یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

روشنفکری گذشته, حال و آینده


روشنفکری گذشته, حال و آینده

روشنفکر, به معنای واقعی کلمه, مدرنیست و متجدد است

● ریشه‏های روشنفکری در غرب‏

روشنفکر، به معنای واقعی کلمه، مدرنیست و متجدد است. به معنای خاص غربی‏اش یعنی خودبنیادی و رها شدن انسان از همه امور غیر از خود. این نکته را نخستین بار در زبان شاعران رنسانس، همچون پترارک و بوکاتچو می‏یابیم. کریستوفر مالرو نویسنده منظومه فاستوس یکی از این افراد است. منظومه فاستوس در واقع سرنوشت انسان روشنفکر را تا مرز نابودی بیان نموده است. دکتر فاستوس انسانی است که حاصل مدارس اسکولاستیک اروپاست. او از این عالم خسته می‏شود و دوست دارد که در عالم کاری نو بکند. در این ساحتِ طلب و تمنّی و اراده معطوف به قدرت، شیطان با او تماس می‏گیرد و می‏گوید: « من همه آن چیزی که می‏خواهی به تو خواهم داد؛ فقط به شرط اینکه بعد از توفیقت، روح خودت را به من بفروشی و تسلیم کنی» و او می‏پذیرد. دکتر فاستوس در واقع روح روشنفکری است که بالاخره شیطان به او مدد می‏رساند و سیاست و هنر و تکنولوژی و خوشبختی‏هایی را که در افق انسان آن عصر بود، به او می‏دهد. همچنین دکامرون بوکاتچو، شاعر ایتالیایی، به واقع منظومه زندگی انسان مدرن و لیبرال است: نقادی شدید از حیات کلیسایی و بزرگ کردن فسادهای اخلاقی و خلاصه چنان‏که میرزا فتحعلی آخوندزاده می‏گوید: « چندصباحی هم بگذارید بدون اخلاق سنتی و بدون دین زندگی کنیم. بگذارید ببینیم این زندگی چطوری است.»

به هر حال، روشنفکری در غرب از این شاعران شروع شد و سپس در نقاشان و مهندسانی مثل داوینچی و میکل‏آنژ و ادیبانی مثل مونتنی، اراسموس، تامس مور و کامپانلا تجلی کرد. البته چون تا قرن شانزدهم فضای اشرافیت و روحانیت و دین وجود داشت، خیلی نمی‏توانستند فعال باشند. لوتر به عنوان بنیان‏گذار روشنفکری مذهبی، با تئوری رفورم (اصلاحات) خود، تمام بنیادهای مسیحی رسمی و فراگیر را نابود کرد. او با شعار جدایی دین از سیاست و پروتستانیسم می‏خواست به مسیحیت نخستین باز گردد؛ امّا نه تنها به مسیحیت نخستین برنگشت، بلکه در واقع مسیحیت موجود را هم نابود کرد. البته طبیعی بود که این مسیحیت چون روح و بنیان نداشت و ریشه‏اش را از دست داده بود، نابود شود؛ چون در درون انسان‏ها انقلابی افتاده بود که خواص و عوام همه بی‏ایمان شده بودند. مقوله « کلیسا» معادل « امت واحده» در جهان اسلام است. امت یک جامعه است و یک جماعت معنوی. پس این کلیسا که مبتنی بر ایمان مؤمنان است و تمام این سلسله مراتب مخروطی قدرت معنوی و ولایت دینی که در حوزه دین وجود دارد، با سست شدن ایمان مردم فرو می‏پاشد. اجتماع مؤمنان و آن چیزی که بر فضای فکری اروپا حاکم بود، چه عوام و چه خواص، آن چتر را می‏شکنند و باران مدرنیته بر سر همه فرو می‏ریزد. اکثریت جامعه از وحی فراگیر الهی محروم می‏شود. لوتر برای اولین بار انجیل را به زبان آلمانی ترجمه می‏کند و زبان یونانی و لاتینی که زبان عمومی است و تمام مسیحیان اروپا از طریق آن وحدت پیدا می‏کردند، به‏تدریج از بین می‏رود.

به این ترتیب، قرن هفدهم قرنی است که اصطلاحاً به « قرن خرد و عقل» مشهور است و جامعه غیردینی می‏شود. در قرن هجدهم که مشهور به « قرن روشنایی و روشنگری» است، زمینه‏های دموکراسی طبقات متوسط فراهم می‏شود (انقلاب فرانسه). جوهر روشنفکری و اوج تمامیت یافتن آن در قرن هجده را می‏شود در اصحاب دائرةالمعارف و همچنین روشنفکران آلمان و فرانسه دید. در این دوره دین حالت خصوصی پیدا کرده است. البته در بعضی از مواقع کشیش‏ها و اسقف‏ها را می‏کشتند؛ ولی بعد از مدتی می‏گویند فایده ندارد؛ دین را نمی‏شود ریشه‏کن کرد؛ پس بگذارید در همان حوزه خصوصی باشد. سرمایه‏دارها و بورژوازی که در واقع قدرت سیاسی و اقتصادی روشنفکری هستند، بر اوضاع مسلط می‏شوند و دین دیگر کاملاً در حاشیه قرار می‏گیرد. قرن نوزده و بیست، عصر بحران روشنفکری است و در نیمه دوّم قرن نوزده است که پست‏مدرن‏یسم شروع به شکل‏گیری می‏کند.

● روشنفکری در جهان اسلام‏

مدرنیته در غرب از قرن هجده به شرق توجه می‏کند و می‏خواهد جهان را به کنترل خودش در آورد. در این مرحله است که گام به گام مناطق مختلف را تصرف می‏کند و در قرن نوزده به جهان اسلام می‏رسد. عده‏ای از متفکران جهان اسلام که بر اثر برخورد نظامی با استعمارگران و قدرت‏های اروپایی شکست خورده و مرعوب شده بودند (به‏خصوص پس از جنگ‏های ایران و روس)، احساس کردند که از این پس دوره تاریخی‏شان به سر آمده و باید به نظام‏های مدرن روی آورند. در اصل، دارالفنون هم براساس همین ایده به وجود آمد و با اعزام محصل به خارج، یا توسط افرادی که با غرب مراوده داشتند و آثار ترجمه‏ای غربی‏ها را می‏خواندند، موجی از غرب‏گرایی در جهان اسلام به وجود آمد. اینها که حدود ۴۰ تا ۵۰ روشنفکر هستند، در غرب‏گرایی ایران بسیار مؤثر بودند.

در شرق متأسفانه غرب‏گرایان فاقد اصل و ریشه درست و حسابی هستند. خیلی از اینها از نظر اخلاقی و خودباختگی فاسد هستند و عده‏ای نیز، هم از نظر فکری و هم از نظر مالی فاسدند. این طور نیست که اینها آثار کانت و دکارت را خوانده و ریشه و نحله فلسفی داشته باشند؛ بلکه یک جُنگ فلسفی و ادبی هستند. اکثر اینها در خارج زندگی می‏کردند. برای روشنفکر، ایده‏آل‏ترین سرزمین همان سرزمینی است که آن فکر در آنجا رشد کرده است. غالب روشنفکران عصر مشروطه، مثل آخوندزاده، میرزا ملکم و میرزا آقاخان، زندگی خانوادگی خوب و زن و بچه‏ای ندارند.

● گرایش‏های روشنفکری در ایران‏

گروهی از اینها ملحدند. ملحدان به فرهنگ روسی گرایش دارند و به شدت با دین سر جنگ دارند؛ مثل آخوندزاده و کرمانی. روشنفکری لائیک تمام عیار، چپ نیست. طالب‏اف و آخوندزاده، طرفدار سرمایه‏داری و در اصل طرفدار تزاریسم هستند. امّا میرزا ملکم خان بیشتر وجهه لیبرالی دارد. آدم سازشکار و فرصت‏طلبی است و می‏شود گفت پدر روحانی اکثریت روشنفکر راست معاصر ماست. افراطی‏گری آقاخان کرمانی و آخوندزاده را ندارد. در مرحله بعد، یک عده بوروکرات و تکنوکرات، امثال میرزا حسین خان سپهسالار هستند. سپهسالار گاهی اوقات وجهه نظر مثبتی داشته؛ مثلاً با آخوندزاده بد بوده و با تغییر الفبای فارسی مخالفت می‏ورزیده است. برخی می‏گویند این مخالفت‏ها ریشه در دعواهایی دارد که در ترکیه داشته‏اند.

یک جریان دیگر، روشنفکری مذهبی است که از سید جمال شروع می‏شود. او طرفدار پان اسلامیسم است و حتی با بهایی‏ها و ازلی‏ها و آدم‏هایی نظیر میرزا ملکم و آقاخان کرمانی کنار می‏آید برای اینکه موجب اتحاد اسلام شود؛ امّا نه به قصد احیای اسلام؛ بلکه احیای عظمت کسانی که در این منطقه زندگی می‏کنند از طریق استفاده از علوم دانش‏های جدید. به اعتقاد من، پان اسلامیسم بیش از آنکه یک نهضت اسلامی باشد، یک نهضت غرب‏گرایانه است. من در کتاب سیر تفکر معاصر، نظرات فریدون آدمیت، سید جمال و یکی از طرفداران امروزی پوپر [ دکتر سروش‏] را با یکدیگر مقایسه کرده‏ام و نشان داده‏ام که هر سه یک حرف می‏زنند.

بنابراین می‏توان چهار یا پنج جریان را در میان روشنفکران نشان داد:

۱) جریان الحادی تندرو و افراطی؛ مثل آخوندزاده؛

۲) جریان لیبرال معتدل و ناروشن؛

۳) جریان روشنفکر مذهبی؛

۴) جریان تکنوکرات و بوروکرات دولتی؛ مثل سپهسالار که اینها بیشتر وزرا بودند؛

۵) جریانی که قدری محدودتر و خاص‏تر است؛ مثل میرزا یوسف خان مستشارالدوله که در کتاب حقوق بشر اسلامی می‏نویسد (با عنوان « یک کلمه») که حقوق بشر غربی را با احکام، آیات و روایات اسلامی تطبیق می‏دهد. برای اولین بار، با یک مطابقه جدی میان اسلام و غرب روبه‏رو می‏شویم؛ کاری که حتی در آثار سیدجمال هم من ندیده‏ام.

در کنار گروه‏های یادشده، یک جریان هم داریم که علمای سنتی اسلام هستند. بنابراین سه جریان اصلیِ اثرگذار بعد از مشروطه می‏توان شناسایی کرد: روشنفکران آزاد و لائیک، روشنفکران مذهبی و علمای سنتی. تا زمان انقلاب این دسته‏بندی همچنان وجود دارد. در دوره رضاخان علمای سنتی کم و بیش در حوزه هستند و خیلی کم در صحنه مبارزات عملی سیاسی وارد می‏شوند. امّا روشنفکران لائیک و لیبرال‏ها حامی دولت رضاشاه هستند. ایجاد مدرنیسم سطحی و تحمیل مدرنیسم بر مردم، محور تمام حوادث دوره رضاشاه است. در این دوره، روشنفکری دینی نیز نه شاخص مطرحی دارد و نه فعال است. اما در سال‏های قبل از انقلاب، مهم‏ترین شخصیت‏ها و جریانات روشنفکری را به این قرار می‏توان مطرح کرد: جلال آل احمد که بعد از تجربه مارکسیسم، حنای آن را بی‏رنگ می‏بیند و با سرمایه‏داری هم مخالف سرسخت است، کتاب غربزدگی را به انگیزه بازگشت به خویشتن (تا حدودی تحت تأثیر جریانات پست‏مدرن؛ البته با توجه به میراث اسلامی) مطرح می‏کند. در دولت و بدنه حکومت نیز بخشی از روشنفکری دیده می‏شود که به نوعی طرفدار بازگشت به خویشتن است؛ مانند سید حسین نصر و تا حدودی داریوش شایگان و احسان نراقی که در واقع در دوران جنگ سرد دچار یک تناقض و گیجی شده‏اند. یکی از شاخص‏های مهم روشنفکری اسلامی، دکتر شریعتی بود که در چهره آلترناتیو نظام لیبرال، تئوری خودش را مطرح می‏کند و از جذابیت‏های فوق‏العاده‏ای برخوردار می‏شود. سوسیالیست‏ها و مارکیست‏ها نیز بخش دیگری از جریانات روشنفکری قبل از انقلاب هستند.

در سیر پر فراز و نشیب و تکاپوی روشنفکری، مهم‏ترین حادثه‏ای که اتفاق می‏افتد، انقلاب اسلامی به رهبری عالمی سنتی از حوزه است که تمام جریانات روشنفکری را تحت‏الشعاع خویش قرار می‏دهد. پس از انقلاب، تا چند سال و به‏خصوص تحت تأثیر فضای جنگ، هیچ بخشی از روشنفکری منشأ اثر نیست. در دهه دوّم انقلاب به عقیده من می‏توان جریانات روشنفکری را به این شکل طبقه‏بندی کرد:

▪ لیبرال‏های مسلمان؛

▪ لیبرال‏های لائیک.

امّا لیبرال‏های مسلمان خود به سه دسته تقسیم می‏شوند:

۱) لیبرال‏های تئوریک (نظریه‏پرداز)؛

۲) لیبرال‏های پراتیک(عمل‏گرا)؛

۳) ژورنالیست‏های لیبرال.

جریان لیبرال‏های لائیک اگرچه در گفتمان روشنفکری داخلی ایران هم‏اکنون موضوعیت دارند، امّا به صورت متشکل بیشتر در خارج از کشور منتظر فرصت هستند تا لیبرال‏های مسلمان دانسته یا ندانسته فضا را برای توسعه و شکل مناسبت‏های داخلی اینها فراهم کنند. لیبرال‏های مسلمان از نوع تئوریک به دنبال تفسیر دین و ارائه نظریه‏های جدید مطابقی با مدرنیسم و لیبرالیسم هستند. لیبرال‏های پراتیک نیز با نفوذ در بدنه حکومت، تئوری‏های دسته اوّل را به اجرا می‏گذارند. ژورنالیست‏های لیبرال نیز نقش واسط را میان لیبرال‏های تئوریک و جامعه بازی کرده، به منظور ایجاد فضای مناسب برای نفوذ بخش پراتیک روشنفکری لیبرال به بدنه حکومت تلاش می‏کنند.

● چشم‏انداز آینده جریان روشنفکری‏

به نظر من به جرأت می‏توان گفت که هم‏اکنون لیبرالیسم و تفکر سرمایه‏داری نفس‏های آخر را می‏کشند و در سال ۲۰۱۱ م. دیگر قدرت امروز را نخواهند داشت. عدالت، اخلاق و معنویت، چالش‏های مهمی هستند که لیبرالیسم با آن روبه‏روست. روشنفکران جهان سومی هم هرچه مد روز باشد، به آن تظاهر می‏کنند. تمام حجیت روشنفکری به غرب است. وقتی غرب مضمحل شد، اینها هم مضمحل می‏شوند.

بله؛ نولیبرالیسم بخش‏هایی از سوسیالیسم را گرفته و به یک سری حمایت‏ها از طبقات ضعیف و فقیر روی آورده است؛ امّا اینها همه تا حدی حکم دوپینگ دارند و بعد از مدتی خاصیتشان را از دست می‏دهند و باز بحران از نو ایجاد می‏شود.

به نظر من استحاله لیبرالیسم شروع شده است و این روند به استیلای دین و فرهنگ دینی خواهد انجامید. اینک کار به جایی رسیده است که برژینسگی از اخلاق و پارسایی صحبت می‏کند. نولیبرالیسم امروز خیلی تعدیل شده است؛ امّا هنوز ذات و ماهیت لیبرالی‏اش از بین نرفته است و آن قدر استحاله پیدا می‏کند تا کاملاً به معنویت و اخلاق برسد و ماهیت خودش را از دست بدهد که دیگر اسم لیبرالیسم هم موضوعیت نداشته باشد. البته برای مقصود نهایی نمی‏توان زمان معینی گذاشت. این سیر استحاله شروع شده است و پایان این سیر بستگی دارد به اینکه انسان قرن بیست و یکم چقدر در طلب و تمنای عالم قدسی و جهان دینی و معنوی باشد. به هر صورت، مهم‏ترین پارامتر این چالش‏ها، میزان تلاش و مجاهدت تشیع است. یعنی با شعار نمی‏توان این جریان روشنفکری را مهار کرد. تلاش و مجاهدت لازم است. اخلاق و معنویت با شعار به دست نمی‏آید. اگر در افعال خودمان اخلاق، معنویت و عدالت را منشأ اثر نسازیم، خودمان نیز در عمل بخشی از همین جریان روشنفکری را تشکیل می‏دهیم و یا در آن ذوب می‏شویم؛ امّا با شعارهای بسیار زیبا و فریبنده که این البته بسیار خطرناک است.

● اشاره‏

۱) آقای مددپور دسته‏بندی نسبتاً روشنی از وضع فعلی روشنفکری عرضه کرده‏اند ولی به نظر می‏رسد می‏توان دسته سومی که برای لیبرال‏های مسلمان برشمردند به دسته دوم، یعنی لیبرال‏های عمل‏گرا، بازگرداند. روزنامه‏نگاران لیبرال نیز در موضع عمل قرار دارند و بر فرایند شکل‏گیری اندیشه و عمل جامعه و فرهنگ آن تأثیر می‏گذارند.

۲) اینکه مدعی شده‏اند لیبرالیسم و سرمایه‏داری نفس‏های آخر را می‏کشند، به نظر می‏رسد کمی اغراق‏آمیز باشد. درست است که دوره انحطاط لیبرالیسم و سرمایه‏داری آغاز شده است، اما فرایند به سر رسیدن دوران یک جریان پردامنه و پرنفوذ نمی‏تواند چنین شتابی داشته باشد.

۳) آنچه در کلمات غربیان از معنویت و اخلاق دیده می‏شود، دین به معنای سنتی کلمه‏اش نیست. آنان بیشتر به دینی توجه دارند که با ارزش‏های لیبرالی قابل جمع باشد؛ این دین، که اغلب با نام دین هم از آن یاد نمی‏شود، بلکه با عبارت « معنویت» به آن اشاره می‏کنند، دینی خصوصی و شخصی است، در درون است تا بیرون، جلوه‏های ظاهری آن در کمترین حد ممکن است، به طوری که از ظواهر افراد نتوان دینداری یا بی‏دینی آنها را تشخیص داد، در باب پوشش، خوراک، مسکن، مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، روابط بین‏المللی و بسیاری امور دیگر حکمی ندارد، و تنها پاره‏ای مفاهیم کلی و ارزش‏های عام را بیان می‏کند، و در یک کلمه « دین لیبرال»(۱) است. بنابراین هیچ لزومی ندارد این فرضیه را به عنوان تنها فرضیه مطرح در نظر بگیریم که چون طرفداران جامعه لیبرال از دین و معنویت دم می‏زنند، پس لیبرالیسم رو به نابودی دارد. البته نباید نادیده گرفت که لیبرالیسم امروز دچار بحران‏های جدی ارزشی و معنوی است و جوامع لیبرال در سراشیبی سقوط و انحطاط به سر می‏برند. اما نباید ساده‏انگاری کرد و پایان کار لیبرالیسم را در فاصله‏ای نزدیک انتظار بُرد.

(۱) دین لیبرال» عنوان مقاله‏ای است از مجید محمدی که در آن دین را به گونه‏ای معنی و توصیه کرده است که با ارزش‏های جامعه لیبرال کاملاً هماهنگ باشد.



همچنین مشاهده کنید