شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

فرصتی که از دست رفت


فرصتی که از دست رفت

نگاهی به نمایشِ عروسکی ماهی بزرگ تنها به کارگردانی فرناز بهزادی

مقوله عشق‌ و عرفان گرچه - به ظاهر - دو عنصرِ جدایی ‌ناپذیرند و برای رسیدن به این هردو جایگاه والای انسانی،باید از آنها عبور کرد ولی برای پرداختن به چنین موضوعی، بخصوص از زاویه دید هنر،دستِ‌کم شناختی دقیق و عمیق،از معانی حقیقی این واژگان نیاز است و اگر این شناخت،به درستی شکل نگرفته باشد محصولِ هنریِ به دست آمده، هجویه‌ای شعارزده از عشق و عرفان خواهد بود که کمترین تاثیری بر مخاطب نخواهد داشت.

این عناوین، بارها دستمایه خلق آثار هنری توسط هنرمندانِ مختلف در عرصه‌های گوناگون اعم از ادبی، نمایشی، سینمایی، موسیقایی، نقاشی و...شده‌اند اما هرکدام که با شناختی نادرست به سراغ آنها رفته‌اند،کمترین موفقیتی در خلق اثر خود کسب نکرده‌اند و خود در میانِ کشف و شهود معانی این واژگان حیران و سرگردان مانده‌اند.نمایش عروسکی«ماهی بزرگ تنها» به کارگردانی فرناز بهزادی-که این روزها در تالار فردوسی اجرا می‌شود- دقیقاً از همین منظر دچار آفت شده و به دلیل شعارزدگیِ متنِ آشفته نمایشنامه،ضربه شدیدی خورده؛ضربه‌ای که متاسفانه مانعِ برقراری ارتباط میان نمایش و مخاطب شده و از این‌رو اگر کار نقطه قوّتی هم داشته باشد-که دارد- در لابه‌لای این مفهومِ بی‌مفهومِ نمایش مهجور مانده و نادیده انگاشته شده است.

مشکلِ بزرگِ ماهی... از نمایشنامه‌ای آغاز می‌شود که به جای تصویرگری لحظات عرفانی و عاشقانه به دامِ دیالوگ‌های شعاری افتاده و از اصلِ خود دور مانده.

اگر حتی دیالوگ‌ها با طعنه و کنایه و اشاره نوشته می‌شدند تا تماشاگر ضمن لذت بردن از شنیدن آنها،در پی کشف رمز و معانی‌شان برمی‌آمد اثر،قابل اعتنا و صاحبِ امتیازات بیشتری می‌شد ولی در وهله اول باید دید چگونه یک نمایشنامه که دونفره نوشته شده، اثری این چنین‌‌ از کار درمی‌آید. ‌متنِ ماهی... با نگاهی به داستانِ کوتاه«ماهی‌سیاه کوچولو»(صمد بهرنگی)و متاثر از آن حال و هوا نوشته شده، با این تفاوت که اگر‌‌ ‌ ماهی‌ سیاه‌ کوچولو قصد رسیدن به«دریا» را داشت(تعبیری دیگر از وصالِ عاشق به معشوق که در قالبِ دریا تجلی پیدا کرده)،اینجا ماهی بزرگِ تنها،قصد رسیدن به عشقی دست‌نیافتنی در آسمان را دارد.

او در رسیدن به عشق خود - ماه - از همه چیز، حتی جانِ شیرین، می‌گذرد و راهی سفری طولانی می‌شود ولی در جریان سفر خود، اندک ‌توفیقی نمی‌یابد و در نهایت با کوله‌باری از تجربه به زادگاه خود بازمی‌گردد. مساله اینجاست که این ماهیِ بزرگ برای رسیدن به خواسته‌اش دست به عملِ چندانی نمی‌زند، گرچه جایی می‌شنویم که او در جمله‌ای کوتاه و ساده،شرح سفرِ دور و درازش و سختی‌هایی را که جهت رسیدن به ساحل و عشق خود متحمل شده، برای سنجاقک‌ها بازگو می‌کند.ماهی بزرگ می‌گوید«من برای رسیدن به ساحل از دریاها و طوفان‌ها و امواج سهمگین و خطرناکی گذشته‌ام» یعنی ماهیِ قصه، از خطراتِ بزرگی جانِ سالم به دربرده و این شرح ماوقعِ یک خطی یعنی ما(به عنوان مخاطب) دقیقاً وجه نمایشی و جذاب اثر را به دلیل نادیده و بی‌اهمیت انگاشتن این صحنه‌ها ‌از دست داده‌ایم. اگر شرحِ سفر ماهی بزرگ تصویر می‌شد تا شاهد مرارت‌های یک عاشق برای رسیدن به وصال معشوق باشیم، اثر به پختگی دو چندانی دست می‌یافت و به بار نمایشی‌اش افزوده می‌شد ولی این مهم‌ترین بخش نمایش، در اجرا با بیانِ دیالوگی کوتاه، به همین سادگی از دست می‌رود و دیگر چنین فرصتی نصیب تماشاگر نمی‌شود.از این روست که نمایشِ ماهی... به نمایشی تخت و بی‌فراز و فرود بدل می‌شود! ماهی بزرگ به جای عمل به اعتقاداتش در جهت رسیدن به خواسته‌اش،فقط حیران و بهت‌زده در میان آب‌های دریا شنا می کند و مدام دَم از عشق بی‌مثال و مانندش به ماهِ روشنِ آسمان می‌زند و این واژه مقدس(عشق) آنقدر از دهانِ او و دیگران، بی‌ضرورت تکرار می‌شود که کاربرد حقیقی و جایگاه ویژه خود را از دست می‌دهد و ‌‌چون تماشاگر پیشتر، از این عشق هیچ نشانی ندیده است، به دشواری باورش می‌کند. ماهی بزرگ با یک نگاه(به ماه)چنان عاشق و شیدای روی مهتاب‌گونه‌اش می‌شود که از عشق او لبریز شده و خود تبدیل به حاملِ نور مهتاب می‌شود، چنانکه دوستانش به او می‌گویند«تو ماه را نوشیده‌ای و چنین براق و زیبا شده‌ای».

در حالیکه ماهی بزرگ خود نمی‌داند چگونه چنین اتفاقی افتاده، فقط می‌داندکه عاشق شده و برای رسیدن به عشق خود حاضر است به خاک بیفتد یا چون پرنده در آسمان بال بگشاید ولی انگار اِشکالی در این عشق وجود دارد که او نمی‌تواند دست به هیچکدام از این کارها بزند و در نهایت از عشق خود درمی‌گذرد و به مکاشفه‌ای درونی می‌پردازد تا آن(عشق)را جای دیگری بجوید.آن اِشکال را می‌توان خلاء عرفان و منطق و عبور نکردن از سیر و سلوکِ معنوی عشق دانست. جالب آنکه نمایش ماهی...قرار است نمایشی عارفانه باشد اما ردّپای عرفان چنان در اثر کمرنگ است که فرصتی برای تجلّی نمی‌یابد و لابه‌لای عشق‌بازی‌های کلامی ماهی بزرگ و دیگر آبزیان گم می‌شود.

‌‌در نهایت در واپسین‌پرده نمایش، پند و نصیحت‌های آن سه صدف خفته در اعماق دریا و تعبیر و تعریفشان از عشق، ماهی بزرگ تنها را به خود می‌آورد تا عشق حقیقی را در درون خود بکاود،همچون مروارید‌هایی که در دل آن صدف‌ها پدیدار گشته است.

شاید بهترین بخش نمایش همین پرده باشد که از بار شعارهای سطحی و آشکار در آن کاسته می‌شود و نویسنده،منظور و برداشت خود از عشق را، غیرمستقیم و با طعنه و اشاره، پیچیده در لفاف رمزگونه عرفان عرضه می‌کند و اگر متن نمایش به تمامی چنین بود قطعاً ماهی بزرگ تنها تبدیل به اثری در خور توجه می‌شد. متاسفانه ‌نویسندگان متن‌ هرآنچه در ذهن خود از عشق تجسم کرده‌اند را در کلام و به ساده‌ترین شکل و زبان ممکن ارائه کرده‌اند.اگر نویسندگان از کاربرد انبوه کلام پرهیز می‌کردند و با اِلمان‌های بجا به تصویرگری بیشتر و بهتر عشق می‌پرداختند شاید حالا با نمایشی متفاوت سر و کار داشتیم که علاوه بر متن و کارگردانی تحسین‌برانگیزش،از تکنیک خوبی نیز برخوردار بود.

ماهی...یکی از معدود نمایش‌های عروسکی است که به شیوه نخی و با فاصله عروسک‌ها از سطح زمین اجرا می‌شود، چرا که اغلب شخصیت‌ها ماهی یا پرنده و حشره‌اند و مدام در وضعیتی بالاتر از سطح زمین حرکت می‌کنند.

عروسک‌گردانی نمایش به بهترین شکل ممکن اجرا شده است.نگاه کنید به ظرافت‌های عروسک‌گردانی شخصیت خرچنگ یا نوع شنای ماهی بزرگ در آب و حرکات باله و دم او. البته باید برای بازی چند عروسک استثنا قائل شد که ظرافت و یکدستی کار عروسک‌گردان‌ها را به هم ریخته است مانند پرواز سنجاقک‌ها که بیشتر از پرواز کردن، در حال پریدن(پرش یا جهش)و وَرجه – وورجه‌ کردن هستند.در عوض اجرای حرکات عروسک‌ ماهی بزرگ و خرچنگ مثال‌زدنی و بی‌نقص است. عروسک‌ها به لحاظ ساخت نیز قابل توجه‌اند، غیر از دو عروسک هشت‌پا و لاک‌پشت که چندان مناسب ‌از کار درنیامده‌اند، ‌تکان خوردن چشم‌ها و لب عروسک‌ها نکته مثبتی در ساخت آنهاست.

علاوه بر این موارد، نمایش، از دکور زیبا و درستی بهره می‌بَرَد. دکورهای خوب دریا و ساحل با دقت طراحی شده‌اند و به همراه صداگذاری پس‌زمینه صحنه‌ها، به القای حس اعماق دریا و لذت باور تماشاگر از محیط دریا، کمک فراوانی کرده است. بیانِ صداپیشگان، برای تماشاگر یادآور اجرای نمایشنامه‌های رادیویی است، با این حال خوب و قابل‌قبول است، بخصوص صدای خرچنگ و لاک‌پشت که در آنها حسی از زنده‌کردن شخصیت‌ عروسک‌ها دیده می‌شود ولی واقعاً کارکردِ عروسک«اره‌ ماهی» در چنین فضایی چیست؟ با آن صدای ‌گوشخراش و بی‌ربطی که روی اره‌ماهی گذاشته شده، ظاهراً کارگردان قصد ‌افزودن چاشنی طنز به اثر را داشته‌ و گرچه تماشاگر به عبور مکرر اره‌ماهی می‌خندد ولی این خنده توجیهی برای حضور چنین موجودی در ‌نمایش‌ نیست.

از دیگر موارد باید به موسیقیِ ‌کار اشاره کرد. ‌موسیقی چنین نمایشی باید دست‌ِکم لطیف‌تر،عاشقانه‌تر و دلنشین‌تر ساخته می‌شد. حتی بهتر بود برای چنین مضمونی از موسیقی سنتی و سازهای ایرانی استفاده ‌‌شود.

در پایان ضعف ‌‌در متن‌ اساسی‌ترین ایراد نمایش ماهی بزرگ تنهاست ولی اگر با دقت و بیش از یک بار، نمایش را ببینیم، ‌می‌توانیم در مواردی آن را تحسین کرده و ستاره‌هایی برایش قائل باشیم.

احمدرضا حجارزاده