دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نسبت تعقل فلسفی و الهیات مسیحی‏


نسبت تعقل فلسفی و الهیات مسیحی‏

در دوره حاکمیت مطلق آیین مسیح، که سرسازگاری با تفکر آزاد نداشت، تقریباً از ۶۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی، فلسفه غیر دینی در کار نبود. نحله فکری عمده، الهیات مسیحی بود. جدا کردن مباحث الهیاتی …

در دوره حاکمیت مطلق آیین مسیح، که سرسازگاری با تفکر آزاد نداشت، تقریباً از ۶۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی، فلسفه غیر دینی در کار نبود. نحله فکری عمده، الهیات مسیحی بود. جدا کردن مباحث الهیاتی از بحث های فلسفی در این دوره، دراز و تا اندازه ای دشوار است. آنچه فیلسوف مسیحی را از فیلسوف یونانی یا رومی متمایز می سازد، این است که فیلسوف مسیحی به وحی الهی وتاریخی حقیقت، که پذیرفته دین است، ایمان دارد و پیش از آنکه تفکر فلسفی را آغاز کند، حقیقت را می شناسد.

به ظاهر همین نکته بزرگ ترین اتهام علیه فلسفه و همان عاملی بوده که فلسفه به الهیات نزدیک شد و بیش تر به وسیله تبدیل گردید تا هدف؛ وسیله ای که می کوشید دین را به کمک خرد توجیه کند. کوشش بر آن بود که خرد ایمان را توجیه خواهد کرد. اما تعصب و راست دینی وضع دشواری به بار آورد. نظریات خاصی بی عیب و نقص قلمداد شد و از آن پس از حوزه تعقل قرار گرفت. آرای خاصی نادرست اعلام گردید و مومن مسیحی از گروش به آنها منع شد. گروش به این گونه آرا، نادرست و کفر خوانده شد و کیفر کفر، طرد کافر از جامعه مسیحی در دنیا و آخرت است. از این رو بود که خطای فکری، مفهومی برابر با تباهی اخلاقی یافت و خطاکاران را گناهکار خواندند. تأثیر این گونه

سلطه‌گری و اقتدار طلبی بر تفکر آزاد به خودی خود آشکار است و جای شگفتی نیست که چرا تفکر آزاد تا احیای فلسفه غیر دینی در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی غربی به رکود گرفتار آمد.‏

فلسفه ای که به فلسفه کاتولیکی معروف است، به دو دوره نخستین و واپسین تقسیم می شود. دوره نخستین از آغاز سده دوم تا حدود سال ۶۰۰ م است و دوره واپسین از حدود سال ۱۰۰۰ م. ت عصر نوزایی و رنسانس است. سال های ۶۰۰ تا ۱۰۰۰ م. همان دوره ای است که آن را عصر ظلمت می نامند و فعالیت فکری در اروپا در آن عملاً تعطیل بود. در دوره نخستین، فلسفه نوافلاطونی تا اندازه زیادی از دیدگاه افلاطونی آن عصر متأثر بودند. فلسفه غیر مسیحی در دوره واپسین ممنوع بود و فیلسوفان مسیحی تا اندازه زیادی زیر تاثیر آرای آن عصر ارسطویی بودند. نقطه اوج این جنبش در سده سیزدهم میلادی است. این اوج، که کامل ترین ترکیب ممکن از فلسفه باستان و کلام مسیحی است، دستاورد فلسفی توماس آکوینی است. ‏

اوریگنس نخستین مسیحی فیلسوف است که معرفت کاتولیکی داشت، او جالب ترین جنبه مسیحیت را در فلسفه اش نشان داده است. به نظر او باید با مخالفان مسیحیت بحث و استدلال نمود نه اینکه دست به حربه لعن و تکفیر برد. در کتاب مشهورش به نام ردّ بر سلسوس کوشیده است تا به ایرادهای فلسفی، که سلسوس، فیلسوف مشرک، بر مسیحیت گرفته است، پاسخ گوید و به دفاع از این عقیده برخاسته است که هر کس انجیل را با آگاهی از فلسفه یونانی بخواند، به حقانیت آن پی می برد. از این گذشته، انجیل وحی الهی است و توانایی القای ایمان را دارد. این برداشت از سرچشمه دوگانه معرفت، یعنی اندیشه فلسفی و وحی الهی، که ویژگی اصلی معرفت کاتولیکی است، نخستین بار در آرای اوریگنس نمایان شد.‏

کلام مسیحی هنوز در عصر اوریگنس تکوین نیافته بود و بنابراین او اجباری نمی دید خود را با آن همراهی کند. از این رو، اندیشه هایی را بیان کرد که بعدها کفرآمیز شمرده شد. یکی از عقیده های کفر آلود اوریگنس این بود که سه گانگی فلوطین را تفسیر مسیحی می کرد. او به پیروی از افلاطون می پنداشت که روح پیش از زاده شدن جسم وجود دارد، همچنان که پس از مرگ جسم وجود دارد، اما این عقیده نیز بعداً کفرآمیز اعلام شد.‏

حجت الله رضویان