جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چیستی جنگ


چیستی جنگ

سیرو, جنگ را به طور كلی به صورت «یك مجادله اجباری» تعریف كرده است هوگو گراتیس اضافه می كند كه «جنگ موقعیتی است كه در آن احزاب مختلف به مجادله و درگیری می پردازند » از نظر توماس هابز, جنگ نوعی نگرش است چرا كه جنگ عملاً شرایطی را شامل می شود كه در صورت عدم تداوم عملكردهای معمول آن نیز وجود دارد

بررسی موضوع جنگ از نظر فلسفی با طرح یك سئوال كلی آغاز می‌شود.

جنگ چیست؟ چگونه می‌توان آن را تعریف كرد؟ علت بروز جنگ در چه چیزی نهفته است؟ چه ارتباطی بین طبیعت انسان و جنگ وجود دارد؟ تا چه حدی می‌توان انسان را مسئول ایجاد جنگ دانست؟ سپس فلسفه جنگ به این گونه سئوالات اختصاصی اخلاقی و سیاسی می‌پردازد: آیا اقدام به آغاز جنگ پذیرفتنی است؟ آیا مبادرت به انجام برخی اعمال در جنگ باید غیرمجاز تلقی شود؟

آیا می‌توان نوعی حق شروع برای اعلان جنگ در نظر گرفت؟ رابطه اخلاقی و سیاسی یك فرد با هم‌وطن او كه در ارتش خدمت می‌كند چگونه است؟ به طور كلی فلسفه جنگ نظریات و زمینه‌های كاربردی آن را پوشش می‌دهد و در این مقاله برخی از مباحث كلی جنگ به همراه ارتباط آن با سایر مسائل بررسی خواهد شد.

۱ ) جنگ چیست؟

اولین موضوعی كه باید در نظر گرفته شود چیستی جنگ و تعریف آن است. فردی كه درباره جنگ به پژوهش می‌پردازد باید در بررسی تعاریف ارائه شده از جنگ، مانند هر پدیده اجتماعی دیگر، دقت فراوانی به خرج دهد.

سیرو، جنگ را به طور كلی به صورت «یك مجادله اجباری» تعریف كرده است. هوگو گراتیس اضافه می‌كند كه «جنگ موقعیتی است كه در آن احزاب مختلف به مجادله و درگیری می‌پردازند.» از نظر توماس هابز، جنگ نوعی نگرش است: چرا كه جنگ عملاً شرایطی را شامل می‌شود كه در صورت عدم تداوم عملكردهای معمول آن نیز وجود دارد.

در نظریه دنیس دیدرو جنگ به صورت «یك بیماری ناگهانی و سخت برای یك ملت» توصیف شده است. برای كارل فن‌كلاز ویتز «جنگ به صورت «تداوم سیاست‌ها با استفاده از روش‌های دیگر» تعریف می‌شود. هر تعریف نقاط قوت و ضعف خود را دارد، اما اغلب نشانگر دیدگاه كلی و فلسفی نویسنده است.

برای مثال این عقیده كه جنگ‌ها فقط كشورها را شامل می‌شود- همان‌گونه كه كلازویتز می‌گوید- پذیرش این نظریه سیاسی است كه سیاست فقط در مورد كشورها به كار می‌رود و جنگ در هر حالت و شكلی بازتابی از فعالیت‌های سیاسی است. تعریفی كه واژه‌نامه و بستر از كلمه جنگ ارائه كرده یك نوع برخورد خصومت‌آمیز آشكار و باز- یا دوره‌ای از چنین برخوردی – خردگرا از جنگ و جنگ‌طلبی است.

برای مثال، این كه اعلان جنگ باید كاملاً واضح باشد و باید بین دو كشور (دو طرف) اتفاق بیفتد تا جنگ در نظر گرفته شود. بحث روسو نیز در تایید چنین تبیینی است، جنگ از رابطه بین حالت‌ها، موقعیت‌ها و نه اشخاص ایجاد می‌شود، پس جنگ یك نوع رابطه است، نه بین یك فرد با فرد دیگر بلكه بین یك كشور و كشور دیگر (قراردادهای اجتماعی).

تعریفی كه می‌توان آن را جایگزین تعریف قبلی كرد، این است كه جنگ پدیده‌ای منتشر شونده است. طبق این نظریه، نبردها صرفاً نشانه‌ای از ماهیت جنگ‌طلبانه طبیعت هستند. چنین تعریفی با باور طرفداران نظریه هگل یا فلسفه هگلی كه در آن تغییر (فیزیكی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، ...) فقط از جنگ یا زد و خورد خشونت‌آمیز نشأت می‌گیرد هم‌خوانی دارد. هراك لیتین‌ها معتقدند كه «جنگ سرمنشأ همه چیز است» و هگل عقاید آنها را تایید می‌كند. جالب اینكه حتی ولتر، نماد روشنفكران،‌ به این جمله اعتقاد داشت.

«قحطی، طاعون و جنگ مهم‌ترین اجزای این جهان را تشكیل می‌دهند. تمام حیوانات به طور مداوم با یكدیگر در جنگ هستند، هوا، زمین و آب عامل تخریبند.» (لغت‌نامه جیبی فلسفی)

واژه‌نامه آكسفورد تعریف گسترده‌تری را ارائه كرده است: «هر نوع خشونت حركتی یا زد و خورد بین موجودات زنده یا چالش بین نیروها و اصول مخالف.»

چنین تعریفی از محدودیت مفهوم خردگرا- سیاسی به دلیل پذیرفتن احتمال تضاد قیاسی و خشونت‌آمیز بین سیستم‌های فكری، مانند اصول مذهب‌های گوناگون یا شركت‌های تجاری برخوردار نیست. این تعریف بسیار گسترده است و مبارزه در تجارت مطمئناً با جنگ مترادف نیست، اگر چه تجارت در جنگ اتفاق می‌افتد و اغلب محرك جنگ است.

كاربرد امروز واژه جنگ ممكن است تاكیدی بر وجود برخورد و سردرگمی كه در تعاریف و ریشه‌ها گنجانده شده داشته باشد. اما همان‌طور كه اشاره شد ممكن است به طور ناخودآگاه مفاهیمی را كه از مكاتب سیاسی خاصی سرچشمه گرفته‌اند شامل شوند.

پیشنهاد نویسنده این است كه جنگ یك موقعیت سازماندهی شده، باز و جامع از یك برخورد یا یك دشمنی و خصومت است. منشأ این تبیین نظریات صاحب‌نظران مكاتب مختلف است كه معتقدند برخی عناصر در تمام جنگ‌ها مشترك هستند، و این برداشت یك تعریف مفید و قابل قبول از مفهوم را به دست می‌دهد.

اگر ما بخواهیم جنگ را نه تنها به صورت یك برخورد بین كشورها (مانند تعریف خردگرایان) بلكه به عنوان هرگونه برخوردی بین افراد غیرنظامی، اعمال غیرقابل مشاهده و جنگ‌های سیاسی سازماندهی شده و همچنین جنگ‌های آیینی و فرهنگ شمول و نیروهای غیرمسلح و انقلابی، كه به نظر می‌رسد بدنه مركزی كنترل‌كننده ندارند و ممكن است به صورت ظهور ناگهانی تعریف شوند، بررسی كنیم بررسی جنگ از نظر سیاسی را می‌توان ادامه تعریف فلسفی آن دانست، تعریفی كه در بر گیرنده برخورد نظامی تنش مشترك تهدیدهای خشونت‌آمیز بین گروه‌ها و اعلان جنگ رسمی از طرف یك مقام عالی‌رتبه و غیره است. چنین تبیینی را می‌توان جهت تمیز میان جنگ از شورش و طغیان، خشونت كلی از پرخاشگری فردی، برخوردهای استعاری ارزش‌ها از برخوردهای حقیقی و تهدیدكننده نظامی به كار برد.

۲ ) علت برافروخته شدن آتش جنگ چیست؟

برای آسیب‌شناسی جنگ زیرمجموعه‌های مختلفی در نظر گرفته شده است، اما مانند تعاریف جنگ، هر كدام به نوبه خود بازتابی از میزان پذیرش صریح یا تلویحی مفهوم گسترده جبر و اختیار هستند. برای مثال، اگر اعتقاد بر این است كه انسان در گزینش اعمال خود از آزادی برخوردار نیست(جبر مطلق)، جنگ یك حقیقت مقدر در جهان هستی تلقی شده و پدیده‌ای خواهد بود كه انسانیت هیچ قدرتی برای رویارویی آن را ندارد.

عقاید مختلفی در این زمینه وجود دارد، از صاحب‌نظرانی كه مدعی‌اند جنگ رویدادی ضروری و غیرقابل اجتناب و حادثه‌ای است كه انسان توانایی طفره‌رفتن از آن را ندارد، تا كسانی كه در عین پذیرش غیرقابل اجتناب‌بودن جنگ معتقدند كه انسان از توان كاهش میزان ویرانی‌ها برخوردار است، همان‌طور كه دارو اثرات بیماری و برق‌گیر اثرات رعد و برق حاصل از توفان را می‌كاهد. در این دیدگاه تاكید بر آن است كه انسان مسئول اعمال خود و به تبع آن جنگ نیست.

در این صورت چیستی علت آن یك سئوال عقلی را برمی‌انگیزد: در ادراك جهان در قرون وسطی، ستاره‌ها، سیارات و تركیب چهار ماده(خاك‌، هوا، آب و آتش) به عنوان مهیا سازنده كلیدی برای بررسی اعمال و اختیار انسان در نظر گرفته می‌شدند. در حالی كه تفكرات جدید به پیچیدگی ماهیت جهان افزوده است، بیشتر افراد هنوز به ماهیت مواد سازنده جهان و قوانین آنها برای بررسی چرایی ایجاد جنگ رجوع می‌كنند.

برخی نسخه‌های پیچیده‌تری از نظریات ستاره‌شناسی قرون وسطی را مد نظر قرار می‌دهند(مانند نظریه چرخه كاندراتلف) در حالی كه دیگران از دانش‌های جدید مولكولی و بیولوژیك برای به دست آوردن توضیحات بیشتر استفاده می‌كنند.

بنابراین آنها كه به جنگ به عنوان حاصل گزینش و اختیار انسان تاكید می‌كنند، در واقع ماهیت سیاسی و اخلاقی آن را مدنظر دارند. اما در صورتی كه قلمرو گسترده متافیزیك مطرح شود، سایر علل بروز جنگ نیز می‌توانند مورد توجه واقع شوند. این صاحب‌نظران به سه گروه اصلی تقسیم می‌شوند.

گروه اول دلیل پیدایش جنگ را در زیست‌شناسی انسان جستجو می‌كنند، گروه دوم كه ریشه‌های آن را در فرهنگ می‌بینند، و گروه سوم كه نیروی ذهنی استدلال (تعقل) را مسبب آن می‌دانند. برخی جنگ را حاصل زیست‌شناسی موروثی انسان می‌پندارند كه با مخالفت‌های شدید جبرگرایان همراه شده است.

نظریه‌های بیان شده شامل مواردی است كه انسان را ذاتاً پرخاشگر، جنگ‌طلب و حریص می‌دانند. تجزیه و تحلیل‌های پیچیده‌تری مانند نظریه بازی و تكامل ژنتیكی برای توضیح چگونگی رخ دادن خشونت و جنگ انجام شده است.

خردگرایان (طرفداران مكتب اصالت عقل) كسانی هستند كه بر تاثیر استدلال و تعقل بر اعمال انسانی تاكید می‌كنند، و جنگ را محصول استدلال و تعقل (یا نقصان در آن) می‌دانند. این نظریه برای برخی بسیار غمبار است – اگر انسان قوه استدلال را در اختیار نداشت، به دنبال منافعی كه جنگ برای او در پی دارد نبود، و به یك جاندار صلح‌طلب مبدل می‌شد.

برای سایرین، قدرت استدلال (تعقل) ابزاری است برای انسان تا بتواند بر تفاوت‌های مرتبط فرهنگی و منابع لازم بر برخورد تفوق یابد. و ترك آن جزو دلایل اولیه بروز جنگ است.

تفكر بسیاری از افرادی كه ریشه بروز جنگ را نقصان در قوه استدلال (تعقل) انسان می‌دانند از افلاطون‌ نشأت می‌گیرد كه معتقد است «جنگ‌ها، انقلاب‌ها و نبردها به انسان و هوس‌های او مرتبط می‌شوند كه این هوس‌ها، تنها در برخی مواقع به عنوان نیاز تلقی می‌شوند و در غیر این صورت به طور دائم از میزان استدلال و تعقل انسان خواهد كاست.

نمونه‌هایی از نظریه افلاطون در تفكر غربی به وفور یافت می‌شود، برای مثال ظهور مجدد در شناخت فروید از جنگ (چرا جنگ WHY WAR) كه در آن فروید ریشه‌های جنگ را در غریزه مرگ می‌بیند. یا در تبیین داستایوفسكی از بربریت موروثی انسان، «این فقط بی‌دفاع بودن اوست كه عذاب‌دهند را وسوسه می‌كند، فقط جرأت یك كودك كه هیچ پناهگاه و منبع توسلی ندارد، و خون او را بر روی آتش می‌ریزند» البته در ذات هر انسان، حیوانی پنهان است. حیوان طالب خشم، حیوان طالب شهوت و حیوانی كه مسئول بیماری‌هایی مانند شرارت، نقرس، بیماری‌های كلیه و مانند آن است. (برادران كارامازوف، فصل چهارم، شورش)

۳) طبیعت انسان و جنگ

منابع لازم برای یافتن هرگونه رابطه بین طبیعت انسان و جنگ توسط توماس هابز فراهم شده، به نظر او در طبیعت زیربنایی و حقیقی بشر همواره به ورود به قسمت خودآگاه ذهنی تمایل دارد. هابز عمیقاً معتقد است كه بدون یك نیروی خارجی برای تحمیل قوانین، طبیعت انسان به ایجاد جنگ متمایل است.

«زمانی كه هیچ قدرتی برای واداشتن انسان به اطاعت از قوانین وجود نداشته باشد، وی در شرایطی كه WARRE نامیده می‌شود باقی است. و چنین حالتی كه برضد انسان‌های دیگر است در هر انسانی وجود دارد (LEUIATHAN .۱.۱۳) نظریه هابز نقطه شروع خوبی است برای آغاز بحث درباره تمایلات انسان و بسیاری از فیلسوفان نامدار پیرو او مانند لاك، روسو و كانت تا حدی با تعریف او موافق هستند. لوك، مبنای هرج و مرج طلب و جنگ دوست را نمی‌پذیرد.

اما قبول دارد كه همیشه افرادی هستند كه از بی‌قانونی و عدم الزام برای رعایت آن منافعی خواهند داشت. روسو تصویر ذهنی هابز را معكوس كرده و استدلال می‌كند كه انسان ذاتاً صلح‌طلب بوده و جنگ‌افروز نیست، اما وی با توضیح سیاست بین‌المللی به صورت: «كشور باید فعال (پرخاشگر و خشونت‌طلب) باشند، چون در غیر این صورت رو به انحطاط گذاشته و شكست خواهند خورد. جنگ اجتناب‌ناپذیر است و هرگونه تلاش برای ایجاد سازمان‌های موحد صلح بیهوده است.» تشابهات طرز فكر او با هابز مشخص می‌شود.

در دیدگاه كانت عدم تفاهم غریزی بین انسان‌ها و سپس میان كشورها، انسانیت را به جستجوی صلح و اتحاد وا می‌دارد. نیروی استدلال و تعقل انسان به تنهایی توافقات صلح‌طلبانه را به او نمی‌آموزد، اما جنگ در غیاب ساختارهای بنیانی اجتناب‌ناپذیر است و این نكته سبب می‌شود كه انسان‌ها فواید توافقات صلح‌طلبانه را تشخیص دهند، و هنوز هم كانت بر باور مثبت خود از انسان تاكید دارد: به نظر می‌رسد كه جنگ در ذات انسان حكاكی شده است، و حتی می‌توان آنرا به عنوان یك رویداد بسیار خوب كه عشق و افتخار پیروزی را بدون انگیزه‌های خودخواهانه به انسان وحی می‌كند در نظر گرفت.» (صلح پایدار PREPETUAL PEACE) صاحب‌نظران دیگر هرگونه نظریه‌پردازی درباره طبیعت انسان را رد می‌كنند.

۴ ) جنگ و فلسفه سیاسی و اخلاقی

اولین بخش بررسی «اخلاق در جنگ» نظریه جنگ عادلانه است كه در بسیاری از متون و فرهنگ‌ها به خوبی توضیح داده شده است. آیا می‌توان جنگ را از نظر اخلاقی توجیه كرد؟ مجدداً توجه ما به مفهوم عدل و اخلاق- شامل فرد و گروه- جلب می‌شود.

جنگ به عنوان یك تلاش كلی نیازمند فعالیتی هماهنگ است كه در آن نه فقط سئوالات اخلاقی از مسئولیت فرد مسئول، بلكه میزان اطاعت نیروهای اعزامی همیشه وجود داشته‌اند. اما برخی سئوالات شامل ماهیت مقام مسئول می‌شوند. آیا ملت‌ها از نظر اخلاقی در جنگ كه درگیر آن هستند مقصرند، یا فقط مقامات رسمی كه قدرت اعلان جنگ را دارند باید مسئول دانست؟

آیا مقامات نظامی در صحنه مسئولان جنگ تلقی می‌شوند یا ارتش به عنوان یك ساخت یكپارچه؟ به چه جرمی- اگر بخواهیم جرمی قائل باشیم- یك فرد خاص را باید برای خشونت‌های نظامی مقصر دانست؟ و همچنین چه جرمی را، در صورت وجود یك غیرنظامی یا یك نسل باید برای جنایت‌های جنگی كشور تحمل كند؟ (و حتی چیزی به نام جنایت‌های جنگی وجود دارد؟)

نظریه جنگ عادلانه با یك ارزیابی عقاید سیاسی و اخلاقی شروع می‌شود كه نیت (قصد اصلی) آغاز یك جنگ را (دفاعی یا تهاجمی) توجیه می‌كند. اما منتقدان توجه دارند كه در حال حاضر لزوم آغاز مبارزه در نظریه جنگ عادلانه مفروض است، تمامی این تبیین‌های اخلاقی، قانونی و سیاسی برای وارد كردن عدالت در جنگ است، بنابراین نخستین عامل عدالت، تفكر است. صلح‌طلبان جنگ، یا حتی هر نوع خشونت را از نظر اخلاقی قابل قبول نمی‌دانند.

اخلاق و اصول جنگی به حوزه‌ای مرتبط با فلسفه سیاسی بسط داده می شود كه در آن مفاهیم مسئولیت‌های سیاسی و حاكمیت، به مانند تصورات هویت كامل و جامع و فردیت، باید دانسته شده و مورد بررسی قرار گیرد.

با رجوع به گذشته، می‌توان دلایل ایجاد جنگ را نیز مورد توجه قرار داد. برای مثال اگر نماد اخلاقی جنگ شامل حقانیت فراشمول كشور باشد، پس وجود یا رفتار آن كشور ما را به توصیف ریشه‌های جنگ بر می‌انگیزد.

این نكته، مشكلاتی را برای بررسی مسئولیت‌های اخلاقی و سیاسی آغازگران جنگ ایجاد می‌كند. اگر كشورها آغازگر جنگ هستند، آیا تنها باید رهبران كشورها از نظر سیاسی و اخلاقی مسئول دانسته شوند، یا اگر ما برخی عناصر دموكراسی انسانی را بپذیریم، مسئولیت‌های اخلاقی و سیاسی حتی افراد عادی را نیز در بر خواهد گرفت.

با در نظر گرفتن مزیت‌های احتمالی جنگ نقش اخلاق در جنگ را در نظر نمی‌گیرند، و بسیاری از جمله متفكران مسیحی مانند آگوستین، مدعی هستند كه اخلاق الزاماً توسط ماهیت جنگ رد شده است. در حالی كه دیگران برای یادآوری سلحشوران گذشته به دنبال چنین ارتباطاتی هستند كه می‌توانند موید وجود ارتباطات اخلاقی در جنگ و دلیلی برای انتقادات فراوان برای با اهمیت انگاشتن چنین ارتباطاتی باشند.

از نظر جامعه‌شناسی، افرادی كه به جنگ اعزام می‌شوند و باز می‌گردند، اغلب آیین‌ها و رسوماتی برای آنها اجرا می‌شود كه نشان‌دهنده رفتن با بازگشتن آنها است. گویی آنها به طبقه متفاوتی از جامعه خود وارد می‌شوند.

نوعی چرخه جنگ كه كشتن و تهدید كشته شدن را شامل می‌شود وجود دارد كه نویسندگان وجودگرا در بررسی‌های خود از پدیدار‌شناسی جنگ به آن اشاره دارند. برای یك اخلاق‌گرا، سئوال‌ها با تعیین اهدافی كه از نظر اخلاقی توجیه‌پذیر و مجاز باشند آغاز می‌شود –یعنی استراتژی‌ها و سلاح‌ها- كه جزو اصول تبعیض و نسبیت هستند.

نویسندگان درباره وجود عدالت در تمامی جوانب یا خودداری از انواع مشخصی از زد و خورد در حین جنگ اختلاف‌نظر دارند.

دلایلی برای تداوم برخی ابعاد اخلاقی وجود دارد: غلبه با انتظار نوعی مذاكره صلح‌طلبانه در مراحل بعدی، منافع مشترك و دوگانه در خودداری از انجام برخی اعمال و ترس از قصاص به نفس، تعهدنامه‌ها و جریمه‌ها كه ملت‌ها برای باقی‌ماندن در صحنه بین‌المللی متحمل می‌شوند. در این قسمت از بحث تفاوت جنگ كلی و جنگ مطلق مطرح می‌شود.

جنگ مطلق به صورت به صف‌آوردن تمام منابع و نیروی انسانی یك جامعه برای كار كردن برای ماشین جنگی تعریف می‌شود. جنگ كلی به معنی عدم امتناع و جلوگیری نكردن از برافروخته شدن آتش جنگ است. مسئولیت اخلاقی و سیاسی برای طرفداران هر دو نوع جنگ، چه مطلق و چه كلی، مشكل‌ساز است.

زیرا باید نقش افراد غیرنظامی مانند معلولان، كودكان و زخمی‌هایی كه توانایی جنگیدن ندارند را توجیه كنند. حامیان جنگ مطلق ادعا می‌كنند كه عضو یك جامعه بودن مسئولیت‌هایی را برای حفظ آن جامعه به همراه دارد. و اگر برخی اعضا نمی‌توانند آن را تحقق بخشند وظیفه آنها برعهده افراد غیرنظامی كه توانایی دارند قرار خواهد گرفت.

برای حامیان جنگ كلی- كه اهداف نظامی از ابتدا مردم و حقوق آنها را از زنان و كودكان گرفته تا آثار و بناهای تاریخی بسیار مهم می‌دانند- نیز مشكلات مشابهی وجود دارد. حامیان این نوع جنگ ممكن است مقیاس نزولی مدنظر مایكل والزر در جنگ عادلانه و ناعادلانه را ایجاد كنند، كه در نتیجه آن تهدیدهای خطرناك برای بدنه نظام بوده و منجر به ضعف تدریجی موارد اخلاقی خواهد شد.

به‌رغم تاكید فراوان دیوید هیوم بر استانداردهای اخلاقی، وی حذف تمامی عقاید و تصورات عادلانه را در جنگ می‌پذیرد، تنها در صورتی‌كه تصمیمات فرمانده جنگ آن قدر شوم و هولناك باشد كه به هر عملی متوسل شود. (نیازهای لازم برای اصول اخلاقی، بخش ۳)

ترجمه - الهام منبع جود

الكساندر موسلی

منبع: iep.atm.edu/w/war.htm