار کردند، اما مامون توجه ویژه‌ای به معتزله کرد و پس از او معتصم و سپس واثق نیز به شدت از معتزله حمایت کردند و هر سه خلیفه خود را معتزلی خواندند. اما از زمان متوکل عباسی بی‌اعتنایی به معتزله آغاز شد و به تدریج شدت گرفت. اکثریت مردم با معتزله مخالفت کردند و متوکل نیز معتزله را قلع و قمع کرد. از این تاریخ به بعد شاهد توجه خلفای عباسی به متکلمان اشعری هستیم. به عنوان نمونه غزالی در حالی در نظامیه بغداد تدریس می‌کرد که این مرکز علمی، ترویج فقه شافعی و کلام اشعری را وجه غالب همت خود قرار داده بود. همین توجه ویژه خلفای عباسی به متکلمان اشعری و مخالفت سرسختانه آنها با فلاسفه موجب تشدید گرایشات ضدعقلی در دستگاه خلفای عباسی شد. از این رو فیلسوفانی چون ابن‌سینا و خواجه نصیر مورد توجه حاکمانی بودند که یا با مرجعیت بغداد مخالفت می‌کردند یا گرایش به مذهب شیعه داشتند.

به این ترتیب شواهد تاریخی حضور پررنگ کلام در عرصه سیاست را نشان می‌دهد، هر چند این حضور ممکن است در دوره‌های مختلف تاریخی، رنگ‌های متفاوتی به خود گرفته باشد.

اصغر واعظی



همچنین مشاهده کنید