سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

سینما ـ تاریخ


سینما ـ تاریخ

سینما ـ تاریخ

کانون فیلم تاریخ با تلاش و برنامه‌ریزی منظم دوستان محترم در بنیاد سینمایی فارابی و همکاری موزه سینما، در ماه‌های گذشته به فعالیت‌های مثمرثمر خود ادامه داده و سه فیلم مطرح از سه زمان و مکان کاملاً متفاوت را به نمایش گذاشت:

۱) سقوط امپراتوری روم

۲)دانتون

۳) مرثیه گمشده.

در این شماره نشریه به نقد و بررسی این سه اثر پرداخته و اطلاعاتی را در اختیار علاقه‌مندان محترم می‌گذاریم.

□□□

● سقوط امپراتوری روم

(سرانجام تمامی راه‌ها به روم ختم می‌شود)... این همان جمله معروف و تاریخی جولیوس سزار، فاتح و کشورگشای بزرگ روم باستان است که افتخارات و فتوحات چشمگیری برای سرزمین مورد علاقه‌اش به ارمغان آورد. جولیوس سزار، سردار بزرگ رومی نه‌تنها در کلام، بلکه در عمل نیز بارها ادعای خود را به اثبات رساند. او سرزمین‌های گوناگون را فتح و آنان را ضمیمه امپراتوری روم ساخت و تحت سلطه حکومت رومن‌ها درآورد و به این ترتیب تمامی راه‌هایی را که مایل بود، به روم رساند. انسان‌های بزرگ این‌گونه‌اند میان حرف و عملشان، تنها قدرت است و اقتدار و سرانجام پیروزی. این چهره منحصر به فرد تاریخی، به روایتی در سال ۱۰۲ پیش از میلاد در خانواده‌ای سرشناس رومی در ایتالیا چشم به جهان گشود. وی از آن دسته افراد خوش اقبالی بود که رؤیاهای نوجوانی‌اش در بزرگسالی به حقیقت پیوستند. جولیوس سزار نه‌تنها در ارتش، بلکه در سیاست به مقام‌های بسیار مهم و طراز اولی دست یافت. در سال ۶۰ پیش از میلاد به‌عنوان بالاترین مقام رسمی دولت روم برگزیده شد و در مقام کنسول اول سنای روم به قدرت و اختیارات خاصی دست یافت، تا بتواند به تصمیمات مهم خود و جاه‌طلبی‌های همیشگی‌اش جامه عمل بپوشاند. این سردار بزرگ رومی در سال ۵۴ و ۵۵ پیش از میلاد سرزمین‌های گل، آلمان و بریتانیا را مورد هجوم قرار داده و به راحتی آنان را ضمیمه امپراتوری و تحت سلطه قرار داد. سزار به کشورگشایی و پیروزی‌های جنگی شایان توجهی دست یافت. غافل از آن‌که در پشت پرده دوستان و همراهان منافق و حیله‌گرش درصدد از میان بردن او هستند. سرانجام نقشه آنان در ۱۵ مارس ۴۴ پیش از میلاد عملی شد. جولیوس سزار فاتح شرق و غرب عالم با ضربه دشنه یکی از رفقای سینه‌چاک گذشته و خیانتکار کنونی خود (بروتوس) مقابل ساختمان سنای روم به قتل رسید. خیل عظیمی از رومیان که ستایشگر و دوستدار او بودند در سوگ و ماتم فرو رفتند. در این سوگواری معشوقه جولیوس سزار ملکه افسونگر و مقتدر مصر، کلئوپاترا نیز همراه می‌شود. ماجراهای عاشقانه و ارتباط عاطفی پرشور این دو چهره بزرگ تاریخی همواره در طول تاریخ مورد توجه نسل‌های گوناگون قرار گرفته و الهام بخش آثار گوناگونِ هنری بوده است. عشق جنجال‌برانگیز آنان، جدایی قهرآلود و التهابات موجود در روابط دو زمامدار و سرانجام کشته‌شدن تنها فرزندشان (سزاریون) به دست امپراتور آگوستوس، داستان زندگی این زوج را به افسانه‌ای تراژیک تبدیل کرده است. با مرگ جولیوس سزار بزرگ، نه‌تنها زندگی ملکه سحرآمیز مصر و فرزندش به مخاطره می‌افتد، بلکه امپراتوری باشکوه روم نیز دچار تزلزل و از هم پاشیدگی می‌شود. سقوط امپراتوری از همان لحظه‌ای که خون سزار بر سنگفرش‌های سنای روم ریخته شد، آغاز گشت. روایت داستان روم جدا از داستان افسانه‌‌ای سزار بی‌معناست. (البته این نظر شخصی من است) و حالا پس از سردار رومی نوبت به روم می‌رسد و (سقوط امپراتوری روم)...

□□□

سقوط امپراتوری روم، محصول ۱۹۶۴ امریکا، به کارگردانی آنتونی مان و بازیگری سوفیالورن، استفان بوید، جیمز میسون، کریستوفر پلامر و سِر الک گینس و جمعی دیگر از بازیگران بین‌المللی...

این فیلم ساخته حماسی دیگری است از کارگردان نام‌آشنای امریکایی، آنتونی‌مان، خالق اثر تاریخی اِل‌سید. البته سقوط امپراتوری روم در مقایسه با اِل‌سید با موفقیت کمتری روبه‌رو شد. آنتونی‌مان خود نیز فیلم اِل‌سید را به‌عنوان اثر مورد علاقه‌اش معرفی می‌کند. در این اثر ستارگان دنیای بازیگری در نقش‌های بزرگ و کوچک هنرنمایی می‌کنند و در رأس آنها، الک گینس در نقش امپراتور فرهیخته رومن، این بازیگر صاحب سبک انگلیسی، لقب «سِر» که عنوانی ارزشمند در بریتانیاست را نیز یدک می‌کشد که به حق لایق آن نیز است. وی در نقش مارکوس اورلیوس آنتونیوس، سِزار روم در اواخر عمر خود فرمانداران روم را جهت اتحاد با یکدیگر فرامی‌خواند، گویی به وی الهام شده بود که امپراتوری پس از مرگش به نابودی و سقوط خواهد رسید. با مرگ امپراتور دو وارث تاج و تخت ظهور می‌کنند. یکی از آنها لیوبوس، با نقش‌آفرینی استفان بوید است که در واقع فرزندخوانده امپراتور است و دیگری فرزند واقعی امپراتور، کومودوس، با هنرنمایی کریستوفر پلامر است. لیوبوس در همان ابتدای امر، خود را کنار کشیده و پادشاهی بی‌هیچ رقابت و درگیری به کومودوس می‌رسد. این عمل مخالف میل لوسیلا، (سوفیالورن) دختر امپراتور است و به‌زودی دلیل این مخالفت آشکار می‌شود. کومودوس برخلاف پدر از خرد و ارزش‌های اخلاقی و با اصالت رومی به دور است و روشن است زمامداری چنین فردی، کل امپراتوری را به ورطه تباهی و سقوط می‌کشاند. آنتونی‌مان با در اختیار داشتن گروهی از بازیگران معتبر و بهره‌گیری از دکورهایی باشکوه و حیرت‌انگیز، فیلمنامه‌ای طولانی را که حاصل تلاش کار گروهی سه فیلمنامه‌نویس موفق است به تصویر می‌کشد. با وجود این همه امتیاز، فیلم آن‌چنان که باید و شاید مورد توجه و توفیق قرار نگرفت و مشکل اصلی بر سر همان فیلمنامه طولانی است. این اثر تا آن زمان از نظر صحنه‌پردازی و دکور، منحصر به فرد و بی‌نظیر بوده است. چندین ماه کار بی‌وقفه و استفاده از انبوهی سنگ‌های مرمر، عظیم‌ترین مجسمه‌ها و ساختمان‌ها را در اختیار فیملساز قرار می‌دهد تا فیلمی تاریخی، باورپذیر و موفق بسازد. این موضوع زمانی اهمیت خود را جلوه‌گر می‌کند که به فیلم‌های تاریخی امروز نظری بیندازیم. برای نمونه «تروا»، با آن‌که زیبا و خوش‌ساخت است، ولی آن همه سیاهی لشکر، کاخ‌ها و بناهای پرشکوه باستانی همگی به لطف کامپیوتر و افه‌ها و خلاقیت‌های طراحان کامپیوتری خلق شده‌اند. بنابراین در بزرگ بودن اثر کلاسیکی که تولید دهه شصت میلادی است، هیچ شکی وجود ندارد و بیان نکردن آن گستاخی محض است. سرالک گینس، که خود بازیگری ماهر و استاد نقش‌آفرینی است، مشکل را در فیلمنامه و زمان آن می‌داند. عمده منتقدان بزرگ و اهل قلم آن سوی آب نیز بر این عقیده بوده‌اند که تعدد بیش از حد ستارگان، انسجام روایت قصه را ضایع کرده است. با تمام این تفاسیر، فیلم سقوط امپراتوری روم اثر کلاسیکی است که به جهت دارا بودن صحنه‌های باشکوه تاریخی و هنرنمایی بازیگران سرشناس، همچنان جذاب و تماشایی است.

□□□

● دانتون

دانتون، محصول ۱۹۸۳ فرانسه، لهستان و آلمان به کارگردانی آندره وایدا و بازیگری ژرار دپاردیو، یوویچ زویناک، آن ‌آلواروو...

داستانی غریب و همیشه تکراری است. انقلابیون، همرزمان و رفقای گذشته پس از پیروزی، قیامی که خود با اتحاد به پا کرده‌اند، به‌تدریج تبدیل به دشمنان قسم‌خورده یکدیگر می‌شوند. آنها که روزگاری وفادارانه، همفکر و هم‌دل، دوشادوش برای اعتقاداتی مشترک می‌جنگیدند به مرور زمان به هر نیرنگ و ترفندی متوسل می‌شوند تا یکدیگر را از سر راه بردارند. این عشقِ قدرت، عجب وسوسه‌انگیز و تباه‌کننده است، وسوسه‌ای آمیخته به فساد و سیاهی. فیلم دانتون ـ که نام قهرمان داستانش را دارد و ساخته کارگردان مطرح لهستانی‌ آندره وایدا است، روایتگر این داستان همیشه تکراری است. انقلاب این بار همان قیام جنجال‌برانگیز و معروف فرانسوی‌هاست که همواره از آن باعنوان «انقلاب بزرگ فرانسه» یاد می‌شود، البته بستگی دارد که شما بزرگ و کوچک بودن را چگونه تفسیر کنید، پس از خواندن مطلب، خود در مورد این صفت قضاوت کنید. از انقلاب که بگذریم، نوبت به انقلابیون، رفقا و همرزمان گذشته و دشمنان تشنه قدرت کنونی، یعنی همان دانتون و روبسپیر می‌رسد؛ که البته دانتون کمتر به این عارضه مبتلاست و بیشتر روبسپیر به آن دچار است. داستان فیلم از نوامبر سال ۱۷۹۳ شروع می‌شود. دانتون عضو کمیته امنیت عمومی و یکی از بنیانگذاران حکومت ترور است. او و دوستش روبسپیر به پاریس بازمی‌گردند. دانتون از خونریزی و سیاست‌های مبنی بر خشونت خسته شده و پیشنهاد می‌کند پس از مذاکره با دشمنان خارجی به صلح برسند تا کشور در نهایت در صلح و آرامش فرو رود و مردم به رفاه نسبی دست یابند.

اما دیگر اعضای کمیته این نظر را قبول ندارند و در این میان، روبسپیر رهبر مخالفان قرار دارد. ازسوی دیگر دوستان و همفکران دانتون نیز با پلیس مخفی درگیر می‌شوند. ازجمله کامی دمولن که روزنامه‌اش توقیف می‌شود و دانتون در برابر این عمل، واکنش اعتراض‌آمیزی نشان می‌دهد. کم‌کم مخالفت‌ها آشکار شده و دشمنی‌ها از فکر و دسیسه به عمل می‌رسند و سرانجام، دانتون و یارانش به دست جلاد و گیوتین سپرده می‌شوند. این همان عاقبتی است که درنهایت برای روبسپیر نیز رقم خورده است. درس اخلاقی فیلم آن‌که (قدرت مانند ثروت هیچ‌گاه به کسی وفادار نمی‌ماند...) و سپاس یزدان که این‌گونه است.

آنچه درباره فرانسه آن دوران جالب توجه است به وقوع پیوستن چهار انقلاب تنها در یک قرن و ظهور مردانی منحصر به فرد با شخصیت، قابلیت‌ها و تفکرات تأثیرگذار و ماندگار است. دانتون، شخصیت خود را در یک جمله زیبا به‌خوبی معرفی می‌کند. او در مباحثه‌ای با روبسپیر می‌گوید: «من سر خود را به گیوتین می‌دهم، ولی هرگز سر کسی را به گیوتین نمی‌دهم.» همین یک جمله و عمل به آن، یک انقلابی را به قهرمانی ملی و محبوب تبدیل می‌کند. باور کنید میان انقلابی بودن و قهرمان ماندن فاصله‌ای غیرقابل تصور است.

یک انقلابی مانند روبسپیر خود این‌گونه معرف شخصیت پلیدش است؛ او در صحنه‌‌ای به قاضی که مأمور رسیدگی به پرونده دانتون و رفقایش است می‌گوید: «تو، دانتون و یارانش را قضاوت نکن، بلکه آنها را سیاست کن.» حال تفاوت را متوجه شدید! فساد، تباهی و زوال شخصیت یک مرد آن هم از نوع انقلابی‌اش تنها در همین یک جمله کوتاه به راحتی آشکار است. بخش رقت‌انگیز داستان در این قضیه است که دانتون تا آخرین لحظه‌ها به نجات خود به دست مردمانی که همواره هواخواهش بودند، امیدوار است. مردم، این خیل عظیم عوام، همواره در طول تاریخ ثابت کرده‌اند که میان شور و اشتیاق و بی‌تفاوتی و سکوتشان، حتی میان عشق و نفرتشان تنها یک خط باریک وجود دارد و خدا آن روز را نیاورد که آنها از این خط باریک عبور کنند، چرا که به کل آن اشتیاق، عشق و هواخواهی آتشین را از یاد برده و حتی منکر وجودش در گذشته‌ای نه‌چندان دور می‌شوند، مردانی چون دانتون همواره فریب این‌گونه مردم را خورده‌اند و با تکیه بر تفکرات و احساسات بی‌ثبات آنها به راه خود ادامه داده و دقیقاً در همان لحظه‌ای که به بالاترین حد محبوبیت اجتماعی رسیده‌اند، ناگهان پشت خود را خالی دیده و تسلیم سرنوشت تلخی می‌شوند که همین مردم با سکوتشان به رقم خوردنش کمک می‌کنند.

دانتون درنهایت پیش از رفتن به سوی گیوتین، پیش‌بینی تلخ خود را بیان می‌کند؛ نابودی جمهوری و به همراه آن مرگ همان کسانی که او و دوستانش را به مرگ محکوم کرده‌اند. بله، روبسپیر، تنها زمانی کوتاه پس از دانتون به مرگ با گیوتین محکوم می‌شود، جمهوری نیز سقوط کرده، کودتایی رخ داده و درنهایت امپراتوری مستبدانه ناپلئون به‌وجود می‌آید. از آن انقلاب پرشور یادگارهایی نیز بر جای مانده که یکی از آنها سرود ماکسیز است. سرود ملی سرزمین فرانسه ـ که خیلی به آن نیز افتخار می‌کنند ـ و دیگری داستان‌های رنگارنگ و گوناگون از مردان و زنان انقلاب، که یکی از آنان دانتون است. خطیبی که با جمله‌های منحصر به فرد خود همواره بر مردم تأثیرگذار بوده و مهره کارسازی نیز در مجلس فرانسه به شمار می‌رفته است. پس از انقلاب در آن دوران در مجلس دو گروه به فعالیت می‌پرداختند، یکی افراطیون به رهبری خود دانتون و دیگری جمهوریخواهان معتدل. روبسپیر، دیگر مرد انقلابی است که از شهرت خاص خود برخوردار است. او در ابتدا آهنگر و قفل ساز بود، سپس به سیاستمداری متعصب تبدیل شد و درنهایت پس از اعدام دانتون او نیز در دوره وحشت ـ که درحدود چهل و هفت روز به طول کشید و مملو از اعدام‌های گوناگون بود ـ به گیوتین سپرده شد. در دورانی که از آن یاد شد، یعنی دوره وحشت فضای خشونت‌آمیز و مستبدانه‌ای بر فرانسه حاکم بوده است، با این وجود مردم گهگاه به اعتراض خود ادامه می‌دادند، در آن دوران خیل زنان در خیابان‌های پاریس به راه افتاده و طالب نان و قانون بودند. در همین دوران پر التهاب، اعضای کنوانسیون نیز همراه با مردم شعار مرگ بر جبار را سر داده و روبسپیر و رفقایش را اعدام کردند. از دل این تحولات خونین، ناپلئون در قالب پدیده‌ای نوظهور خود را کنسول اول نامید. دیری نپایید که پاپ را از روم به پاریس آورد و تاجگذاری پرزرق و برق و معروف خود را راه انداخت و تبدیل شد به امپراتور ناپلئون بناپارت با همان داستان‌های جنجال‌برانگیز شخصی و تاریخی خود. به یاد داشته باشیم، این نابغه نظامی، نوکیسه‌ای بود در محاصره اقوام و دوستان نوکیسه‌تر از خود که همین تناقض‌ها و روابط ریز و درشت بی‌ارزش، نقاط ضعف بسیاری برای او به‌وجود آورده و وی را از نبوغ انکارناپذیر و ذاتی‌اش دور ساختند.

آندره وایدا کارگردان سرشناس و صاحب سبک لهستانی از انقلاب فرانسه و دانتون فرانسوی در واقع استفاده هنری بهینه‌ای کرده تا به اوضاع پر التهاب کشور خود لهستان پیش از فروپاشی کمونیسم بپردازد. در هنر هفتم، سینما، دو رده بندی کلی وجود دارد که البته هر یک دارای زیرفهرست‌هایی هستند: یک گروه، فیلمسازان تجاری یا به نوعی سرگرمی‌سازان و گروه دیگر فیلمسازان اندیشمند متفکر که وایدا به این گروه دوم تعلق دارد، آن هم در زیر فهرست غیرسیاسی. در یک کلام وایدا سیاسی‌ساز نیست، هیچ‌گاه راه‌حل ارائه نمی‌دهد، بلکه با دیدی انتقادی به روایت سیاست و مسائل پیرامون آن می‌پردازد. این کارگردان در آکادمی هنرهای زیبای لوتز تحصیل کرده است و سینما را به شکل آکادمیک به خوبی فراگرفته است. شاخص‌ترین آثار این فیلمساز سه‌گانه‌ای است موفق، معروف و تأثیرگذار با آرمان‌های قهرمانانی که البته هیچ‌گاه به نتیجه مطلوب نمی‌رسند. او فیلمسازی است بدبین نسبت به جریان‌های سیاسی و انقلابی و حرکات جوششی توده مردم. روایت داستان دانتون و سرخوردگی او از مردم یکی از ابزارهایی بود که وایدا توسط آن توانست عقیده خود را در این زمینه ابراز کند. آندره وایدا روایتگر توانمند و صادقی است، بخصوص در ارتباط با جریان‌های جنبش همبستگی و شرایط اجتماعی و سیاسی لهستان در دهه ۸۰ میلادی. او کارگردان فیلم‌های مرد مرمرین و مرد آهنین است؛ آثاری که مستقیماً به جامعه رنج‌دیده از جنگ‌ها و التهاب‌های سیاسی می‌پردازد. او پس از این فیلم‌ها، دانتون را می‌سازد تا از تاریخ بهره برده و داستانی را به‌عنوان تأییدی بر همان قضایای آثار پیشین خود به نمایش بگذارد. التهابات انقلاب فرانسه تشابه غیرقابل انکاری با فضای جامعه معاصر لهستان در زمان دولت کمونیست داشته است. آنچه بیش از هر چیز در این اثر آشکارست، تسویه‌حساب‌های شخصی سیاستمداران است. مجادلات و درگیری‌هایی که سرانجام کل انقلاب و قیام هدفمند آن را ضایع ساخته و به تباهی می‌رساند. فیلم دارای یک ویژگی بارز و درخور اهمیت است. گفت‌وگوهای موزون؛ با توجه به آن‌که دانتون خود خطیب بزرگ و تحت‌تأثیر ولتر بوده، انتخاب چنین روش پرتلاشی برای گفت‌وگونویسی کاملاً به‌جا و مناسب بوده است و خوشبختانه دوبلاژ بسیار متبحرانه فیلم به زبان فارسی این ویژگی را نیز در نسخه دوبله‌شده به‌خوبی حفظ کرده است. چندی پیش در جایی خواندم که ما و ایتالیایی‌ها بهترین دوبلورهای دنیا را داریم و فیلم دانتون به زبان فارسی سندی معتبر است بر تأیید این ادعا.

نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد حذف تعدادی از افراد فهیم و قدرتمند انقلاب فرانسه است که در فیلم اصلاً از آنها حرفی به میان نمی‌آید. به هر حال این آزادی انتخاب را هر کارگردانی برای خود قائل می‌شود. او می‌تواند کاراکترهایی را برگزیند که خصوصیات و ویژگی‌هایشان کاملاً مطابق با روند داستان و هماهنگ با نیت و قصد او برای ساختن اثر خود است. شخصیتی همچون دانتون با ویژگی‌های خاص فردی و اجتماعی تاکنون الهام‌بخش تعدادی زیادی از هنرمندان و رمان‌نویسان تاریخی بوده است. قابل ذکر است که فیلم و داستان (رمان) تاریخی تفاوت‌های بسیاری با تاریخ‌نگاری دارند. فیلم و رمان نوعی برداشت تاریخی است، درحالی‌که در تاریخ‌نویسی باید واقعیت‌ها تمام و کمال بدون تحریف و تغییر ارائه شود و به دور از هرگونه نظر و سلیقه شخصی است. جدا از دانتون، انقلاب فرانسه خود نیز الهام‌بخش حرکت‌های هنری، سیاسی و اجتماعی بسیاری بوده است. این انقلاب به روایت خود فرانسوی‌ها، برق‌آسا، جهان‌‌شمول و عمیق بوده و ارائه‌دهنده الگوهای خاصی برای انقلاب‌های بعدی در جهان است. سقوط زندان باستیل و هجوم مردم به این مکان دهشتبار، آزادی زندانیان بی‌گناه و گناهکار و شورش‌های بزرگ و کوچک خیابانی، ناهنجاری‌های گاه هدفمند و گاه اتفاقی و تشکیل گروهک‌ها و احزاب گوناگون که یکی از بارزترین آنها در انقلاب فرانسه ایجاد گروه زنان افراطی است که برای به‌دست آوردن حقوق مساوی با مردان در عرصه‌های متفاوت می‌جنگیدند و با نگاهی اجمالی هر یک از این اتفا‌ق‌ها و حرکت‌ها را می‌توان در چارچوب‌های کمابیش یکسان در تمامی انقلاب‌ها و قیام‌های جهان یافت و همین امر و تشابهات بی‌شمار، به فیلمسازی همچون وایدا که هنرمندی غیرسیاسی است کمک می‌کند تا با بهره‌گیری از تاریخ به نقد و روایت موضوعی معاصر بپردازد.

در بخشی از فیلم گفته می‌شود: «... دنیا به انقلاب ما چشم دوخته است...» آیا این جمله برایتان آشنا نیست؟! چندصدهزار بار این جمله را از زبان سیاستمداران سیاه و سفید در کشورهای بزرگ و کوچک شنیده‌اید! وایدا نیز حتماً به چنین تشابهی پی برده و فیلم را منتقدانه ساخته و با بهره‌گیری از هنرمندان ماهر، به خلق دانتون پرداخته است. ژان کلودکاریر، فیلمنامه‌نویس زبردست و معتبر فرانسوی با آگاهی کامل از تاریخ کشورش فیلمنامه‌ای بسیار هنرمندانه در اختیار وایدای لهستانی می‌گذارد تا فیلمی برای مخاطب جهانی بسازد. من شخصاً شیفته این‌گونه همکاری‌های بی‌حد و مرز بدون توجه به ملیت و نژاد هستم. به این می‌گویند جهان‌شمول بودن؛ آنچه زیاد می‌شنویم ولی عمل به آن دشوار است، زیرا تعصب در این میان جایی ندارد. این دو هنرمند هر یک با مهارت شخصی و فردی به خلق فیلمی زیبا پرداخته‌اند. صحنه و شخصیت‌پردازی‌ها به همراه گفت‌وگوهای بی‌‌عیب و نقص کاریر فرانسوی در ترکیب با میزانسن، کنتراست و فضاسازی خاص و تأثیرگذار فیلمسازان اروپای شرقی که همواره تأکید بر فضاهای بسته، تهی از شفافیت و تأکید بر تیرگی و گرفتگی است، اثر بسیار خوش‌ساختی را به‌وجود آورده است. فیلمنامه‌نویس آشکارا در تمامی صحنه‌ها و گفت‌وگوهای ساخته و پرداخته‌اش خود را به‌عنوان یکی از شیفتگان دانتون معرفی می‌کند. جدا از کاریر از دیگر هنرمندان معتبر فرانسوی که ستایشگر دانتون هستند، رومن رولان، نویسنده شهیر فرانسوی است و دیگر هنرمند معاصر، بازیگر فرانسوی و بین‌المللی ژرار دپاردیو است که خود به زیبایی هر چه تمام‌تر در نقش دانتون در این فیلم هنرنمایی می‌کند. دپاردیو نماینده تمام و کمالی است برای معرفی شیوه و سبک خاص بازیگران فرانسوی. این بازیگران به دور از هرگونه افراط و یا تفریط روی خط تعادل نقش خود را زندگی می‌کنند و نه بازی... . تأکیدم در ابتدا روی همان خط تعادل است. مسئله مهم همین است، هیچ‌گاه تعادل، بشر را آزار نمی‌دهد. گاه یک بازی به ظاهر خوب که حتی برای بازیگرش تحسین و جوایز بین‌المللی به ارمغان آورده شما را در مقام بیننده آزار می‌دهد. آن بازیگر نقش خود را بسیار زیبا، ولی به دور از تعادل بازی کرده است و مشکل همین‌جاست: تعادل! بازی و یا زندگی‌کردنِ نقش و برگزیدن هر یک از آنها بستگی به سبک بازیگر دارد که گاه ذاتی است و گاه اکتسابی از راه آموزش و تحصیل. اکنون در اینجا به بازی دپاردیو می‌پردازیم. در صحنه‌ای از فیلم، دانتون، (دپاردیو)، در بدو ورود به پاریس مورد استقبال گرم اهالی پاریس قرار می‌گیرد. دانتون با اشتیاقی کودکانه در جواب بسیار صادقانه و پرشور ابراز احساسات می‌کند ولی در عمق نگاه او سردرگمی و هراس موج می‌زند. هر یک از حرکت‌های صورت و پیکر او تزلزل و آسیب‌پذیری موقعیتش را به‌خوبی نمایان می‌سازند. او سر در گم است و تلخ‌تر از آن به شدت آگاه بر این سر در گمی است. این اظهارنظر از نویسنده مطلب است که خود طرفدار پروپاقرص فیلم‌های هالیوودی است، این‌که یک اثر اروپایی آن هم با ساختار اروپای شرقی و داستان و ضرباهنگ فرانسوی چنین جذاب باشد، نشان از قدرت خلاقانه سازندگانش دارد.

□□□

● مرثیه گمشده

دهمین نشست نقد و بررسی کانون فیلم ـ تاریخ، پس از دو فیلم تاریخی خارجی به یک فیلم مستند ـ داستانی ایرانی ـ باعنوان «مرثیه گمشده»، محصول ۱۳۶۲ ایران، به کارگردانی خسرو سینایی و بازیگری آنابورکوفسکا و حضور چندین مهاجر لهستانی... اختصاص دارد.

جریان تولید و ساخت این فیلم، خود به‌تنهایی داستانی عجیب و جالب است و پشتکار سینایی در ساخت آن، تحسین‌برانگیز. مرثیه گمشده تولید و ساختش ۱۲ سال طول کشیده است. از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۲، گه‌گاه به دلایلی از جمله انقلاب اسلامی، کار متوقف شده است. ولی با این وجود این اثر مستند داستانی بسیار منسجم و یک‌دست از کار درآمده است. در سال ۱۳۴۹ سنگ‌قبرهای لهستانی‌های به خاک سپرده شده در گورستانی ارمنی، سبب برانگیخته‌شدن کنجکاوی خسرو سینایی، جوان دیروز می‌گردند تا انگیزه‌ای شوند برای ساخت اثری بسیار تأثیرگذار و خوش‌ساخت که در کارنامه هنری خسرو سینایی میان‌سال و باتجربه امروز بدرخشد. این فیلم روایت زندگی سخت و توانفرسای هزاران آواره لهستانی است که در زمان جنگ جهانی دوم با یورش آلمانی‌‌های نازی مجبور به ترک وطن شده و پس از گذراندن روزهای تلخ و مرگبار در سیبری از طریق دریای خزر وارد بندر انزلی و سپس به نقاط گوناگون ایران و جهان فرستاده می‌شوند. بسیاری از این مردم رنج‌کشیده در همان ابتدای ورود به ایران بر اثر بیماری و سوء‌تغذیه از پا درآمدند و گورستانی در بندر انزلی، آخرین مقصد آنان شد. لهستانی‌هایی که به‌جا ماندند در تعدادی از شهرهای کشورمان و در اردوگاه‌هایی مخصوص اقامت کرده، اندکی در ایران ماندگار شدند و بیشتر آنها به کشورهای دیگر رفته و در آنجا به زندگی پرداختند. از همان دقایق ابتدایی شروع فیلم عکس‌های مستند سیاه و سفید و نریشن (صدای روی صحنه) که متعلق به خود کارگردان است نشان از اثری مستند دارد که به پشتوانه اسناد موثق تاریخی، سخنان انسان‌دوستانه زیادی برای روایت یک رخداد تاریخی دارد. بیننده در تمامی مسیرهایی که لهستانی‌های آواره همراه با بیماری، گرسنگی و غم غربت طی کرده بودند، قدم برداشته و صداقت خالصانه موجود در فیلم را به‌خوبی احساس می‌کند و تجربه فیلم را به‌خوبی احساس می‌کند و تجربه طولانی‌ترین جنگ معاصر (هشت سال جنگ با عراق) را داریم ملموس و کاملاً قابل درک است. به یاد بیاورید آن زمان را که با یورش وحشیانه عراقی‌‌ها، خیل عظیمی از هموطنانمان غافلگیرانه و هراسان از جنوب و غرب کشور مهاجرت کرده، به شهرهای دیگر پناه بردند و غریبانه جنگ‌زدگانی بی‌خانه و کاشانه شدند. با این توضیحات هم‌ذات‌پنداری با آنابورکوفسکا، کار چندان مشکلی نیست. این بانوی لهستانی از جمله آوارگانی است که درزمان نوجوانی وارد ایران و سپس در این کشور تشکیل خانواده داده و ماندگار شدند. او نماینده‌ای از انسان‌هایی است که همواره گذشته حزن‌انگیز خود را به همراه دارند. نگاه او از همان نگاه‌هایی است که با وجود آرامش پیرامون امروز همچنان در عمق خود حزن و اندوهی پررمز و راز را نهفته دارند. دیدگانی که گویی همواره گریان و هراسان تا ابد سوگوارند و صدایش از همان آواهایی است که حتی با وجود لبخند مهربان بر لب، لرزان و بغض‌آلود، هر لحظه دردمندانه روایتگر خاطرات اندوهبار گذشته‌اند. حیرت‌انگیز است بعضی از جراحت‌ها نه‌تنها با گذشت زمان التیام نمی‌یابند، بلکه تا عمق روح و روان نفوذ کرده و بخش جدانشدنی از وجود انسان می‌‌شوند. آنابورکوفسکا یک لهستانی است با چنین ویژگی‌هایی آشنا برای من و شمای ایرانی. او خاطرات تلخ مرگ برادر جوانش را در سیبری بازگو می‌کند. از رفتار موقرانه و نجیبانه برادرش در مقابل سربازان بی‌اصل و نسب روسی صحبت می‌کند. من شخصاً به معجزه اصالت ایمان دارم. این موضوع ارتباط چندان زیادی به ژنتیک‌ندارد. بحث بر سر اصالت و نجابت اکتسابی است که اگر انسانی در هر رتبه، مقام اجتماعی و حرفه‌ای از آن بی‌بهره باشد، آفتی بر جان خود و دیگران می‌شود. در آن زمان این بلاهای روسی ناآشنا با این چنین داستان‌ها، جوان لهستانی را با تحقیر و استهزا ملامت کردند که چرا در استفاده از تبر مهارتی ندارد و مرد جوان موقرانه و کوتاه جواب می‌دهد که ویولنی به جای تبر در دستانش بگذارند تا توانایی‌اش را نشان دهد. در همین صحنه کوتاه می‌توان به تضاد اندوهبار و ویرانگر میان خانواده آنا و محیطی که در آن به جبر اسیر شده‌اند پی برد و نخستین قربانی در این میان برادر هنرمند آناست، او پیش از مرگ برای خواهر تنهای خود، آهنگی را به یادگار می‌گذارد. موسیقی حزن‌انگیز و زیبایی که آنا پس از گذشت سال‌ها همچنان با حس سوگواری آن را اجرا می‌کند. صدای دلنشین پیانوی این بانوی سالخورده انباشته از داستان‌های غم‌انگیز است. موسیقی در این فیلم نقش پررنگ و بسیار مهمی دارد. تمامی این آثار، اننتخابی هستند، موسیقی‌های کلاسیک لهستانی به همراه اشعار زیبا و غنی و به‌موازات آن، موسیقی و ترانه‌های اصیل ایرانی که هر یک در جای مناسب خود مورد استفاده قرار گرفته‌‌اند. یکی از ترانه‌های ابتدایی فیلم خود به‌ خوبی روایتگر داستان است: «یک باد شدید پاییزی آمد و برگ‌ها را در فضا پراکنده کرد.» آن باد شدید پاییزی همان جنگ خانمانسوز و ویرانگر است و آن برگ‌های در فضا پراکنده، هزاران لهستانی بی‌دفاع و بی‌پناه که آواره سرزمین‌های ناآشنا و غریب شدند. هر چند بازماندگان خود اذعان می‌دارند که نوع‌د‌وستی، مهربانی و مهمان‌نوازی گرم ایرانیان در تمامی شهرها و در مسیر عبورشان، از غم غربت آنان کاسته است، ولی نمی‌توان منکر این حقیقت شد که آن مردم مظلوم از آوارگی غریبانه خود به شدت رنج برده‌اند. در تمامی شهرهای واقع در مسیر گذر جنگ‌زدگان و در قبرستان‌های مسیحیان، سنگ قبرهایی دیده می‌شوند که نشان از مرگ‌های بیشماری است که بر اثر گرسنگی، تیفوس و اقسام بیماری‌ها رخ داده است.

این تلفات سبب بی‌سرپرست‌شدن کودکان بسیاری شد، ازجمله ۷۳۳ کودک و نوجوان لهستانی که دسته‌جمعی در اصفهان، در کمپ‌هایی در جلفا و مدارسی همچون مدرسه چهارباغ اسکان داده شدند تا آن‌که سرانجام به‌وسیله یک کشتی امریکایی از راه هند به زلاندنو رفته و آن کشور محل اقامت همیشگی آنان شد. در صحنه‌های جالبی از فیلم، آن کودکان قبلی، رشد کرده و تبدیل به زنان و مردان و والدینی شده‌اند که جشن سی‌سالگی ورود خود به زلاندنو را جشن می‌گیرند. سینایی در این جشن شرکت کرده و عکس‌های مربوط به دوران کودکی و اقامت آنها را در اصفهان نشان می‌دهد. لهستانی‌ها با شور و اشتیاق و به شادمانی از خاطرات کودکانه خود در اصفهان یاد می‌کنند. در یکی از قسمت‌ها مرد میان‌سالی پس از مرور خاطرات کودکی خود در جلفا با لهجه‌ای خاص و جالب حروف الفبای فارسی را می‌خواند. فارسی صحبت کردن افراد خارجی حس غریب و لذت‌بخشی برای انسان به وجود می‌آورد. خوشا به حال انگلیسی‌ها که خیلی‌ها به زبانشان صحبت می‌کنند. در صحنه‌های دیگری از فیلم دکتری لهستانی که در قزوین زندگی و طبابت می‌کند، فارسی را با لهجه لهستانی ـ‌ قزوینی صحبت می‌کند! این پزشک محبوب با لحنی بسیار شیرین و صمیمانه از خاطرات پدرش و خودش در زمان ورود و اقامت در قزوین و همچنین از شرکت‌کردن در جنگ جهانی دوم در جبهه ایتالیا سخن می‌گوید. مانند این پزشک و پدرش حدوداً‌ صدنفر لهستانی دیگر نیز در ایران ماندگار و به کار و زندگی مشغول شدند. در کلیسایی در تهران تعدادی از آنها در حال نیایش و عبادت به زبان مادری خود در برابر دوربین سینایی دیده می‌شوند. این لهستانی‌‌های مقیم تهران هریک در صحنه‌هایی جدا، از خاطرات خود در زمان جنگ جهانی دوم سخن می‌گویند و همگان متفق‌القول از مهمان‌نوازی و مهربانی بی‌حد و حصر ایرانی‌ها تعریف می‌کنند. یکی از آنان دوران اقامت خود در اهواز را مرور می‌کند. در محلی به‌نام کمپلو، که ترکیب دو کلمهCamp و Polish به‌معنی لهستانی است. در تمامی شهرهایی که لهستانی‌‌ها اقامت داشته‌اند، سنگ‌های یادبودی بنا شده تا برای آیندگان بیانگر این حقیقت باشد که زمانی مهمانانی مصیبت‌زده در این مکان‌ها اقامت داشته‌اند.

در آخرین صحنه‌های فیلم بار دیگر آنای محزون را می‌بینیم، او با ظرافت و آرامش خاصی پیانو نواخته و ترانه‌ای لهستانی را می‌خواند. در ادامه این صحنه، پسرش غلامرضا، به نواختن پرداخته و مادر را در خواندن ترانه‌ای دیگر همراهی می‌کند. سینایی در صحنه‌ای ژورنالیستی همچون یک بازجو از غلامرضا پرسش‌هایی کرده و با تحکمی دوستانه و دلنشین از پسر می‌خواهد که بیشتر به حزن و اندوه مادرش فکر کند و برای التیام غصه‌ها و افسردگی‌های مادر تلاش بیشتری به خرج دهد. غلامرضا صادقانه اعتراف می‌کند که هرگز به مشکلات و خاطرات دردناک مادرش علاقه‌ای نداشته است و اصولاً به این‌گونه مسائل اهمیتی نمی‌دهد، ولی بازی سرنوشت این چنین پیش می‌رود که غلامرضا چهارسال بعد در جوانی سکته کرده و از دنیا می‌رود!... آنا در صحنه‌ای همراه نوه‌اش، دختر غلامرضا، در گورستان دیده می‌شود. او مقابل سنگ قبر فرزندش ایستاده و با کلماتی ساده می‌گوید: «پسرم مرد، این دختر اوست.» دخترک بی‌خبر از تلخی گزنده روزگار به مادربزرگ و سپس دوربین نگاه می‌کند و با نگاه کودکانه این حقیقت را به ما گوشزد می‌کند که با وجود تمامی سختی‌های زندگی، هستی را سنت همواره این است که از مرگ، زندگی جوانه می‌زند.

جلسه نقد و بررسی این فیلم زیبا خود نیز حال و هوایی خاص و جالب داشت و با حضور اساتید و مورخان معتبری همچون دکترباستانی پاریزی و دکتر ناصر تکمیل همایون در کنار خسروسینایی، اسماعیل امامی،‌ فیلمبردار و با اجرا و سرپرستی آقایان رضامحمدی و عبدالله اسفندیاری در مقام مجری و منتقد شکل گرفت. در ابتدای این جلسه، عبدالله اسفندیاری با جمله‌های دوستانه و ستایشگرانه از کارگردان، مهمانان و اساتید مورخ تشکر کرده و سپس زمانی را یادآور می‌شود که در سال ۱۳۶۰ مدیر شبکه یک صداوسیما بوده و خود نیز به نوعی درگیر پروژه ساخت فیلم مرثیه گمشده بوده است. پس از آن دکتر باستانی پاریزی مورخ معتبر کشورمان با شخصیت دوست داشتنی و کلام متواضعانه و دلنشین خاص خود شروع به صحبت می‌کنند. قابل ذکر است که ایشان نخستین مورخی هستند که در مورد جاده ابریشم کتابی تاریخی را نوشته و اطلاعات ارزشمندی را در این زمینه ارائه داده‌اند. دکتر باستانی در ابتدا متذکر می‌شوند که نمی‌خواهند در مقام یک منتقد سینمایی به نقد و بررسی فیلم بپردازند و با فروتنی بزرگوارانه‌ای اظهار می‌کنند که اطلاعات تاریخی خود را در ارتباط با این رویداد تاریخی که بخش مهمی از تاریخ معاصر ما به‌شمار می‌رود در اختیار حاضران خواهند گذاشت. به عقیده استاد باستانی، رمان‌ها و فیلم‌های تاریخی به جهت جذاب‌ترشدن، گاه از واقعیت‌های تاریخی دور شده و نمی‌توانند روایتگر معتبر و جامعی از حقایق تاریخی باشند.

ایشان با اظهارات دوستانه خود، ستایشگر اثر سینایی هستند. دکتر تکمیل همایون نیز همچون استاد خود دکتر باستانی، به تمجید از فیلم مرثیه گمشده پرداخته و این فیلم را سندی معتبر برای معرفی خلق و خوی خاص ایرانیان می‌دانند که همواره در طول تاریخ با مهمان‌نوازی و نوع‌دوستی خود تأثیرگذار بوده‌اند. اشعار بزرگانی همچون سعدی، فردوسی و ناصرخسرو بیانگر این ویژگی ارزشمند پارسیان است. ایشان یادآور این کلمات همیشه آشنا می‌گردند که بنی‌آدم اعضای یکدیگرند و... در این زمانه پرالتهاب که قدرت‌های گوناگون در جهت تخریب وجهه و اعتبار بین‌المللی سرزمین و ملت ما تلاش می‌کنند، ارائه چنین حقایق و اسناد موثق تاریخی بهترین پاسخ و مقابله است. به عقیده استاد، خسرو سینایی با دراماتیزه‌کردن این داستان مستند، حقایق را با جذابیت بصری هر چه تمام‌تر به تصویرکشیده و اثر زیبایی ارائه داده است. استاد مورخ، اطلاعات تاریخی جالبی را مربوط به جنگ جهانی دوم در اختیار حاضران می‌گذارد. ماجرای یورش سپاهیان آلمان به لهستان، کشته‌شدن دوازده‌هزار و پانصد لهستانی بی‌گناه در همان ابتدای امر، انتقال هزاران آواره بیمار و گرسنه لهستانی به ایران و سپس فرستادن آنان که زنده مانده‌اند به دورترین نقاط دنیا و درنهایت بهره‌گیری ارتش امریکا از سربازان جوان لهستانی در جبهه‌های جنگ. باور کنید این امریکایی‌ها تا سودی برایشان در میان نباشد قدم از قدم برنمی‌دارند. همین خط فکر سرمایه‌داری است که آنان را به ظاهر ابرقدرت و آقای دنیا ساخته است. اساتید تاریخ ما به‌اتفاق این حقیقت ارزشمند را بیان می‌کنند که مهربانی و رأفت ما ایرانیان هیچ‌گاه محدود به نژاد، ملت و یا دین خاصی نبوده است.

پس از این بزرگواران، خسرو سینایی شروع به صحبت و به نوعی درددل می‌کند. در همان جمله‌های نخستین از کمک‌های شایان توجه خانم افخمی تشکر می‌کنند. این بانوی دو رگه اولین فرزند لهستانی ـ ایرانی می‌باشند و در مقام یک جامعه‌شناس معتبر و موفق به فعالیت‌های اجتماعی خود ادامه می‌دهند. ایشان پل ارتباطی کارگردان با لهستانی‌هایی بوده که در ایران مانده و به زندگی پرداخته‌اند. سپس سینایی از همیاری و تشویق‌های همیشگی فیملبردار فیلم اسماعیل امامی تقدیر می‌کند. خسرو سینایی زمانی طولانی را حدود ۱۲ سال صرف ساختن فیلم کرده است و گاه در میان راه از ادامه مستمر آن بازمانده است، ولی اتفاق‌های خوشایندی نیز او را به ارائه ساخت فیلم ترغیب کرده‌اند. ازجمله مطالعه کتابی از دکتر باستانی پاریزی.

ایشان در زیرنویس کتاب خود از فیلم سینایی به‌عنوان مرجعی معتبر برای کسب اطلاعات تاریخی مربوط به این جریان نام برده‌اند. سینایی چنین تأییدی را از استادی همچون دکتر باستانی به‌منزله تشویقی دلگرم‌کننده تلقی کرده و به‌عنوان خاطره‌ای خوشایند از آن یاد می‌کند. این کارگردان توانمند، فیلم خود را تقدیم به مردم لهستان کرده است و اکنون از نمایش این فیلم باوجود تأخیر بسیار زیاد اظهار خوشحالی می‌کند، زیرا با وجود فضای منفی برای ایرانیان در جهان غرب، این فیلم با داستان مستند خود می‌تواند تبلیغ‌کننده تأثیرگذاری باشد. سینایی از خاطرات شخصی خود در مورد جشنواره لهستان و ملاقاتش با کارگردان پرآوازه لهستانی آندره وایدا صحبت می‌کند. او از نقاط دور ازسوی لهستانی‌ها، ایمیل‌های بسیاری دریافت کرده است. آنان درخواست کرده‌اند که نسخه‌ای از این فیلم زیبا را در اختیار داشته باشند. نکته‌ای که در اینجا باید منتقدانه به آن پرداخت این است که کارگردان، بدون همیاری و مساعدت تهیه‌کننده (صداوسیما) و با هزینه شخصی، نسخه‌هایی از این فیلم را تهیه و برای متقاضیان ارسال کرده است. حال شما قضاوت کنید، آیا این است پاسخ زحمت خالصانه و باارزش یک هنرمند معتبر و متعهد. سینایی به شکلی کاملاً دوستانه، نارضایتی خود را از این موضوع ابراز می‌کند، این همان اعجاز اصالت است که پیشاپیش از آن سخن گفتم.

در ادامه اسماعیل امامی، فیلمبردار مرثیه گمشده خاطرات شخصی و حرفه‌ای خود را در مورد فیلم بیان می‌کند. این اثر زیبا با حداقل امکانات فنی ساخته شده و با این وجود بسیار خوش‌ساخت و حرفه‌ای است. دیدن این فیلم را به تمامی دوستانی که به تاریخ و ملیت خود علاقه‌مندند توصیه می‌کنم.

□□□

سه فیلم یادشده؛ «سقوط امپراتوری روم»، «دانتون» و «مرثیه گمشده» هر یک روایتگر زمان، مکان، حوادث و جریان‌های خاصی هستند هرچند در ساختار و داستان با یکدیگر کاملاً متفاوت، ولی نقاط مشترک دارای اهمیتی در تمامی این آثار وجود دارد و آن هم پرداختن به جنگ، جدال و دشمنی است. به‌راستی اگر خصومت، ستیز و نبرد در زندگی انسان‌ها جایگاهی نداشت، دنیای ما اکنون چگونه مکانی بود. احتمالاً دیگر نام سیاره ما زمین نبود و من و شما را بشر نمی‌نامیدند، زیرا تنها این موجود دو پای خاکی است که دارای منیت، غرور، حرص، طمع و شوق انحصارطلبی بی‌حد و حصر است. تمامی جنگ‌ها و نبردها ریشه در این خصلت‌های حقیر انسانی داشته و دارند و چه تلخ است که حتی جنبش‌‌ها و قیام‌های آزادیخواهانه، ظهور ادیان و نهضت‌های دینی ـ معنوی نیز همراه با نزاع‌ها و درگیری‌های کوچک و بزرگ بوده‌اند.

امید است روزی جهان ما به دور از هرگونه جدال و تباهی روزهای درخشان صلح و آزادی را به معنای واقعی تجربه کند.

فتانه یعقوبی