چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
کسب کذب
- آقا بیا یه عکس یادگاری با قد بلندترین آدم روی زمین بگیر
- چند تومن میشه؟
- میشه ۵ تومن!
- چه خبره بابا مگه میخوای چکار کنی؟
- حالا شما ۳ تومن هم بدی اشکال نداره!
- برو دنبال کارت بابا لنگ دراز الکی!
کار هر روزش شده همین؛ اصرار و اصرار برای گرفتن عکس یادگاری مردم با او و گرفتن حداکثر ۵ هزار تومان برای هر عکسی که خودش هم آن را بیارزش میداند؛ حالا هرچقدر متلک بخواهی حفظ هست، آن هم با جزئیات کامل، اینکه چه کسی و کجا چه متلکهایی بارش کرده است کاملا به خاطر دارد.
تمام شهریه دانشگاه و هزینههای زندگی اش خلاصه شده در ۲ چوب؛ چوبهایی که آن را صبح زیر پاهایش میگذارد و شب وقتی همه مردم شهربازی را ترک میکنند آنها را از پاهایش باز میکند و به خانه بازمیگردد. دلش میخواهد هرچه در دل دارد را به زبان بیاورد اما سکوت میکند، پاهای چوبی و بلندش را به سختی جابه جا میکند و دوباره کمی آنطرفتر خطاب به مردمی که برای تفریح و سرگرمی دور او حلقه زدهاند میگوید: «اگه میخوای عکس بگیری اول باید ۵ تومن بدی!» و باز هجوم مزهپرانیها آغاز میشود...
● واسه نونه تا به کارش تو بخندی...
این روزها دیگر همه ما حداقل یک بار به شهربازیهای شهرمان رفتهایم؛ هر کدام از این شهربازیها در دل خود پر است از آدمهایی که در سایه مشاغلی کاذب روزگار میگذرانند. سوژه این هفته گزارش جیم همین آدمهایی است که در اصطلاح به آنها میگویند صاحبان مشاغل کاذب شهربازیها. اما برخی از این آدمها از سر اجبار زمانه در لباس عروسکی خرگوش یا خرس فرو میروند و سعی میکنند با انجام حرکات موزون توجه رهگذران را به خود جلب کنند تا شاید افراد بیشتری به غرفه آنها مراجعه کنند، بسیاری از مردم خبر ندارند در پس چهره خندان و شاد آقا خرگوشه مردی با هزار غم و غصه نهفته است، شاید اگر کسی اینها را میدانست دیگر به حرکات موزون خرگوش خندان نمیخندید!
«۳۲ سال دارم، هم کارگر ساختمان بودهام هم نظافتچی شرکت، البته الان هم هستم ولی وقتی کار نیست اینجا میآیم و خرگوش میشوم. همیشه میترسم نکند یک نفر از دوستان یا اقوام مرا در این لباس ببیند و بشناسد، مایه خجالت است که در این سن و سال و با داشتن ۲ بچه ۸ و ۱۰ ساله رقصیدن شغل من باشد.» شاید شنیدن این جملات از زبان آقا خرگوش شاد و شنگول شهربازی خیلی سخت باشد، او خودش را معرفی نمیکند حتی حاضر نیست برای لحظهای کله سنگین و بزرگ لباس خرگوش را از سرش در آورد صحبتهایش را ادامه میدهد و میگوید: «چه کنم درآمدم کفاف زندگیام را نمیدهد، و گرنه آنقدرها دلخوش و سرخوش نیستم که اینجا بیایم و برقصم، اما باز هم معتقدم این کار خیلی بهتر از بیکاری و بیعاری است خدا را شکر تا حالا و حتی در سختترین شرایط اقتصادی زندگیام نه از دیوار کسی بالا رفته و نه مال یتیمی را خوردهام» او از اینکه برای بچهها کار و آنها را شاد میکند خوشحال است.
● شغلهای الکی پلکی قرن ۲۱
اما عدهای دیگر از صاحبان مشاغل به معنای واقعی کاذب راههای سادهتر و در عین حال پردرآمدتری را در پیش گرفتهاند، این مشاغل نه مانند فرو رفتن در لباس خرگوش یا پوشیدن پاهای چوبی باعث خنده مردم نمیشود بلکه ضرر و زیان مالی عدهای ساده لوح را هم به دنبال دارد. این افراد همانهایی هستند که کارت یا مهره به دست در کنار و گوشه پارکها و شهربازیها حضور دارند و سعی میکنند با چرب زبانی به سراغمان آیند. البته گاهی هم موفق به رضایت ما میشوند و کاسبیشان را با هزار و یک ترفند به راه میاندازند...
یکی میگفت شهربازیها حالا دیگر روی دست همین آدمها میچرخد، راست هم میگفت چرا که از همان لحظه ورودم به یکی از شهربازیهای مشهد با انبوه سوژههایی مواجه شدم که هرکدام به طریقی و با یک بازی مندرآوردی جیب رهگذران را هدف گرفته بودند تا حداقل چند هزار تومانی کاسب شوند.
● ۶۰ هزار تومان فدای ساده اندیشی
بیرون از محوطه اصلی شهربازی یک پسر جوان در حالیکه ۳ عدد کارت سفید را در دست گرفته رهگذران را به شرکت در یک بازی به قول خودش «فکری» دعوت میکند. او میگوید: «یکی از این کارتها پشتش علامت دارد، اگر بتوانی بعد از جابهجایی کارتها، کارت علامتدار را درست حدس بزنی برنده و حداقل ۱۰ هزار تومن کاسب میشوید.»
شاید باورش سخت باشد ولی ظرف مدت کوتاهی عده بسیاری از جوانان دور آن پسر جوان که با تبحر خاصی کارتها را روی یک جعبه کوچک حرکت میدهد، جمع میشوند. یک نفر حاضر میشود در ازای ۱۰ هزار تومان کارت درست را حدس بزند، در عین ناباوری برنده هم میشود و از پسر جوان یا همان آقای قمارباز ۱۰ هزار تومان میگیرد، فرد برنده طوری رفتار میکند که بهظاهر متوجه ترفند پسر جوان شده است، او ۲ بار دیگر و با ارقام ۳۰ و ۵۰ هزار تومان بازی میکند و هر دفعه نیز برنده میشود و برای این ۲ بار برنده شدن درمجموع ۸۰ هزار تومان از پسر جوان میگیرد. ۹۰ هزار تومان کاسبی در طول چند دقیقه برای هر رهگذری وسوسه برانگیز است، جالب این جاست که پسر جوان از باختهای مکررش عصبانی نمیشود و باز هم ادامه میدهد او این بار خودش مبلغ ۱۰۰ هزار تومان را به افرادی که بالای سرش ایستادهاند پیشنهاد میکند، مردی که ۳ بار برنده شده است خطاب به مرد دیگری که با پسر کوچکش نظارهگر این معرکه است میگوید: «داداش من ۹۰ بیشتر ندارم، ۱۰ تومان بذار روش اگه بردیم نصف نصف» او نیز پیشنهاد این شراکت را میپذیرد و ضمن اینکه ۱۰ هزار تومان را به برنده خوش شانس میدهد میپرسد: چه طور میتونی کارت علامتدار رو پیدا کنی؟ برنده با صدای نه چندان آهسته به گونهای که حداقل افرادی که کنار او ایستادهاند متوجه حرفش میشوند میگوید: «کارتی که علامت دارد گوشه سمت راستش کمی پاره شده است و قمارباز هم حواسش به این سوتی بزرگ نیست.» طولی نمیکشد که دوباره آقای برنده این بار هم ۱۰۰ هزار تومان برنده میشود و طبق قراری که گذاشته بودند ۵۰ هزار تومانش را به شریک سادهلوحش میدهد. بازی ادامه پیدا میکند اما آقای برنده به بهانهای معرکه را ترک میکند و به شریکش میگوید: «بازم بازی کن، راهش رو که بلدی؟» صدای قمار باز بلند میشود و عدد ۱۵۰ هزار تومان را پیشنهاد میکند، مرد ساده اندیش که تا این لحظه ۴۰ هزار تومان برنده شده است با تصور اینکه میتواند کارت علامتدار را با همان روش قبلی تشخیص دهد پیشنهادش را میپذیرد و پس از آن که قمار باز کارتها را ماهرانه جابهجا میکند، یک راست به سراغ کارتی میرود که گوشه سمت راستش پاره است، اما در عین ناباوری پشت کارت سفید است و علامتی ندارد! مرد تا به خودش میجنبد آقای قمار باز به سرعت ۱۵۰ هزار تومانی که روی جعبه قرار داشت را برمیدارد و از معرکه میگریزد، موضوع وقتی جالب میشود که میبینیم قمار باز ترک موتور سیکلت همان برنده خوش شانس پا به فرار گذاشته است. معرکه تمام میشود و یک بازنده ۶۰ هزار تومانی باقی میماند و ۴ کارت که ۲ تا از آنها گوشه سمت راستشان کمی پاره است، یکی علامتدار و دیگری سفید!
● قمار نیست ! شانس است...
کمی جلوتر یک بساط دیگر پهن است. این بازی هم تقریبا شبیه همان بازی کارت است ولی به جای کارتهای کاغذی چند ظرف کوچک روی جعبه گذاشته شده است. تمام بازی در این خلاصه شده که بتوانی حدس بزنی جایزه زیر کدام ظرف که با کلی ظرافت جایشان باهم عوض شده قرار دارد. مرد با وجود اینکه سن زیادی دارد اما طوری با جوانانی که اطرافش حلقه زدهاند جور میشود که گویی مثل همانها جوان و پر انرژی است. او برای برنده بازیاش کلی تبلیغ میکند؛ از جایزه ۵۰ هزار تومانی گرفته تا استفاده رایگان از تمام وسایل بازی شهربازی با کارت مخصوص!
ولی نمیدانم چطور میشود که همیشه خود او برنده بازی میشود و همه شرکت کنندههای دیگر بازنده؛ همین چند دقیقهای که کنارش بودم ۲۵ هزار تومان از مردم ساده لوحی که حقههایش را متوجه نمیشدند کاسب شد و حتی هزار تومان هم جایزه نداد.
کمی که سرش خلوت میشود نزدیکش میشوم! اول که کلی قسم و آیه جور میکند که من کاری نکردهام و مردم با رضایت خودشان وارد بازی شدهاند اما وقتی میفهمد من با آن مامورانی که شاید هر از گاهی به سراغش بروند فرق میکنم، کم کم نطقش باز میشود و شروع میکند به صحبت: «نه جانم! کجای این کار قمار است؟ یک چیزی شنیدهای و حالا تکرارش میکنی. همهاش به شانس بستگی دارد، البته باید زرنگ هم باشی!»
از درآمد روزانهاش میپرسم که میگوید: زیاد نیست، در حدی که بتونم زندگی خودم و ۵ تا بچه را بچرخونم کاسبی میکنم. البته همیشه اوضاع این طوری نیست، گاهی شده حتی هزار تومان هم کاسب نشدهام. به خصوص وقتی زمستان از راه میرسد و شهربازی تعطیل میشود.
تا میآیم سوال دیگری بپرسم چشمش به ۲ مسافر که دست بر قضا عرب زبان هم هستند میافتد و بی توجه به من با اشتیاق به سراغ آنها میرود. نمیدانم اما چشمانش جوری درخشید که گویی صید پرباری را شکار کرده است!
● ۲ انتخاب داری؛ LCD یا قاشق سحرآمیز!
کمی جلوتر و البته بعد از پرداختن ۱۰۰۰ تومان ورودی برای شهربازی (که واقعا مبلغ زیادی است!) ناخودآگاه ازدحام مردم مقابل دکهای مرا به آن سمت میکشد. صاحب غرفه با شور و هیجان خاصی توپهای کوچکی که شمارهای روی آن نوشته شده را از داخل گردونهای در میآورد و جلوی روی مخاطب میگذارد؛ ۳ توپ کوچک که با توجه به شماره پشت هر کدام جایزهای به شرکت کننده تعلق میگیرد، جالب این جاست که شرکت کننده نمیتواند حتی بعد از انتخاب شماره پشت توپ را ببیند! یک زوج جوان در ازای پرداخت ۵ هزار تومان جواز شرکت در این بازی را میگیرند، مرد با مشورت همسرش یکی از ۳ توپ را حذف میکند، مسئول غرفه با اعتماد به نفس خاصی شماره ۲ توپ باقی مانده را نگاه میکند و میگوید:«خیلی خوش شانس هستین! حالا ۲ انتخاب دارید، که جایزه یکی LCD و آن یکی هم قاشق سحرآمیز است.» البته منظورش قاشق آجیل خوری سادهای بود که در بین جوایز پر زرق و برق پشت سرش زیاد هم به چشم نمیآمد. حالا آن زن و مرد باید یکی از توپها را انتخاب میکردند، نمیدانم چرا اما مطمئن بودم که جایزه چیزی جز همان قاشق ساده نخواهد بود... مرد بعد از کلی مشورت انتخاب کرد و بعد از چند ثانیه قاشق در دست از کنارم عبور کرد و رفت!
● نقابی برای بازار گرمی...
«بشتابید! جنگ شادی امشب با تخفیفی ویژه. برای شما که دنبال لحظاتی شاد و مفرح هستید!» در کنار محل برگزاری جنگ شادی با جوانی مواجه میشوم که با یک نقاب وحشتناک سر راه مردم سبز میشود و آنها را غافلگیر میکند.
گوشهای میایستد و به سمت رهگذران میرود، با یکی دست میدهد، صورت آن یکی را میبوسد و گاه دست آنها را میکشد و به سمت محل برگزاری جنگ شادی میبرد. این جوان نقاب زده، در مواجهه با من هم رفتاری مشابه را نشان میدهد، به زور میخواهد مرا به جنگ شادی که بعد میفهمم برادرش کارگردان آن هست مهمان کند! سر صحبت را که باز میکنم با شک و تردید نگاهی به من میاندازد و میرود تا از برادرش اجازه بگیرد برای مصاحبه!
چند دقیقهای میگذرد و وقتی بر میگردد میگوید که برادرش به او اجازه نداده است. نقابش را روی صورتش محکم میکند و دوباره به سمت مردمی میرود که شاید خیلی دوست دارند بدانند پشت این نقاب چه چهرهای مخفی شده است.
● لیوان میشکنم چون هیجان دارد!
در ادامه گشت و گذارم در شهربازی آن هم در یک عصر زیبای پاییزی با نوجوانی برخورد میکنم که در یکی از بخشهای این مجموعه مشغول بازار گرمی است: «بدو! ۵ تا بزنی ۲۰ تومن بردی، ۴ تا بزنی ۱۰ تومن»
پشت سرش پر است از یک عالمه خرده شیشه و جلویش هم چند توپ کوچک تنیس ( یا همان توپ هفت سنگ خودمان) خودنمایی میکند. نزدیکش که میشوم، توپی در دستم میگذارد و میگوید ۲ هزار تومان بده، ۵ تا لیوان بشکن و ۲۰ هزار تومان ببر. وقتی متوجه میشود که خبرنگارم و قصدم تهیه گزارش است نه شکستن لیوان میگوید: «باید خرجمان را یک جوری در بیاوریم دیگر، تازه الان مدرسهها شروع شده و این روزها فقط جمعهها میتوانم بیایم سر کار!»
محمد ۱۵ سال سن دارد و با همان شور و شوق نوجوانانهاش صحبت میکند، در پاسخ به این سوالم که شکستن لیوان چه تفاوتی با دیگر بازیهای کاذب پارک دارد؟ میگوید: «خیلی فرق دارد آقا! هیجانی که در شکستن لیوان وجود دارد در هیچ کدام ار بازیهای اینجا پیدا نمیشود.»
در همین فاصله بین صحبت ما چند نفر میآیند و پشت سر هم لیوان میشکنند اما هیچ کدام نه ۴ تا را میشکند و نه ۵ تا را و این یعنی اینکه از جایزه خبری نیست!
میپرسم تا حالا شده کسی بتواند با این طریقی که شما لیوانها را کنار هم چیدهای موفق شود همه ۵ لیوان را در یک حرکت بشکند؟ پاسخ میدهد: اگر این طور بود که ما هر شب باید ضرر میکردیم.
● دیروز دانشجوی کامپیوتر، امروز...
کم کم آماده رفتن میشوم که چهره موجه جوانی پشت یک وسیله عجیب و غریب نظرم را جلب میکند. روی صندلیاش نشسته و مشغول غذا خوردن است. وقتی میفهمد خبرنگارم برعکس دیگران به گرمی از من استقبال میکند.
از خودش و کارش میپرسم که میگوید: مسئول گردونه هستم (گردونه همان وسیله بازی جلوی دستش است که به نوعی با چرخاندن آن جوایز مختلفی را پیش روی شرکت کننده میگذارد) و تقریبا یک سالی میشود که در اینجا فعالیت میکنم.
خودش را علیرضا معرفی میکند، این جوان ۲۳ ساله وقتی از گذشته میگوید در نگاهش حسرت را میتوان دید: «دانشجوی مهندسی کامپیوتر بودم اما متاسفانه به دلیل مشکلات مالی که وجود داشت مجبور شدم از خیر دانشگاه بگذرم.»
هرچند دلش پر است اما با لبخند دلنشینی پاسخ سوالهایم را میدهد: معمولا از صبح میآیم و تا شب هم کار میکنم؛ صاحب غرفه معمولا روزانه حدود ۱۵ هزار تومان به من دستمزد میدهد، البته اگر درآمد وسیله بازی بیشتر از ۱۰۰ هزار تومان شود، دستمزدم هم افزایش مییابد.
از علیرضا سوال میکنم که آیا قبول دارد شغلش جزو مشاغل کاذب به شمار میرود؟ او میگوید: بی شک قبول دارم اما باید پذیرفت که اینطور مشاغل در تمام جوامع وجود دارد؛ در همین پارک مشاغلی وجود دارد که کلاهبرداری محض است.
صحبتهایم که با او تمام میشود ، گردونهاش را میچرخانم و از کنارش میگذرم، کمی که دورتر میشوم، پشت سرم فریاد میکشد:«خیلی بدشانسی! همهاش پوچ دراومد!»
نویسنده: وحید تفریحی
امیرسعید صبا
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
روز معلم ایران معلمان رهبر انقلاب دولت نیکا شاکرمی مجلس شورای اسلامی مجلس بابک زنجانی خلیج فارس دولت سیزدهم شورای نگهبان
تهران هواشناسی شهرداری تهران معلم سیل پلیس آموزش و پرورش قوه قضاییه بارش باران سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو دلار ایران خودرو حقوق بازنشستگان قیمت طلا سایپا کارگران بازار خودرو بانک مرکزی تورم
فضای مجازی تلویزیون رادیو سریال سینما دفاع مقدس سینمای ایران موسیقی فیلم تئاتر نون خ رسانه ملی
مکزیک
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه نوار غزه روسیه چین حماس عربستان اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس تراکتور رئال مادرید بایرن مونیخ سپاهان لیگ قهرمانان اروپا باشگاه استقلال لیگ برتر بازی باشگاه پرسپولیس
همراه اول وزیر ارتباطات پهپاد تبلیغات اپل ناسا نخبگان گوگل ماه
کبد چرب میوه دیابت کاهش وزن ویتامین بیماری قلبی مسمومیت خواب قهوه طول عمر