پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

پنجره هایی متفاوت برای فهم تحولات سیاسی جهانی


پنجره هایی متفاوت برای فهم تحولات سیاسی جهانی

در میان نگرش های بسیار متنوعی که برای فهم جهان سیاست وجود دارد, یک نگرش برخاسته از نظریه انقلاب گرایانه چپ جدید است که بخشی از آن برگرفته از مارکسیسم کلاسیک است بر اساس این نگرش جهان به دو بخش سیاه و سفید تقسیم می شود

مارتین هایدگر در کتاب وجود و زمان می گفت پدیده فهم بیش از آنکه بخواهد ما را در شناخت موضوع یاری رساند، به ما کمک می کند که به درکی از خود و موقعیت خود در تاریخ دست یابیم. به عبارت بهتر فهم و تفسیر ما از پدیده ها، آینه خودآگاهی ما و دریافت ما از خود است که دریابیم چرا این گونه می اندیشیم؟ چرا این طور می فهمیم؟ و چرا ذهنیت و درک ما از یک موضوع تا این حد با فهم دیگران متفاوت است؟ این مقدمه را باید با طرح پرسشی دیگر تکمیل کرد که آیا به راستی حقایق دنیای سیاست آن قدر متعین و روشن و واقعی اند که تنها یک چشم روشن بین می خواهد که آنها را به درستی ببیند؟ یا نه، نوع نگرش و شیوه نگاه ما است که می تواند تفاسیر متفاوتی از یک پدیده واحد به ما بدهد. این امر نزد تصمیم سازان سیاسی حساس تر است چون نوع نگاه و برداشت آنها می تواند یک پدیده را با امنیت ملی یک کشور پیوند زده یا آن را به مساله یی عادی در سیاست خارجی بدل سازد. برای روشن شدن این نکته به چند نگرش عام و چند رویداد حساس اشاره می کنیم که می توانند برآیندهای متفاوتی در عرصه سیاست ورزی داشته باشند.

در میان نگرش های بسیار متنوعی که برای فهم جهان سیاست وجود دارد، یک نگرش برخاسته از نظریه انقلاب گرایانه چپ جدید است که بخشی از آن برگرفته از مارکسیسم کلاسیک است. بر اساس این نگرش جهان به دو بخش سیاه و سفید تقسیم می شود؛ بخش سلطه گر و چپاولگری که در پی استثمار بی شرمانه و بی رحمانه بقیه جهان است و به جز ابزار سرمایه، رسانه ها و سلاح های پیشرفته، سازمان های بین المللی را در اختیار دارد و برای سلطه گری سوداگرانه خویش از هر فرصتی بهره می برد و بخش تحت سلطه یی که تقصیر اصلی تمام رنج ها و دشواری های آنها بر عهده سلطه گران است. در این بخش تحت سلطه گروهی از آزادیخواهان قرار دارند که در پی برافکندن بنیاد سلطه هستند و تمامی خیر عالم محصول تلاش خیرخواهانه آنها است. بر اساس این دیدگاه هر فاجعه یی که در جهان اتفاق می افتد، نتیجه توطئه های شوم قدرت های سلطه گری است که همه چیز را دستاویز سوداگری خود قرار داده اند. اصولاً در حرکات و سکنات این قدرت ها فقط باید به دنبال فجایع گشت. اگر در منطقه بالکان اتفاقی می افتد، نتیجه سیاست های غلط سلطه گران جهان خوار است، بحران قفقاز نتیجه همین سلطه گری شوم است و بحران اقتصادی جهانی از سوداگری کور و غیرعقلایی آنها برمی خیزد حسن این مدل نظری سادگی تحلیلی آن است زیرا نیاز چندانی به تتبع و تحقیق و اندیشه ندارد. کافی است هر اتفاقی که در جهان می افتد، ردپایی از قدرت های سلطه گر در آن بیابید و بعد منفی حادثه را به آن گره بزنید. آنگاه تحلیل شما کامل خواهد بود زیرا مصداقی دیگر برای اثبات نگرش خویش یافته اید. حتی اگر در این جهان سلطه، چهره هایی مقبول به قدرت رسیدند که در صورت ظاهر با بنیاد سلطه گری ناسازگار بودند، در نهایت تسلیم ساختار سلطه خواهند شد و خواسته یا ناخواسته پا جای پای سلطه گران خواهند گذاشت. کلیشه های برگرفته از این مدل تحلیلی کار را برای صاحبان آن بسیار ساده خواهد کرد و یک بار برای همیشه بدان ها خواهد آموخت که همه پدیده ها با کمک آن توضیح دهند، حتی اگر کوچک ترین اطلاعی در مورد حقیقت آن موضوع نداشته باشند چون از نظر آنها حقیقت نمی تواند چیزی خارج از کلیشه از پیش تعیین شده آنها باشد. جالب است که در برخی موارد این کلیشه ها به قالب های ایدئولوژیک فرومی روند و تحلیل ها و ادراک های غیرخود را نیز به جهان سلطه و امپریالیسم وابسته می خوانند.

اما نگرش دیگری که هنوز هم در مجامع آکادمیک نگاه غالب است، واقعیت روابط بین الملل چیزی به جز رقابت دولت ها بر سر منافع بیشتر نیست. بر این اساس نه خیر مطلق و نه شر مطلق در جهان سیاست وجود ندارد. آنچه در عالم واقع وجود دارد، منافع است. البته منافع هم مطلق و متعین نیست اما به هر حال بر اساس تلقی بازیگران مختلف بین المللی از منافع شان، تلاشی پایان ناپذیر برای تحقق منافع میان آنها در جریان است. هر چه در عرصه بین المللی اتفاق می افتد، محصول این رقابت همه جانبه دولت ها بر سر منافع بیشتر است. بر این اساس اصل در سیاست جهانی دولت ها هستند و نه مردم بدون دولت ها تشخص و تاثیری دارند و نه سازمان های بین المللی. جنبش های آزادیبخش نیز تا زمانی که طرف دولت ها بوده، ابزار دست یک دولت شده یا بخواهند دولتی تشکیل دهند، می توانند در قواره یک بازیگر عمل کنند. بر اساس این مدل فکری تمامی اتفاقات جاری در عرصه روابط بین الملل به تلاش آشکار و پنهان دولت ها برای امنیت بیشتر و منفعت افزون تر بازمی گردد. در این چارچوب بحران بالکان محصول رقابت امریکا و روسیه و قدرت های منطقه یی اروپایی است، بحران قفقاز از تلاش روسیه برای احیای جایگاه بین المللی خود و کوشش امریکا برای محدود کردن آن برمی خیزد، بحران اقتصاد جهانی نتیجه تلاش دولت ها برای به دست گرفتن سکان اقتصادهای بزرگ سرمایه داری است و بحران غزه نیز از رقابت پنهان چند دولت برای بسط نفوذ خود در این منطقه، تلاش اسرائیل برای تثبیت بقای خود و در سوی مقابل تلاش گروه های فلسطینی برای داشتن نقش محوری در دولت آینده این کشور در حال تاسیس بازمی گردد.

هرچند در این مدل تحلیلی باز هم کلیشه هایی آشکار وجود دارند اما کار تحلیلگران آن به سادگی مدل نظری قبلی نیست زیرا هر واقعه یی نیازمند مطالعه و محاسبه یی است که با یک تحلیل از پیش آماده نمی توان تکلیف آن را یکسره کرد.

هر چند مدل های تحلیلی متنوع دیگری نیز می توان یافت که ما را در فهم متفاوت پدیده های بین المللی به راه های متفاوتی خواهند برد اما آگاهی به همین دو مدل مشهور تحلیلی نیز به ما کمک می کند که یک بار به درون ذهن خود بازگردیم و به این خود آگاهی دست یابیم که چرا این گونه فکر می کنیم؟ آیا پایه های نظری مدل تحلیلی که برگزیده ایم با بنیاد فکر اجتماعی ما سازگار است؟

دکتر حسین سلیمی